• خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • تصویر ثابت

محبت زياد خوب است اما محبت زيادي نه

02 آبان 1394 توسط بوستان معرفت

حجت الاسلام علیرضا پناهیان در دانشگاه امام صادق(ع)، به ايراد سخنراني با موضوع «برای نزدیک شدن به خدا» پرداخته اند كه به بخش هايي از  پنجمین شب سخنرانی ايشان اشاره مي كنيم:

… محبتِ زیادی هم داریم، نمونه‌اش «غُلات» هستند. باید در ارتباط با محبت مراقبت کنیم، البته محبتِ زیاد خوب است ولی «محبتِ زیادی» خوب نیست؛ منظور از محبت زیادی این است که این محبت را نابجا و بی‌حساب نشان دهیم، یا از سرِ محبت، رفتارهای زیادی و نابجا انجام دهیم.

یک کسی را مار نیش زده بود، و آن‌قدر حالش بد بود که داشت هلاک می‌شد. امیرالمؤمنین(ع) او را دید و فرمود: «نترس، نمی‌میری» و یک مداوایی هم برای او پیشنهاد داد. بعد از چند ماه، حضرت به او فرمود: می‌دانی چرا مار تو را نیش زد؟ گفت: نمی‌دانم. حضرت فرمود: یک‌جا قنبر، غلام من پیش تو آمد، در حالی که تو پیش یکی از دشمنان ما نشسته بودی، قنبر یک غلام بود ولی تو به احترام قنبر بلند شدی، لذا آن شخص(که از دشمنان ما بود) به تو گفت: چرا جلوی پای یک غلام بلند شدی؟ تو گفتی: او غلام علی بن ابیطالب(ع) است و من به او احترام می‌گذارم. با این حرف تو، آن دشمن ما خیلی عصبانی شد و بلند شد و قنبر را کتک زد. تو نباید جلوی او به قنبر احترام می‌گذاشتی تا قنبر کتک نخورد (دَخَلَ عَلَى أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ ع رَجُلَانِ مِنْ أَصْحَابِهِ، فَوَطِئَ أَحَدُهُمَا عَلَى حَیَّةٍ فَلَدَغَتْهُ… قَالَ: أَ مَا تَذْکُرُ حَیْثُ أَقْبَلَ قَنْبَرٌ خَادِمِی وَ أَنْتَ بِحَضْرَةِ فُلَانٍ الْعَاتِی، فَقُمْتَ إِجْلَالًا لَهُ لِإِجْلَالِکَ لِی فَقَالَ لَکَ: وَ تَقُومُ لِهَذَا بِحَضْرَتِی! فَقُلْتَ لَهُ: وَ مَا بَالِی لَا أَقُومُ وَ مَلَائِکَةُ اللَّهِ تَضَعُ لَهُ أَجْنِحَتَهَا فِی طَرِیقِهِ، فَعَلَیْهَا یَمْشِی. فَلَمَّا قُلْتَ هَذَا لَهُ، قَامَ إِلَى قَنْبَرٍ وَ ضَرَبَهُ وَ شَتَمَهُ، وَ آذَاهُ، وَ تَهَدَّدَهُ وَ تَهَدَّدَنِی، وَ أَلْزَمَنِی الْإِغْضَاءَ عَلَى قَذًى، فَلِهَذَا سَقَطَتْ عَلَیْکَ هَذِهِ الْحَیَّة؛تفسیر منسوب به امام حسن عسکری(ع)/۵۸۷) به این می‌گویند «محبتِ زیادی» که ضرر دارد. پس در جایی که می‌بینی اگر دفاع کنی، موجب می‌شود چهار نفر را سر ببُرند، نباید دفاع کنی.

البته به معنای واقعی کلمه «محبتِ زیادی» اصلاً نداریم، چون محبت هرچه بیشتر باشد خوب است، ولی رفتارهای نابه‌جا و غلط که-ظاهراً- از سر محبت است، اشکال دارد. مثلاً گاهی اوقات به کسی که منتظر امام زمان(ع) است، می‌گویید: «این آقای بزرگوار یا این شهید عزیز هم یک‌مقدار بوی حضرت را می‌دهند…» ولی او در مقابل می‌گوید: «نه، اینها چیست؟! ما فقط خودِ حضرت را می‌خواهیم!» این آدم در واقع مریض است(دچار مرض قلبی و روحی است).

مثلاً بعضی‌ها به مجلس روضۀ امام حسین(ع) می‌روند و می‌گویند: «از شهدا نخوانید؛ فقط حسین(ع)» اینها شبیه داعشی‌ها حرف می‌زنند! داعشی‌ها هم می‌گویند: «فقط خدا؛ بقیه نه!» چه کسی گفته است که نباید دربارۀ شهدا بخوانیم و گریه کنیم؟ اینهایی که می‌گویند «ما فقط مرید امام حسین(ع) هستیم و بس!» در واقع برای خودشان دکّان باز کرده‌اند! خُب این شهدا هم در راه امام حسین(ع) شهید شده‌اند، ما که نمی‌گوییم اینها با امام حسین(ع) یکی هستند، اینها غلامان امام حسین(ع) هستند ولی نباید اینها را فراموش کنیم… .

 1 نظر

احسنت به غيرت دلواپسي كه بردارش هم بورسيه بود!!!

23 مهر 1394 توسط بوستان معرفت

احسنت به غيرت دلواپسي كه بردارش هم بورسيه بود!!!

