یک داستان عجیب و آموزنده
یک داستان عجیب و آموزنده
محدّث بزرگوار سید جزایرى در زهرالربیع از ابن خلکان و حاج میرزا هاشم خراسانى در منتخب التواریخ از اثنى عشریه حکایت مى کنند که:
روزى مردى با زن خود مشغول غذا خوردن بود و غذا مرغ بریان بود، سائلى بر درب خانه اظهار حاجت کرد، آن مرد او را محروم کرد و چیزى نداد، بعد از مدّتى ، روزگار بر او برگشت و ثروت و دارایى اش از بین رفت و زن را نیز طلاق داد و زن با مرد دیگرى ازدواج نمود.
از اتفاقات عجیب آن که، روزى آن زن با شوهر دوّم ، مشغول غذا خوردن و از جمله مرغ بریان بود که فقیرى بر درب خانه ، خوراک خواست.
مرد گفت: مقدارى غذا و مرغ براى او ببر. وقتى زن غذا را به دست فقیر مى داد، دید گویا او را دیده است، دقّت کرد، سبحان الله، چه مى بینم! همان شوهر اوّلش بود که به این روز افتاده بود.
گریه اش گرفت و برگشت. شوهر سبب گریه را پرسید پاسخ داد:
شوهر اوّل من بود، یک روز با او غذا مى خوردم گدایى آمد و او آن گدا را محروم کرد.
مرد گفت: خدا گواه است آن سائل من بودم و چون تلخى ناامیدى را دیده ام نمى خواهم کسى از در خانه ام محروم برود.۱
امیرالمؤمنین(علیه السلام)مى فرماید:
اذا وصلت الیکم اطرافُ النعم، فلا تُنْفروا اقصاها بقلّه الشکر۲; هنگامى که رسیدن نعمت ها به شما شروع شد، با کمىِ شکرگزارى، کارى نکنید که به آخر نرسد و از شما سلب گردد.
[۱]. زهر الربیع، ج ۱، ص ۲۸۷; منتخب التواریخ، ص ۵۰۷٫
[۲]. نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص ۱۰۸۳، کلمه ى قصار ۱۳٫