• خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • تصویر ثابت

اللهم عجل لوليك الفرج

04 دی 1394 توسط بوستان معرفت

 1 نظر

مقام علمي امام باقر(عليه السلام) از نگاه علماي اهل سنت

30 شهریور 1394 توسط بوستان معرفت

مقام علمي امام باقر(عليه السلام)از نگاه علمای اهل سنت :

سالروز شهادت امام محمد باقر (عليه السلام) تسليت باد.

زندگی امام باقر(علیه السلام)، آیینه تمام نمای زندگی انسان‌های کامل و متعالی است که جامعیت او در اخلاق، فضائل، علوم، معنویات، روابط اجتماعی، سیاسی و… در روزگار خودش بزرگترین تأثیر علمی و عملی را برای جامعه مسلمان زمان خود پایه‌ریزی کرد، لذا محققان و مورخان تاریخ بر این باورند که امام باقر(علیه السلام) در حقیقت یکی از بنیانگذاران دانش علوم بی‌پایان الهی اهل‌بیت هستند. در کتب علمای اهل‌سنت مانند: تاریخ طبری، سنن ابی داود، صحیح مسلم، موطأ مالک، مسند ابی حنیفه، ابو نعیم اصفهانی، تاریخ بغدادی، الانساب بلاذری، سلامی، مسند مروزی، تفسیر زمخشری و … سخنان پرمغز پیشوای پنجم امامیه با عناوینی مانند: قال محمد بن علی و یا مثل قال محمد الباقر و … موج می‌زند.
علمای اهل‌سنت امام باقر(علیه السلام) را از فقهای بی‌بدیل و بی نظیر مدینه می‌شمارند و درباره حضرت می‌گویند: بدان جهت به او لقب باقر داده‌اند که علم را شکافت و اصول و تمام زوایای مخفی آن را آشکار کرد و به آن توسعه داد.[۱] و در جایی دیگر در مورد آن حضرت نوشته‌اند و معتقدند که سخنان مفید و متین در حکمت و مواعظ از ایشان رسیده، و در نزد ما مورد نقل قرار می‌گیرد به اینکه اینان افرادی با تقوی، کم هزینه و کم خرج و در عین حال پر فایده‌ترین مردم دنیا هستند، چرا که اگر چیزی را فراموش کنی آنها تو را بدان تذکر می‌دهند و اگر هم به یاد داشته باشی کمک می‌کنند.[۲] و یا در کتاب صحیح مسلم به نقل از حضرت باقر(علیه السلام) روایت شد که فرمودند: من با جماعتی نزد جابر بن عبدالله انصاری رفتم، او بسیار پیر شده و چشمان او نابینا، از هر یک می‌پرسید که تو چه کسی هستی؟ تا نوبت به من رسید، پرسید تو چه کسی هستی؟ گفتم من محمد بن علی بن الحسین هستم، بسیار خوشحال شد و گفت خوش آمدی ای برادر زاده‌ی من، و مرا نزد خود طلبید و چون گره بر سینه‌ی من بود باز گشود و دست خود را بر سینه‌ی من گذاشت، گفتم مرا خبر بده از حج پیامبر، پس حدیث حج را تمام از برای من باز گفت، آن حدیث بسیار طولانی است.[۳]
همچنین به نقل از محمد بن مسلم و او از جابر بن عبدالله انصاری روایت شده که گفت: پیامبر در مورد فرزندش باقر به من خبر داده و فرمود: ای جابر فرزندم حسین دارای فرزندی خواهد شد که نام او علی(علیه السلام) و علی هم صاحب فرزندی می‌شود که نام او محمد(علیه السلام) همنام من است، اگر او را ملاقات کردی، سلام مرا به او برسان و بدان که پس از دیدار او به پایان زندگی خودت نزدیک شده‌ای، محمد بن مسلم در ادامه می‌گوید: سخن جابر تحقق یافت و پس از مدتی کوتاه از دنیا رفت.[۴] در کتب اهل سنت آمده که جابر تا پیش از این دیدار همواره می‌گفت: ای باقر، کجایی تا روزی که آن حضرت را ملاقات کرد…[۵]
ابن تیمیه در کتاب معروف خود ـ منهاج السنه النبویه ـ می‌گوید: ابو جعفر محمد بن علی مشهور به باقر از نخبگان اهل علم و دین است و بدان دلیل که شکافنده‌ی علوم اسلامی بود، باقر نامیده شده است.[۶] و یا ابن خلکان یکی دیگر از علمای اهل‌سنت درباره‌ی امام باقر(علیه السلام) می‌نویسد: ابوجعفر محمد بن زین العابدین ملقب به باقر یکی از ائمه دوازده‌گانه در اعتقاد شیعه امامیه و پدر امام پیشوایان دیگر امامیه یعنی جعفر صادق(علیهم السلام) می‌باشد و باقر عالم بزرگ و سید عظیمی بود و به این جهت به او باقر گفته می‌شد که علم را شکافت و به آن توسعه داد تا به حدی که گسترش علوم او و فرزندش منجر به این شد که بالغ بر پنج تا شش هزار نفر از این دو کسب فیض کنند.[۷] ذهبی عالم دیگر اهل‌سنت درباره امام باقر عبارت زیبایی دارد، او می‌نویسد: «کان احد من جمع بین العلم و العمل و السؤود و الشرف و الثّقه و الرزانه و کان اهلاً للخلافه.[۸] از کسانی است که بین علم و عمل و آقایی و شرف و وثاقت و متانت جمع کرده و اهلیّت برای خلافت داشت».
ابو زهره هم در مقام مرجعیّت علمی امام باقر(علیه السلام) اینطور می‌گوید: «کان یقصده من ائمة الفقه و الحدیث کثیرون.[۹] از بزرگان فقه و حدیث،‌ خیلی‌ها به قصد بهره‌گیری علمی پیش حضرتش می‌آمدند». همچنین در کتاب تذکرة الحفاظ ذهبی وارد شده که ابوحنیفه با توجه به اینکه بیشتر احادیث وارده از طریق اهل‌سنت را نمی‌پذیرد، روایات زیادی از طریق اهل‌بیت، خصوصاً امام باقر(علیه السلام) نقل کرده است. لذا آوازه‌ی علوم و دانش امام باقر(علیه السلام) چنان در اقطار کشور اسلامی را پر کرده که لقب باقرالعلوم یعنی گشاینده‌ی دریچه‌های دانش و شکافنده‌ی مشکلات علوم به خود گرفته و علمای متقدم و متأخر اهل‌سنت مانند: عبدالله بن عطاء، ابرش، ابوحنیفه، مالک، ذهبی، شرقاوی، حافظ ابو نعیم، عبدالفتاح حنفی و … در کتاب‌ها و گفتار خود از او یاد می‌کنند و اعتراف به علمیت و مرجعیت و معنویت و … او می‌کنند.