او یک دلواپس است؛ از زمره آنهایی که می‌گویند کاسب تحریم‌اند. وقتی پرونده استیضاح وزیر علوم سابق (فرجی‌دانا) پیش آمد و او از پیش‌آهنگان بود، گفتند دلواپس است، چون برادرش بورسیه غیرقانونی گرفته است. بورسیه و ما ادراک ما البورسیه! 28 مرداد 93 بود. مرد گفت «باید اعتراف کنم یکی از برادرانم از بورسیه استفاده کرده!» اقرار العقلاء علی انفسهم جائز! چشم ما روشن آقای علی‌اصغر زارعی! خب!
«ادعا کرده‌اند نام برادران من در فهرست بورسیه‌های غیرقانونی وجود دارد. البته باید اعتراف کنم که یکی از برادرانم از بورسیه استفاده کرده؛ اما نه بورسیه دکترا؛ بلکه بورسیه «شهادت» که در دوران جنگ تحمیلی نصیب وی شد. احتمالا منظور این بداخلاقی‌ها هم همین بورسیه شهادتی بوده که نصیب برادر من شده است. یکی دیگر از برادرانم نیز چندماه پیش فوت کرد که کارگر بود و تحصیلات دانشگاهی نداشت که بخواهد از بورسیه دکترا استفاده کند. دیگر برادرم هم که زنده است، همین‌طور اصلا تحصیلات دانشگاهی ندارد که بحث بورسیه دکترایش مطرح باشد. بنابراین، می‌ماند همان یک برادرم که شهید شد و احتمالا منظور از این هیاهو، بورسیه شهادت بوده که نصیب برادرم شد».
نوش جانت این تیرهای ملامت! «یا ایها الذین آمنوا من یرتد منکم عن دینه فسوف یأتی الله بقوم یحبهم و یحبونه … یجاهدون فی سبیل‌الله و لایخافون لومه لائم». غم حقیقت را خوردن و طعنه شنیدن، سنت جوانمردان است.
علی‌اصغر زارعی اکنون یک «برند» که نه، یک پرچم است؛ او علمداری است که راه گم نشود. در غیرت و مردانگی او همین بس که آبان 1387 وقتی مطلع شد مدیرکل پارلمانی دولت وقت برای منتفی کردن یک استیضاح، چک 5 میلیونی به برخی نمایندگان می‌دهد، رفت و سیلی به گوش او نواخت.
علی‌اصغر زارعی دیروز اما نه به گوش فلان نماینده و دولتمرد سیلی نزد. سیلی‌ای اگر زد همان بود که گفت و گریست؛ بی‌آبرویی کردید! این سیلی نجیبانه، سیل خواهد ساخت زیر پای همه بی‌خیال‌ها و سهل‌انگارها و سهل‌اندیش‌ها که پلی شده‌اند برای عبور و نفوذ دشمن … حتی اگر کار رزمنده «علی‌اصغر» به اورژانس کشیده باشد.
دمت‌ گرم رزمنده!

منبع : كيهان

 نظر دهید »

حيات طيبه از منظر مقام معظم رهبري

28 شهریور 1394 توسط بوستان معرفت

حيات طيبه از منظر مقام معظم رهبري

 نظر دهید »

سلاح جدیدشون ساپورته!!!

16 فروردین 1394 توسط بوستان معرفت

سلاح جدیدشون ساپورته!!!


 3 نظر

یک خاطره زیبا از آقا

12 فروردین 1394 توسط بوستان معرفت

یک خاطره زیبا از آقا

محافظ آقا تعریف می کرد و می گفت رفتم بودیم مناطق جنگی برای بازدید.

تو یه مسیر خلوت ، آقا گفتن اگه امکان داره کمی هم من رانندگی کنم.


می گفت بعد چند کیلومتر رسیدیم به یک دژبانی که یک سرباز آنجا بود، 

تا آقا رو دید هل شد. زنگ زد مرکزشون گفت که یه شخصیت اومده اینجا


از مرکز گفتن که کدوم شخصیت؟


گفت نمی دونم کیه ولی آدم خیلی مهمیه که آقای خامنه ای راننده شونه.

 1 نظر

نترسید ، به خدا هیولا نیست !!!

18 اسفند 1393 توسط بوستان معرفت

نترسید ، به خدا هیولا نیست !!!

نترس عزیزم…


هیولا نیست…


حاج رجب محمد زاده…


۲۸ ساله که نتونسته یه لقمه غذا تو دهنش بذاره…


با نی غذا میخوره…


صورتشو زمانی از دست داد که تو یه ظهره سوزان داشت واسه رزمنده ها یخ می شکست


همون موقع بود که خمپاره به صورتش خورد و داغون شد.


وقتی میخواد واسه زیارت به حرم امام رضا بره


همه با دیدنش فرار میکنن…


می ترسن و اون هر بار که میبینه ۷۰ درصد جونشو داده برای این مملکت و این همه با اون بی مهری میشه ، قلبش می شکنه…


همسرش میگه هر بار که کسی از همسرم وحشت میکنه و پا به فرار می گذاره ، روحیه اون بهم می ریزه


و به همین دلیل تا چند روز از خونه خارج نمیشه…


و گوشه اتاق میشینه و به پوتین ها و لباس رزمش چشم می دوزه…


حاج رجب در سالی که خیلی از ما هنوز به دنیا نیومده بودیم ، زیباییش را برای ناموس این مملکت از دست داد


او ۲۸ ساله به سختی نفس میکشه ، تا من و تو راحت نفس بکشیم


برای سلامتیش دعا کنید


مرد واقعی اینه…

 3 نظر

هنوز دیر نشده ، بیایید بیدار شویم

16 اسفند 1393 توسط بوستان معرفت

هنوز دیر نشده ، بیایید بیدارشویم

یه روز غضنفر…
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
در کعبه متولد میشه!


یه روز غضنفر ، دختر پیامبر رحمت و مهربانی رو ، به همسری انتخاب میکنه!!


یه روز غضنفر در رختخواب پیامبر اکرم (ص) می خوابه و نقشه دشمنان اسلام را نابود میکنه…


یه روز غضنفر در قلعه خیبر را از جا میکنه…


یه روز غضنفر در رکوع بخشش میکنه …

غضنفر افطار سه شبانه روزش رو به فقیر میده و با آب افطار می کنه…


یه روز غضنفر در محراب مسجد شهید میشه…





بله غضنفر ، یعنی شیر و شیر هم لقب مظلوم ترین بزرگ مرد تاریخ بشریت و اسلامه…




بلـــــــــه،

مولا علـے ابن ابے طالبــــ (علیه السلام )

آنقدر مظلوم بود که حتی وقتی خبر شهادتش در مسجد پخش شد ، می گفتند مگر علی (ع) هم نماز می‌خواند.

آنقدر مظلوم ، که ما شیعه های علوی هم با این لقب جوک می سازیم…


هنوز دیر نشده…
…بیایید بیدار شویم

 3 نظر

محض یادآوری

06 اسفند 1393 توسط بوستان معرفت

 نظر دهید »

کدام مهمتر بود : هزینه درمان شهید خلیلی یا هزینه ارسال پیامک رئیس جمهور؟!!!

04 اسفند 1393 توسط بوستان معرفت

 نظر دهید »

مواظب کلیک هایت باش

01 اسفند 1393 توسط بوستان معرفت

 1 نظر

پای درس حاج آقا دولابی

26 بهمن 1393 توسط بوستان معرفت

 نظر دهید »

یاد من باشد ...

