سرش تو کار خودش بود!!
سرش تو کار خودش بود!!
دختر ۴ساله تو تاکسی بغل دستم نشسته بود و آلوچه می خورد.
گفتم: مگه نمی دونی آلوچه بده، چرا می خوری؟
گفت: پدربزرگم 115سال عمر کرد.
با تعجب پرسیدم: چون آلوچه می خورد؟
گفت: نه ، چون سرش تو کار خودش بود!!
چنان قانع شدم که الان سه روزه دیگه با کسی حرف نمی زنم!
(سید علی رضا شفیعی مطهر)
زود قضاوت نکنید!!
زود قضاوت نکنید!!
مسئولان یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی میکند و تا کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد او فرستادند..
مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردارید، ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکردهاید. آيا نمیخواهید در این امر خیر شرکت کنید؟
وکیل: آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید، متوجه شدید که مادرم بعد از یک بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگیاش کفاف مخارج سنگین درمانش را نمیکرد؟ زود قضاوت کردید؟
مسئول خیریه: (با کمی شرمندگی) نه، نمیدانستم. خیلی تسلیت میگویم.
وکیل: آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید، فهمیدید که برادرم در جنگ هر دو پایش را از دست داده و دیگر نمیتواند کار کند و زن و 5 بچه دارد و سال هاست که خانه نشین است و نمیتواند از پس مخارج زندگیش برآید؟ زود قضاوت کردید؟
مسئول خیریه: (با شرمندگی بیشتر) نه . نمیدانستم. چه گرفتاری بزرگی…
وکیل: آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سال هاست که در یک بیمارستان روانی است و چون بیمه نیست، در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینههای درمانش قراردارد؟ زود قضاوت کردید؟
مسئول خیریه که کاملاً شرمنده شده بود، گفت: ببخشید. نمیدانستم این همه گرفتاری دارید…
وکیل: خوب ، حالا وقتی من به این ها یک ریال کمک نکردهام، شما چطور انتظار دارید به خیریه شما کمک کنم؟
باز هم زود قضاوت کردید!!!!!؟؟؟؟
سیلی خدا
سیلی خدا
حجه الاسلام قرائتی :
خداوند به انسان دستور داد گندم نخور ، وقتی خورد …
اولین سیلی خدا ، به برهنه شدن بدنش بود.
این نشان می دهد که :
رها کردن لباس ، سیلی خداست نه تمدن …
آقای سامرا چقدر ناتوان شدی
آقای سامرا چقدر ناتوان شدی
آقای سامرا چقدر ناتوان شدی
خیلی شبیه مادر خود ، قدکمان شدی
عمری اسیر طعنه و زخم زبان شدی
تبعیدی مجاور یک پادگان شدی
آه ای بهار زرد و خزانی تو می روی
چون مادرت زمان جوانی تو می روی
دور از مدینه حضرت جانان چه می کنی؟
یوسف ، جدا ز خیمه کنعان چه می کنی؟
تنها غریب گوشه زندان چه می کنی؟
ابن الرضا به حلقه شیران چه می کنی؟
حتی درندگان به تو تعظیم می کنند
اینجا تو را نیامده تکریم می کنند
دور از مدینه ای سفرت سخت می گذشت
ای آسمان به بال و پرت سخت می گذشت
با گریه ها به چشم ترت سخت می گذشت
آقا چقدر بر جگرت سخت می گذشت
بغضی شکسته داری و فریاد کوچه ای
هی می خوری زمین و ولی یاد کوچه ای
گرچه غریب بودی و کس سوی تو نرفت
شکرخدا که میخ به پهلوی تو نرفت
شعله سراغ پیچش گیسوی تو نرفت
اینجا غلاف بر روی بازوی تو نرفت
آتش کسی به خرمن نیلوفرت نزد
اینجا کشیده کس به روی همسرت نزد
تو ضعف می کنی پسرت گریه می کند
مهدی رسیده و به برت گریه می کنند
خاکی شده است موی سرت گریه می کند
این ظرف آب بر جگرت گریه می کند
بر روی دامن پسرت دست و پا مزن
اینگونه چنگ بر روی این خاک ها مزن
آقا سلام بر تو و دریای تشنه ات
این کاسه می خورد روی لبهای تشنه ات
یاد حسین می دمد از نای تشنه ات
دادی سلام بر لب بابای تشنه ات
خونابه گرچه از دهنت ریخته شده
آلاله روی پیرهنت ریخته شده
شکر خدا که لعل لبت خیزران نخورد
شکر خدا که روی گلویت سنان نخورد
چکمه به روی پیکرتو بی امان نخورد
سرنیزه ای نیامد و روی دهان نخورد
شکرخدا که تو کفنی داشتی حسن
بر جسم خویش پیرهنی داشتی حسن
بی تو وقار خواهر تو مستدام ماند
با احترام آمد و با احترام ماند
پوشیده از نگاه خواص و عوام ماند
وای از زنی که در وسط ازدحام ماند…
احساس های خواهری اش لطمه خورده بود
حتی غرور روسری اش لطمه خورده بود
(محمد جواد پرچمی)
نه دی و بصیرت
در نه دی هم پای امام حسین (ع) درمیان بود
مسجدی که خوک ها در آن ماوا کرده اند!
آیا حواستان به بازیهای کودکانتان هست؟
آشکارا و با سر و صدا نمی آیند تا متوجه حضورشان بشویم.
آنقدر نرم و آهسته می آیند تا مبادا خواب غفلتمان آشفته شود.
از کودکانمان آغاز می کنند ؛ زیرا هر چه در کودکی بیاموزی در درونت نهادینه می شود.
به جوانان مان می اندیشند ؛ چون روح آنها مانند زمینی آماده پذیرش بذر هاست.
و اگر ما بذر نیکی در آن نکاریم ، آنها نمی گذارند این زمین بایر رها شود.
بیدار شویم و چشم و گوشمان را پیش از آنکه خیلی دیر شود باز کنیم.
دشمنان برنامه ریزی شان را برای نابودی ما از کودکان مان شروع کرده اند.