منبع :پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب

پی‌نوشت:

[۱]. شذا‌رات الذهب، ابن عماد حنبلی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، (۱۴۱۱ق)، ج۱، ص ۱۴۹.
[۲]. همان، ابن حماد حنبلی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، (۱۴۱۱ق)، ج۱، ص ۱۵۲.
[۳]. صحیح، مسلم، مسلم نیشابوری، دار الکتب العربی، بیروت،(۱۴۲۰ق)، ج ۸، ص ۱۷۰ و ۱۹۶.
[۴]. تذکرة الخواص، سبط ابن جوزی، دار الکتب العربی، بیروت، (۱۴۰۱ق)، ص۳۳۷.
[۵]. تاریخ یعقوبی، یعقوبی، موسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت،‌ (۱۳۵۸ق)، ج۲، ص ۲۹۰.
[۶]. منهاج السنه النبویه، ابن تیمیه، مکتبه ابن تیمیه، (۱۴۰۶ق)، تحقیق محمد رشاد سالم، ج۲، ص ۱۲۳.
[۷]. وفیات الاعیان، ابن خلکان، مکتبة النهضة، قاهره، مصر، ج۳، ص ۳۱۴.
[۸]. سیر اعلام النبلاء، ذهبی، دائرة المعارف العثمانیه، حیدر آباد دکن، هند، ج ۴، ص ۴۰۲.
[۹]. تذکرة الحفاظ، ذهبی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، (۱۳۵۷ش)، ج۱، ص ۱۲۷.