06 بهمن 1393 توسط بوستان معرفت

یاد من باشد …


یاد من باشد فردا دم صبح
جور دیگر باشم
بد نگویم به هوا، آب ، زمین
مهربان باشم، با مردم شهر
و فراموش کنم، هر چه گذشت…
خانه ی دل، بتکانم ازغم
و به دستمالی از جنس گذشت ،
بزدایم دیگر،تار کدورت، از دل
مشت را باز کنم، تا که دستی گردد
و به لبخندی خوش
دست در دست زمان بگذارم

یاد من باشد فردا دم صبح
به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم
و به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش، نگردد فردا
زندگی شیرین است، زندگی باید کرد
گرچه دیر است ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،شاید
به سلامت ز سفر برگردد
بذر امید بکارم، در دل
لحظه را در یابم
من به بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانی خودم، عرضه کنم
یک بغل عشق از آنجا بخرم

یاد من باشد فردا حتما
به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم
بگذرم از سر تقصیر رفیق ، بنشینم دم در
چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تا که شاید برسد همسفری ، ببرد این دل ما را با خود
و بدانم دیگر قهر هم چیز بدیست

یاد من باشد فردا حتما
باور این را بکنم، که دگر فرصت نیست
و بدانم که اگر دیر کنم ،مهلتی نیست مرا
و بدانم که شبی خواهم رفت
و شبی هست، که نیست، پس از آن فردایی

یاد من باشد
باز اگر فردا، غفلت کردم
آخرین لحظه ی از فردا شب ،
من به خود باز بگویم
این را
مهربان باشم با مردم شهر
و فراموش کنم هر چه گذشت…

منبع : باشگاه مشاوران جوان

 4 نظر

کاش بعضی ها باکری بودند نه با کری!!!

05 بهمن 1393 توسط بوستان معرفت

 

 2 نظر

توصیه حاج آقا دولابی

03 بهمن 1393 توسط بوستان معرفت

 

 2 نظر

چگونه رمز وای-فای را در ویندوز 8.1 بازیابیم؟

29 دی 1393 توسط بوستان معرفت

چگونه رمز وای-فای را در ویندوز 8.1 بازیابیم؟

در زمانی زندگی می‌کنیم که برای میهمان‌هایمان در کنار میوه و شیرینی می‌بایست دو گیگابایت نیز ترافیک اینترنت خریداری کنیم تا بتوانند از طریق مودم وای-فای موجود در منزل، حساب‌های کاربری خود را در شبکه‌هایی نظیر فیس‌بوک، وایبر و… چک کنند و یا به دانلود آهنگ جدید منتشر شده از خواننده محبوبشان بپردازند.

اما در این میان مشکلی وجود دارد که می‌تواند آبرو و حیثیت خانوادگی‌تان را زیر سوال ببرد و آن این است که میهمان محترم رمز وای-فای‌تان را با کمال احترام درخواست می‌کند و شما با وجود اینکه هیچ مشکلی در به اختیار گذاشتن اینترنت‌تان ندارید، اما هرچه فکر می‌کنید رمز وای-فای‌تان به ذهن نمی‌رسد و میهمان محترم نیز با چهره‌ای مهربان در دیدگان شما زل می‌زند. اما در این هنگام چه باید کرد؟

در ویندوز 8.1 برای اینکه رمز شبکه وای-فای خود را به دست آورید، می‌بایست از طریق کامپیوتر خود که به ویندوز 8.1 مجهز است به شبکه مورد نظر متصل شوید (اگر شبکه خودتان است و تاکنون از آن استفاده می‌کردید پسورد آن بر روی سیستم شما ذخیره شده و از طریق آن می‌توانید متصل شوید).

در صفحه دسکتاب نوار ابزار را باز کرده و با کلیک بر روی Settings و سپس Control Panel بروید.

زیر گزینه Network and Internet بر روی View network status and tasks کلیک کنید.

حال در بخش Connections شما می‌توانید آیکون وای-فای و نام آن را مشاهده نمایید.

بر روی Wi-Fi network کلیک کنید تا صفحه Wi-Fi Status به‌صورت پاپ‌آپ باز شود. بر روی Wireless Properties کلیک نمایید.

اکنون پنجره جدیدی باز می‌شود. بر روی سربرگ Security کلیک نمایید. حال شما می‌توانید پسورد شبکه وای-فای خود را مشاهده نمایید (سومین گزینه).

این رمز را حفظ کنید تا در میهمانی‌های بعدی با رویی گشاده‌تر پسورد را در اختیار میهمانان عزیزتان بگذارید. البته همیشه می‌توانید از این طریق به رمز شبکه خود دسترسی داشته باشید.

منبع: آی تی رسان


 2 نظر

داروی محبت

15 دی 1393 توسط بوستان معرفت

داروی محبت

لقمان حکیم گفت:

من سیصد سال با داروهای مختلف، مردم را مداوا کردم؛
و در این مدت طولانی به این نتیجه رسیدم؛
که هیچ دارویی بهتر از “محبت” نیست !
کسی از او پرسید: و اگر این دارو هم اثر نکرد، چی؟
لقمان حکیم لبخندی زد و گفت؛
“مقدار دارو را افزایش بده !! “

*********************
جواب سلام را باسلام بده،
- جواب تشکر را با تواضع،
-جواب کینه را با گذشت،
-جواب بی مهری را با محبت،
-جواب دروغ را با راستی،
-جواب دشمنی را با دوستی،
-جواب خشم را به صبوری،
جواب سرد را به گرمی،
-جواب نامردی را با مردانگی،
-جواب پشت کار را با تشویق،
-جواب بی ادب را با سکوت،
-جواب نگاه مهربان را با لبخند،
-جواب لبخند را با خنده،
-جواب دل مرده را با امید،
-جواب منتظر را با نوید،
جواب گناه را با بخشش،

هیچ وقت هیچ چیز و هیچ کس را بی جواب نگذار،

مطمئن باش هر جوابی بدهی،

یک روزی ، یک جوری ، یک جایی به تو باز می گردد…



 1 نظر

سرش تو کار خودش بود!!

12 دی 1393 توسط بوستان معرفت

سرش تو کار خودش بود!!


دختر ۴ساله تو تاکسی بغل دستم نشسته بود و آلوچه می خورد.

گفتم: مگه نمی دونی آلوچه بده، چرا می خوری؟

گفت: پدربزرگم 115سال عمر کرد.

با تعجب پرسیدم: چون آلوچه می خورد؟

گفت: نه ، چون سرش تو کار خودش بود!!

چنان قانع شدم که الان سه روزه دیگه با کسی حرف نمی زنم!

(سید علی رضا شفیعی مطهر)

 1 نظر

زود قضاوت نکنید!!

11 دی 1393 توسط بوستان معرفت

زود قضاوت نکنید!!


