یک خاطره زیبا از آقا
یک خاطره زیبا از آقا
محافظ آقا تعریف می کرد و می گفت رفتم بودیم مناطق جنگی برای بازدید.
تو یه مسیر خلوت ، آقا گفتن اگه امکان داره کمی هم من رانندگی کنم.
می گفت بعد چند کیلومتر رسیدیم به یک دژبانی که یک سرباز آنجا بود،
تا آقا رو دید هل شد. زنگ زد مرکزشون گفت که یه شخصیت اومده اینجا
از مرکز گفتن که کدوم شخصیت؟
گفت نمی دونم کیه ولی آدم خیلی مهمیه که آقای خامنه ای راننده شونه.
نترسید ، به خدا هیولا نیست !!!
نترسید ، به خدا هیولا نیست !!!
نترس عزیزم…
هیولا نیست…
حاج رجب محمد زاده…
۲۸ ساله که نتونسته یه لقمه غذا تو دهنش بذاره…
با نی غذا میخوره…
صورتشو زمانی از دست داد که تو یه ظهره سوزان داشت واسه رزمنده ها یخ می شکست
همون موقع بود که خمپاره به صورتش خورد و داغون شد.
وقتی میخواد واسه زیارت به حرم امام رضا بره
همه با دیدنش فرار میکنن…
می ترسن و اون هر بار که میبینه ۷۰ درصد جونشو داده برای این مملکت و این همه با اون بی مهری میشه ، قلبش می شکنه…
همسرش میگه هر بار که کسی از همسرم وحشت میکنه و پا به فرار می گذاره ، روحیه اون بهم می ریزه
و به همین دلیل تا چند روز از خونه خارج نمیشه…
و گوشه اتاق میشینه و به پوتین ها و لباس رزمش چشم می دوزه…
حاج رجب در سالی که خیلی از ما هنوز به دنیا نیومده بودیم ، زیباییش را برای ناموس این مملکت از دست داد
او ۲۸ ساله به سختی نفس میکشه ، تا من و تو راحت نفس بکشیم
برای سلامتیش دعا کنید
مرد واقعی اینه…
هنوز دیر نشده ، بیایید بیدار شویم
هنوز دیر نشده ، بیایید بیدارشویم
یه روز غضنفر…
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
در کعبه متولد میشه!
یه روز غضنفر ، دختر پیامبر رحمت و مهربانی رو ، به همسری انتخاب میکنه!!
یه روز غضنفر در رختخواب پیامبر اکرم (ص) می خوابه و نقشه دشمنان اسلام را نابود میکنه…
یه روز غضنفر در قلعه خیبر را از جا میکنه…
یه روز غضنفر در رکوع بخشش میکنه …
غضنفر افطار سه شبانه روزش رو به فقیر میده و با آب افطار می کنه…
یه روز غضنفر در محراب مسجد شهید میشه…
بله غضنفر ، یعنی شیر و شیر هم لقب مظلوم ترین بزرگ مرد تاریخ بشریت و اسلامه…
بلـــــــــه،
مولا علـے ابن ابے طالبــــ (علیه السلام )
آنقدر مظلوم بود که حتی وقتی خبر شهادتش در مسجد پخش شد ، می گفتند مگر علی (ع) هم نماز میخواند.
آنقدر مظلوم ، که ما شیعه های علوی هم با این لقب جوک می سازیم…
هنوز دیر نشده…
…بیایید بیدار شویم
روضه مادر شروع شد
روضه مادر شروع شد
آقا سلام روضه ی مادر شروع شد
باران اشک های مکرر شروع شد
آقا اجازه هست بخوانم برایتان
این اتفاق از دم یک در شروع شد
تا ریشه های چادر خاکی مادرت
آتش گرفت ، روضه معجر شروع شد
فریادهای مادر پهلو شکسته ات
تا شد فشار در دو برابر ، شروع شد
این ماجرا رسید به آنجا که نیمه شب
بی اختیار گریه حیدر شروع شد…