مسئولان یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی می‌کند و تا کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد او فرستادند..

مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردارید، ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکرده‌اید. آيا نمی‌خواهید در این امر خیر شرکت کنید؟

وکیل: آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید، متوجه شدید که مادرم بعد از یک بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگی‌اش کفاف مخارج سنگین درمانش را نمی‌کرد؟ زود قضاوت کردید؟

مسئول خیریه: (با کمی شرمندگی) نه، نمی‌دانستم. خیلی تسلیت می‌گویم.

وکیل: آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید، فهمیدید که برادرم در جنگ هر دو پایش را از دست داده و دیگر نمی‌تواند کار کند و زن و 5 بچه دارد و سال هاست که خانه نشین است و نمی‌تواند از پس مخارج زندگیش برآید؟ زود قضاوت کردید؟

مسئول خیریه: (با شرمندگی بیشتر) نه . نمی‌دانستم. چه گرفتاری بزرگی…

وکیل: آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سال هاست که در یک بیمارستان روانی است و چون بیمه نیست، در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینه‌های درمانش قراردارد؟ زود قضاوت کردید؟

مسئول خیریه که کاملاً شرمنده شده بود، گفت: ببخشید. نمی‌دانستم این همه گرفتاری دارید…

وکیل: خوب ، حالا وقتی من به این ها یک ریال کمک نکرده‌ام، شما چطور انتظار دارید به خیریه شما کمک کنم؟

باز هم زود قضاوت کردید!!!!!؟؟؟؟

 2 نظر

مسجدی که خوک ها در آن ماوا کرده اند!

06 دی 1393 توسط بوستان معرفت

آیا حواستان به بازیهای کودکانتان هست؟

آشکارا و با سر و صدا نمی آیند تا متوجه حضورشان بشویم.

آنقدر نرم و آهسته می آیند تا مبادا خواب غفلتمان آشفته شود.

از کودکانمان آغاز می کنند ؛ زیرا هر چه در کودکی بیاموزی در درونت نهادینه می شود.

به جوانان مان می اندیشند ؛ چون روح آنها مانند زمینی آماده پذیرش بذر هاست.

و اگر ما بذر نیکی در آن نکاریم ، آنها نمی گذارند این زمین بایر رها شود.

بیدار شویم و چشم و گوشمان را پیش از آنکه خیلی دیر شود باز کنیم.

دشمنان برنامه ریزی شان را برای نابودی ما از کودکان مان شروع کرده اند.

 1 نظر

محاورات اشتباه

24 آذر 1393 توسط بوستان معرفت

محاورات اشتباه

conversation

۱_ خدا بد نده!
این کلام در برخورد با افراد مریض یا کسانی که به مشکلی برخورد کرده اند مطرح می گردد ، در حالیکه این کلام اهانت به پروردگار است، زیرا خدای تعالی در قرآن فرموده : هیچ خوبی به شما نمی رسد مگر از ناحیه ی خدا و هیچ بدی به شما نمی رسد مگر از ناحیه ی خود شما(و بخاطر اعمال خودتان است).
پس بهتراست بجای این کلام بگوییم بد نباشی یا بد نبینی.

۲_جوان ناکام!
این اصطلاح‌ عامیانه برای جوان هایی که قبل از ازدواج از دنیا می روند بکار می رود ، درحالیکه ازدواج کام حقیقی یک انسان نیست که اگر ازدواج نکرد به او بگویند ناکام ، بلکه کام حقیقی انسان ، رسیدن به مقام بندگی خدا و استفاده ی خوب از عمر و فرصتی که خدا به او داده است ، می باشد.

۳_عیسی به دین خودش ، موسی به دین خودش!
این جمله معنای صحیحی ندارد ؛ زیرا بین پیامبران خدا، کوچکترین اختلافی نبوده و همه ی آنها عقیده ی یکسانی داشتند.

۴_ولش کردی به امان خدا!
این حرف کفر آمیز است ، زیرا اگر کسی مال یا فرزند خود را به امان خدا بسپارد که غمی نیست ، بهتر است بجای این کلام گفته شود : ولش کردی به حال خودش.

۵_انسان جایز الخطاست!
این حرف نیز غلط است ، زیرا انسان برای خطا کردن آزاد نیست ، بهتر است بجای این کلام بگوییم : انسان ممکن الخطاست ، یعنی انسان ممکن است خطا کند.

منبع: کتاب وارونه ها و خرافات در آخر الزمان.

 2 نظر

نامه ای به ماهواره!

23 آذر 1393 توسط بوستان معرفت

نامه ای به ماهواره :


سلام نمی کنم چون تو هم عادت به سلام کردن نداری .

سلام که کنی چنان از بوی دهانت ، شمعدانی های لب پنجره های خانه ام می خشکد ، که انگار صد سال است دارم سم می دهم به خوردش .

نمی دانم باید از تو گلایه کنم یا از خودم … .

احساس می کنم توی یک وجب آب غرق شده ام … هرچه دست و پا می زنم تو بیشتر مرجان های رنگی رنگی ات را می چسبانی به پایم و سریع چشم هایم را گرم می کنی تا نفهمم دارم فرو می روم .

چند وقتی است دست های ترک خورده ی مادرم را که بوی نان تازه و گرم می دهد را ندیده ام ؛ اما هر روز دست ها و حتی شکل های جور و واجور ناخن های شاهزاده های تو را دیده ام و گاهی حتی مرورشان کرده ام.

راستی چند شب پیش مریض شدم … مادرم چادر گلی اش را پوشید و کوچه های ساکت و سرد شب را دوید تا یک لحظه هم برای دیدن من دیر نکند و مثل بچگی هایم پرستارم باشد.

هرچه صبر کردم شاهزاده های تو نیامدند و هنوز می رقصیدند و حتی غمشان هم نبود اگر من دیگر نفس هم نمی کشیدم .

نیمه شب که می شود ، پسرم چراغ های اتاقش را خاموش می کند تا کسی نبیند که فقط از چند اینچ صفحه ی تلوزیون اتاقش چه چیزهایی می آید بیرون. نمی دانم اسمشان را چه بگذارم ؛ اما می دانم که برگشته اند به اصلشان و همان لباس های اجداد اولیه شان را می پوشند و با سیخ هایشان ، تمام قصه های بچگی هایش را که برایش از خدایی گفتم که هر جا باشی نگاهت می کند ، را به سیخ می کشند .

حالا…

نمی خواهم بی معرفت باشم … همین قدر که من داده ام تو هم چیزهایی را دو دستی به من داده ایی !

همین قدر که من حرف زدن ها و خندیدن های گاه و بی گاه با خدایم را داده ام… تو هم یک عالمه خنده به من داده ایی که گوش هایم را پر کرده اند ، تا دیگر صدای بچه ام را نشنوم که دارد حرف هایی می زند ، که تو یادش دادی و من هیچ وقت از دهان بی بی و بابا میرزایم نشنیده ام ‍!

همین قدر که من نمازهای بعد از اذانم را داده ام … تو هم یک چند ساعتی تصویرهای نیمه آدم و نیمه شیطان به من داده ایی که بنشینم و هی ببینم و هی ذره ذره کوچه پس کوچه های مغزم را با مداد شمعی که تو دستم داده ایی سیاهشان کنم !

همین قدر که من خیال های آرامم را به تو داده ام … تو هم یک چند جین فکر و خیال به من داده ایی که توکل ام را بگذارم پشت در و هی سرک بکشم توی گوشی شریک زندگیم و هی زیر چشمی بپایم حتی یک میلی متر جا به جا شدنش را !

هنوز گلایه مانده و یک عالمه دیوارهای که تو ساخته ایی بین من و مسجد محله مان و بابا میرزایم و…

اما بس است می خواهم بروم …

می خواهم بروم …کلانتری نزدیک خانه ام و شکایتت را بکنم ،

آخر احساس می کنم …

تو انگار جزیی از من را ربوده ای !

 نظر دهید »

چرا ماهواره داری؟

19 آذر 1393 توسط بوستان معرفت

 

 نظر دهید »

دارا و سارای دیروز و امروز!!

18 آذر 1393 توسط بوستان معرفت

دارا و سارای دیروز و امروز!!

هنگام جنگ دادیم ، صدها هزار دارا

شد کوچه های ایران ، مشکین ز اشک سارا

سارا لباس پوشید ، با جبهه ها عجین شد

در فکه و شلمچه ، دارا به روی مین شد

چندین هزار دارا ، بسته به سر ، سربند

یا تکه تکه گشتند ، یا که اسیر و در بند

سارای دیگری در مهران شده شهیده

دارا کجاست؟ او در ، اروند آرمیده

دوخته هزار سارا چشمی به حلقه ی در

از یک طرف و دیگر چشمی به خون دل ، تر

سارا سؤال می کرد ، دارا کجاست اکنون ؟

دیدند شعله ها را در سنگرش به مجنون

خون گلوی دارا ، آب حیات دین است

روحش به عرش و جسمش ، مفقود در زمین است

در آن زمانه رفتند ، صدها هزار دارا

در این زمانه گشتند ده ها هزار « دارا »

هنگام جنگ دارا گشته اسیر و دربند

دارای این زمان با بنزش رود به دربند

دارای آن زمانه ، بی سر درون کرخه

سارای این زمانه در کوچه با دوچرخه

در آن زمانه سارا با جبهه ها عجین شد

در این زمانه ناگه ،‌ چادر « لباس جین » شد

با چفیه ای که گلگون از خون صد چو دارا ست

سارا خود ،‌ از برای ، ‌جلب نظر بیاراست

دارا و گشواره ،‌ حقا که شرم دارد

در دست هایش امروز ، او بند چرم دارد

با خون و چنگ و دندان ، دشمن ز خانه راندیم

اما به ماهواره ، تا خانه اش کشاندیم

جای شهید اسم خواننده روی دیوار

آن ها به جبهه رفتند ، اینها شدند طلبکار!!!

 

شاعر : مرحوم ابوالفضل سپهر

منبع : كتاب “دفتر سرخ”

 1 نظر

بغض و درد دل یک جانباز ( جالبه،حتما بخونید)

07 آذر 1393 توسط بوستان معرفت

پرده اول:


پاسی از شب گذشته بود. همه بیماران به خاطر شرایط بیماری شان در استراحت مطلق بودند. طبق مقررات، چراغ های بخش به غیر از چند چراغ کم نور ، از حدود 2 ساعت پیش ، خاموش شده بودند و پرستاران در همین شرایط ، به بیماران رسیدگی می کردند. در کمال آرامش داروها و آمپول هایشان را سر ساعت تزریق و تجویز می کردند، بدون کوچکترین سر و صدایی که موجب سلب آسایش بیماران شود.
من هم مثل زندانی تازه از بند آزاد شده ، چند ساعتی بود که از بند سوند و سرم و کیسه های شنی 5 کیلویی که روی محل عمل قرار داده بودند رهایی پیدا کرده بودم و پس از مدت ها این طرف و آن طرف شدن با کمک مسکن، چشم هایم گرم خواب شده بود، که ناغافل در بخش باز شد و خانمی به همراه ویلچر حامل همسرش داخل شدند.
باسرعت همه چراغ ها روشن شد (برخلاف مقررات!). پشت سرآنها حدود 7-8 نفر خدم و حشم موبایل به دست ، که برخی از آن ها با صدای بلند در حال گفت و گوی تلفنی بودند، سراسیمه وارد بخش شدند(برخلاف مقررات !) حال عمومی بیمار تازه وارد که یواش یواش داشت معلوم می شد که باید خواصی از کارگزاران نظام باشد! کاملا عادی بود، به طوری که بدون کمک کسی مثل یک جوان 20 ساله برروی تختش قرار گرفت و این نشان می داد که بستری شدن ایشان هیچ نیازی به آن همه سر و صدا و لشکر کشی ها نبود!. طولی نکشید که چند دکتر هم مثل بقیه سراسیمه وارد بخش شدند و پس از احوالپرسی غیر متعارف مشغول معاینه آقای خاص شدند، گزارش نوشتند و رفتند( برخلاف مقررات!).
هنوز همراهان آقای خاص، بخش را ترک نکرده بودند که طنین خنده های کشدار و سرسام آور شخص دیگری که می گفتند رئیس بیمارستان است به این سر و صداها اضافه شد!. او با آقای خاص شوخی های بی مزه ای می کرد. مثلا با صدای بلند از آقای رادیولوژیست بیمارستان می خواست که عکس دو نفره از آن ها بگیرد و بعد قاه قاه می خندید!!. یک به یک همراهان به غیر از همسر آقای خاص ، به تدریج رفتند.
به دستور آقای خاص ، پرده های دور تخت آقای خاص و تخت بغلی کشیده شد و برای او و خانمش حریم درست کردند و نتیجه آن شد که برخی از نمایشگرهای علائم حیاتی بیماران تا صبح در نقطه کور قرار گرفتند! (کاملا خلاف مقررات!).
جالب تر از همه ماجرای صبح آن شب و برخورد آمرانه و کاملا خارج از شئونات اسلامی آقای خاص با سر پرستار بخش بود. طبق مقررات وقتی شیفت عوض می شود ، سر پرستار شیفت جدید، باید بخش را با سرکشی از همه تخت ها و دریافت توضیحات لازم از سر پرستار شیفت شب تحویل بگیرد( این از مقررات جدی و غیر قابل اغماض این بیمارستان است).
خانم سرپرستار که بی خبر از خاص بودن آقای خاص بود!، وقتی بالای تخت او رسید، اولین گیری که داد و سوالی که از سر پرستار شیفت کرد، حضور خلاف مقررات خانم آقای خاص در بخش به عنوان همراه بود، ولی پیش از آنکه سر پرستار شب توضیحات لازم را ارائه کند و ایشان را متوجه خاص بودن! آقای خاص کند. آقای خاص سرش را از روی تخت بلند کرد و گفت:” شما دیگه از فردا سر پرستار نیستید!". او با این جمله همه را شگفت زده کرد. خدا وکیلی حقیر هم که بالاخره اندکی ریشه های خبرنگاری در رگ هایم می جوشد از این حرکت آقای خاص بهت زده شدم. شاید با توجه به ماجرای دیشب، شما هم مثل من انتظار داشتید، خانم سر پرستار اولین کاری که باید می کرد، بیرون انداختن همراه آقای خاص و یادآوری مقررات و لزوم احترام به حقوق لگد مال شده دیگر بیماران بود که از دیشب گریبان همه را گرفته بود، ولی خانم پرستار نگاهش فقط به نمایشگر بالای سر آقای خاص و گوشش به سخنان او بود.
به او گفت: ” من به عنوان مسئول بخش کاری ندارم که شما چه کسی هستید، چرا که وظیفه ام تامین آسایش و آرامش شما و بقیه بیماران است و خواهش می کنم خودتان را به خاطر این موضوع ناراحت نکنید، اما آقای خاص دست بردار نبود و تاکید داشت که از فردا ایشان سر پرستار نیست. آقای خاص گفت:” بروید بپرسید تا ببینید چند وقت پیش چه کسی خانم …. را از این بیمارستان اخراج کرد. وقتی متوجه شدید که من چه کسی هستم آنوقت خودتان با پای خودتان می آیید و از من عذر خواهی می کنید!!.
آقای خاص این یکی را راست می گفت، چون یک ربع ساعت طول نکشید که خانم سرپرستار درحالی که آثار حقارت برچهره اش مستولی بود، پای تخت آقای خاص حاضر شد و به خاطر گناه و خطای نکرده اش عذرخواهی کرد!!.


پرده دوم:


این بیمارستان هم خصوصی است، خیلی خصوصی تر از بیمارستان قبلی! با کادری مجهز و مسلح به تجهیزات مدرن پزشکی و به خاطر داشتن اسکن هسته ای مشتریان زیادی را به خود جلب کرده است!. یادم می آید پیش از انقلاب این نوع تجهیزات در کشورمان اصلا وجود خارجی نداشت و این معرفت و دانش علمی از زمانی در کشورمان قدم گذاشت که جوانان ما با معرفت اعتقادی و جانفشانی و مبارزه با دشمنان خدا پا در تمامی عرصه ها گذاشتند، که قطعا بدون اهدای خون هزاران شهید و ایثارگری صدها هزار رزمنده امکان تحقق چنین تحولی در کشورمان نبود و جالب تر از همه این که همه این ها در شرایطی به دست آمد که در یک محاصره تنگاتنگ اقتصادی قرار داشتیم و تحریم های تمام قد جهان استکبار در برابر قدرت نمایی می کرد.
همین مسئله تمام فکر و ذکرم را به خود مشغول کرده بود و اتفاق دیروز در بیمارستان قبلی به شدت آزارم می داد. مقدمات عملیات تصویر برداری با چاشنی چند سوال و پاسخ در باره وضعیت جسمی ام انجام شد. گفتم جانباز هستم. هنوز چند ترکش به امانت در بدن دارم. طحال ندارم، آرنج دست چپم مصنوعی است ، دو تار عصبی پای چپم قطع است و … و خانم دکتر نیز هر پاسخی که می شنید با تکان سر ، می فهماند که مشکلی برای تصویربرداری نخواهد بود.
اتاق تزریق در سکوت کامل بود ، آرام ترین صدا به راحتی طنین انداز و قابل شنیدن می شد. صدای گپ و گفت میان دو نفر در اتاق بغل به گوش می رسید و چون موضوع بحث مربوط به مفت خوری های جانبازان بود، به راحتی هر شنونده ای همچو منی را به شنیدن دعوت می کرد. هردو طرف همفکر بودند و برصحت موضوع بحث، یعنی مفت خوری برخی از اقشارجامعه از بیت المال تاکید داشتند، اما هدف اصلی شان پیدا کردن قشری از جامعه بود که در این نوع غارتگری ها نقش برجسته و اصلی تر را دارند. نمی دانم از چه فرمولی استفاده شد که هردوی آن ها به این نتیجه رسیدند که جانبازان غارتگران اصلی بیت المال هستند!!. این نتیجه گیری ازنظر آن ها آنقدر دقیق به نظرمی رسید که یکی شان که قرار بود بنده حقیر غارتگر بیت المال ! را مورد “تست ورزش” قرار دهد به محض ورودم به اتاق به ختم کلام گفت:” اگر خاوری 3 هزار میلیارد تومان را با خود برد که برد ، کار یک روزه اش بود و تمام شد و رفت، ولی این ها (جانبازان ) بیش از سه دهه است که هر روزمملکت را می چاپند!!. این دکتر بسیار جوان که قطعا با توجه به صغر سنش ، نه دوران حکومت شاهنشاهی را به چشم دیده و نه احتمالا انقلاب را درک کرده است، آنچنان نسبت به جانبازان زاویه داشت که با صراحت تمام می گفت: ” اصلا از نظرمن جانبازان آدم های … هستند و نباید به آن ها اعتماد کرد و….!".
وقتی وارد اتاق تست شدم، ابتدا می خواستم با نواختن یک سیلی محکم بر صورت این جوانک جاهل، پاسخ محکمی به همه آن گزافه گویی هایش داده باشم، اما وقتی با چهره بسیار معصومانه این دکتر جوان مواجه شدم و عمل او را با اعمال دیروز آن بیمار خاص که با سوء استفاده از موقعیت شغلی اش و انتصابش به فلان شخصیت ، آن الم شنگه را برای آسایش فردی خود به راه انداخته بود، مقایسه کردم و در ترازوی وجدانم به وزن کشی آن ها پرداختم متوجه شدم که یک تار موی سر این آقا دکتر جوان شرف دارد به صد ها نفر از قماش آن بیمار خاص!. کمی که بیشتر فکر کردم به این نتیجه رسیدم که نباید حرف این دکتر جوان به اندازه عمل آن آقای خاص آزار دهنده و رقت آور باشد، اگر چه هیچ کدام از حرف ها و ادعاهای او نیز صحت نداشت و کذب محض بود!.
بعد از اتمام عملیات تصویربرداری ، مدتی این پا و آن پا کردم تا چند کلمه حرف خصوصی با این دکتر جوان داشته باشم، اما به نظرم رسید تازمانی که ریشه ها حل نشود و غیرخودی ها در میان خودی ها رسوا نشوند ، هر امربه معروفی از این دست شلیک تیری خواهد بود به سوی سنگ سفت و سختی که ترکش آن قطعا به سوی خودت و جامعه باز خواهد گشت!.

پرده سوم:


در راه بازگشت به بیمارستان حسابی خودم را آماده می کردم تا وقتی پایم به بخش رسید، حساب بیمار خاص را که امثال او با اعمال زشت به دور از شان مسلمانی و انقلابی شان ، آتش تهیه برای کسانی فراهم می کنند که به جهالت یا به عمد به دنبال بهانه ای برای هتاکی و توهین به ساحت پاک و مقدس نظام جمهوری اسلامی و ایثارگران هستند، کف دستش بگذارم. وارد بخش که شدم، بیمار خاص نبود، ولی تلخی آثار اعمال نادرست دیشب و صبح امروزش هنوز برچهره درهم پیچیده بیماران و پچ پچ های پرستاران و بیماران سنگینی می کرد. بیمار خاص به ” آنژیو” رفته بود. دو ساعتی از رفتنش نگذشته بود که یکی از پرستاران با عجله و در حالی که لبخند به لب داشت به مرتب کردن و جمع آوری وسایل آقای بیمار خاص و عوض کردن ملافه های همان تخت مشغول شد. هنوز ربع ساعتی نگذشته بود که طنین ” یدالله آمد، یدالله آمد ” در بین پرستاران پیچید. یکی از آقایان پرستار به سویم آمد و گفت:” الان با بیماری همسایه می شوی که اهل دل است و صفای باطن". تا آمدم بپرسم پس بیمار خاص چه شد، خود او پیش دستی کرد و گفت: “آقای خاص! بعد از آنژیو بلافاصله روانه vip شدند! “. وقتی از او پرسیدم vip دیگر چه صیغه ای است، گفت: ” vip همان هتلینگ است. ویژه بیماران بسیار بسیار پولدار و ایضا مسئولان و مدیران، با امکانات فوق العاده، در حد یک آپارتمان کاملا مجهز. هم ” ماکروفر” دارد و هم ” وان مجهز به جکوزی ” و ایضا خدمات ویژه پرستاری !!. بالاخره ” یدالله ” آمد. او هم با ویلچر آمد ، به همراه دو دخترش . ازهمان ابتدای ورود به بخش با بیماران چاق سلامتی کرد، با پرستاران گرم گرفت و خسته نباشید گفت.
تنها شباهت یدالله با بیمار خاص در سن و ویلچرشان بود، اما با این سه تفاوت اساسی :
1- بیمار خاص هر دوپایش سالم بود ولی یدالله جانباز دو پاقطعی!.
2- بیمار خاص با خدم و حشم و با سروصدایی که دل هر بیماری را در آن شرایط شبانه آزار می داد، وارد بخش شد، اما یدالله با متانت و وقاری که شایسته یک بچه مسلمان با عاطفه است ، نه با خدم و حشم و نه با سروصدا!.
3- بیمار خاص! بی ادب بود و تشنه قدرت و از قدرت نمایی به چند پرستار زن و مرد و حتی بیماران بخش لذت می برد!. اما یدالله هنوز خودش را به تخت نرسانده به رسم اخلاق همسایه داری باب مطایبه را با همه همسایگانش باز کرد. شعر می خواند و هربار بی اراده دستی به دو پای قطع شده اش می کشید و شکرخدا را به جا می آورد!.
یدالله پاهایش را در سال 66 در عملیات پدافندی از دست داده است. اگرچه نیمه دوم پاهایش در فرسنگ ها دور از خودش در زیر خروارها خاک پنهان است، ولی روحشان دمار از روزگارش در آورده. شب تا صبح به سراغش می آیند، همراه با درد و سوزش و خارش فراوان!.
اومی گوید: ” شما بفرمایید! کف پایی را که وجود ندارد، چطور بخارانم؟!. به هرکسی هم می گویم باورش نمی شود. دکترها هم تنها راه درمان موقت آن را تزریق مسکن می دانند و بس!. در خانه هیچ شبی خواب آرام ندارم. خواب راحت من 6 روز در ماه و آن زمانی است که در این بیمارستان بستری هستم و در حال حاضر میهمان چند ساله این بیمارستانم.” با دو پای نداشته اش ، راننده تاکسی است!. حقوق جانبازی کفاف زندگی اش را نمی دهد و به گفته خودش حتی برخی مواقع، کارش به مساعده گرفتن از بنیاد هم می کشد!.
وقتی ماجرای توهین یکی از دکترهای جوان به جانبازان و ایثارگران را برایش تعریف کردم با خنده کشداری همراه با زدن یک ” کله ملق ” روی تختش گفت: ” خب تو چی گفتی؟! “. گفتم: هیچی! جواب داشتم ولی نتوانستم عنوان کنم، نه فرصتی بود و نه حوصله ای ، راستش را بخواهی دیگر از جواب دادن خسته شده ام!. یدالله وقتی دید، به شدت بغض گلویم را گرفته باز خنده کشداری کرد و آرام روی نیمه باقیمانده پاهایش زد و گفت :” باید جوابش را می دادی، نکند خودت ریگی به کفش داری ؟!.
گفتم: اتفاقا پاسخ های خوب ، ساده و بدون کوچکترین پیچیدگی داشتم. می خواستم به او بگویم، وقتی برای دفاع از ارض و ناموس خودم ، کشورم و خانواده همین آقا دکتر جوان، به جبهه رفتم طحال داشتم ولی بدون طحال برگشتم؟! وقتی جبهه رفتم تارهای عصبی پای چپم وصل بود و مثل خیلی جوان های دیگر فوتبال بازی می کردم و با هم دانشگاهی هایم به کوه و تفریح می رفتم ؛ ولی وقتی از جبهه برگشتم این دو تار قطع شده بود. وقتی به جبهه رفتم دست چپ داشتم با توان زیاد، ولی از جبهه که برگشتم آرنجم مصنوعی شده بود و بسیار کم توان، به طوری که اکنون از به آغوش گرفتن نوه ام ناتوانم. وقتی جبهه رفتم تنگی نفس و ناراحتی اعصاب برایم معنایی نداشت، ولی اکنون از بالا و پایین شدن از پله ها برایم شده یک مصیبت و …..به او می خواستم بگویم تنها چیزی که از جبهه به دور از چشم ملت و نظام و بدون اجازه امثال این آقای دکتر جوان و همفکرانش به غنیمت با خود آورده ام ده ها ترکش بود که در بدنم مخفی کرده بودم !. شاید دوست داشتم این دکتر جوان به این خاطر ، امثال من را غارتگر بیت المال می دانست که امروز بعد از ده ها سال پس از پایان جنگ ، از داشتن چنین گنجینه ای در بدنم لذت می برم. اگرچه با هر حرکت و جابه جایی شان ، دمار از روزگارم در می آورند، اما به لذت زنده شدن خاطرات یک لحظه زندگی با همسنگرانم ، در آن عرصه های آتش و دود که هرکسی نمی تواند آن را به راحتی درک کند و هرکارگردانی توان به تصویر کشیدن آن ها را ندارد، می ارزد. خدا نگذرد از کارگردان هایی که از این همه سوژه های بکر انسان ساز 8 سال دفاع مقدس تنها لودگی های خودشان را با اضافه کردن صحنه های هالیوودی به تصویر می کشند و آن را به عنوان فیلم دفاع مقدس به مردم و جوانان امروز ما تحمیل می کنند و گیشه پسندی را دلیل بر موفقیت فیلم شان می دانند!.
به یدالله گفتم این بغضی که امروز از من دیدی ، مربوط به امروز و دیروز این انقلاب نیست، بلکه سال هاست که به خاطر رسم زمانه گلویم را گرفته، ولی نمی دانم چرا ترکیدنی در کار نیست؟!.

منبع : خوب و بد


 2 نظر

حواستان به تماشای فوتبال باشد!!!

04 آذر 1393 توسط بوستان معرفت

 

حواستان به تماشای فوتبال باشد!!!

اصلا هم به این توجه نداشته باشید که این دربی ، خلاف عادت قبلی ، دیگر جمعه برگزار نشد . . .

و اصلا هم لازم نیست از خودتون بپرسید که چرا این بازی ، مقارن با آخرین ساعات مذاکرات هسته ای وین برگزار شد . . .

مهم این بود که راحت روی مبل بنشینید ، پفک و چیپس میل کنید و به تماشای فوتبالتان بپردازید و به هیچ چیز دیگری هم فکر نکنید !!!

پ.ن: دانستن حق مردم است . . .

 نظر دهید »

یافته ها و باخته های زندگی

04 آذر 1393 توسط بوستان معرفت

یافته ها و باخته های زندگی


در مـسیــر زنــدگیت ” یــافتــه هـایت ” را بـــا ” بـاخــتــه هــایت “

مقـایســـه کن ، اگــر ” خــدا ” را یــافتــه ای ،

فــرامــوش کن ، هر آنـچـــه را بـاختــه ای.


 نظر دهید »

اندر احوالات آزادی و مد !

04 آذر 1393 توسط بوستان معرفت

اندر احوالات آزادی و مد !

 نظر دهید »

سرچشمه گناهان مردان و زنان !

02 آذر 1393 توسط بوستان معرفت

سرچشمه گناهان مردان و زنان !


 1 نظر

آنچه از دست داده ام!

01 آذر 1393 توسط بوستان معرفت


آنچه از دست داده ام !


از شیخی پرسیدند: از این همه مراقبه و توجه به خدا ، چه به دست آورده ای؟

جواب داد: هیچ! اما بعضی چیزها را از دست داده ام؛

خشم، نگرانی و اضطراب، افسردگی، احساس عدم امنیت و ترس از مرگ…

همیشه با به دست آوردن نیست که حالمان خوب می شود؛

گاهی بعضی از دست دادن هاست ، که ما را به آرامش می رساند.

 نظر دهید »

بوستان معرفت

درباره وبلاگ

به نام یکتای هستی بخش ، سلام دوستان عزیز ، قصد من اینه که انشاءالله و با یاری آقا امام زمان(عج)، این وبلاگ را به بوستانی از معارف مفید و با ارزش تبدیل کنم. التماس دعا.
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • روانشناسی
  • شهداء
  • مناسبت ها
  • نکته ها
  • سیاسی
  • دینی
    • اخلاقی
    • عاشورا
  • طنز
  • سلامت
  • دانلودکده
  • آشپزی
  • پاسخ به سوالات و شبهات

محتواها

  • چادر و حفظ آن سخت است،گرم است!
  • سياستمدارترين رئيس جمهور دنيا
  • اللهم عجل لوليك الفرج
  • درسي كه در آخرين نماز امام بود
  • محبت زياد خوب است اما محبت زيادي نه
  • بخور و بخواب هاي جبهه
  • احسنت به غيرت دلواپسي كه بردارش هم بورسيه بود!!!
  • مقام علمي امام باقر(عليه السلام) از نگاه علماي اهل سنت
  • حيات طيبه از منظر مقام معظم رهبري
  • مهمترين سفارش امام صادق (عليه السلام)
  • وداع با ماه مبارک رمضان از منظر آیت الله ملکی تبریزی
  • وقتِ خداحافظیه
  • شرایط قلبی مورد نیاز برای ورود به شب قدر
  • حسن را عشق است
  • تاخیر تا به کی آقا؟
  • هشدار صریح امام خامنه ای (دامت برکاته) اثر کرد
  • مادر روزت مبارک
  • سلاح جدیدشون ساپورته!!!
  • تسلیت به مناسبت وفات حضرت ام البنین(س)
  • خاطره ای از حاج ابراهیم همت

تدبر در قرآن

آیه قرآن

حدیث نور

حدیث موضوعی

وصیت نامه شهداء

وصیت شهدا

آمار

  • امروز: 4
  • دیروز: 2
  • 7 روز قبل: 43
  • 1 ماه قبل: 413
  • کل بازدیدها: 27376

کاربران آنلاین

نمایشگر تاریخ

تاریخ روز

نوای صوتی وبلاگ



مقتدر مظلوم :: نوای وبلاگ

کد موزیک آنلاین برای وبگاه

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

محمد(ص)

  • بوستان معرفت
  • تماس