 نظر دهید »

مهمترين سفارش امام صادق (عليه السلام)

20 مرداد 1394 توسط بوستان معرفت

مهمترين سفارش امام صادق (عليه السلام)

مرحوم شيخ صدوق رضوان اللّه تعالى عليه و ديگر بزرگان آورده اند:

يكى از راويان حديث و از اصحاب و دوستان امام جعفر صادق عليه السلام به نام ابوبصير ليث مرادى حكايت كند:

پس از آن كه امام جعفر صادق (عليه السلام) به شهادت رسيد، روزى جهت اظهار همدردى و عرض تسليت به اهل منزل حضرت ، رهسپار منزل آن امام مظلوم (عليه السلام) گرديدم .

همين كه وارد منزل حضرت شدم ، همسرش حميده را گريان ديدم ؛ و من نيز در غم و مصيبت از دست دادن آن امام همام (عليه السلام) بسيار گريستم .

و چون لحظاتى به اين منوال گذشت ، افراد آرامش خود را باز يافتند. آن گاه همسر آن حضرت به من خطاب كرد و اظهار داشت :

اى ابوبصير! چنانچه در آخرين لحظات عمر امام جعفر صادق (عليه السلام) در جمع ما و ديگر اعضاء خانواده مى بودى ، از كلامى بسيار مهمّ استفاده مى بردى .

ابوبصير گويد: از آن بانوى كريمه توضيح خواستم ؟

پاسخ داد: در آن هنگام ، كه ضعف شديدى بر امام (عليه السلام) وارد شده بود فرمود: تمام اعضاء خانواده و آشنايان و نزديكان را بگوئيد كه در كنار من حاضر و جمع شوند.

وقتى تمامى افراد حضور يافتند، حضرت به يكايك آنان نگاهى عميق انداخت و سپس خطاب به جمع حاضر فرمود:

كسانى كه نسبت به نماز بى اعتنا باشند، شفاعت ما اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) شامل حالشان نمى گردد.(1)

قابل دقّت است كه حضرت نفرمود: شفاعت ما شامل افراد بى نماز نمى شود؛ بلكه فرمود: شفاعت ما شامل حال افراد بى اعتناء به نماز، نمى شود.

پي نوشت:

1)ثواب الا عمال : ص 205، بحارالا نوار: ج 47، ص 2، ح 5.

منبع :سايت شهيد آويني

 2 نظر

وداع با ماه مبارک رمضان از منظر آیت الله ملکی تبریزی

26 تیر 1394 توسط بوستان معرفت

وداع با ماه مبارک رمضان از منظر آیت الله ملکی تبریزی

يکي از آداب ماه مبارک رمضان، وداع با اين ماه عزيز در پايان آن است.

آيت الله ملکي تبريزي در اين باره مي نويسد:

«بدان که زمان و مکان، گرچه از نگاه ظاهر، بي جان هستند، داراي حيات و شعور مي باشند، و حتي از حب و بغض برخوردار هستند. و چون زمان، داراي ادراک، حيات و شعور مي باشد، دستور داده شده است که با ماه رمضان خداحافظي و وداع نماييد. دراين باره چيزي که اهميت دارد اين است که شخص وداع کننده، در سخناني که بر زبان مي آورد، صادق باشد و راست بگويد، تا ماه رمضانِ او با دروغ و نفاق پايان نيابد؛ چرا که در بخشي از جمله هايي که براي وداع ـ از سوي اهل بيت عليهم السلام آمده است مي گوييم:
«سلام بر تو اي هم نشيني که دوري ات ناپسند و ناگوار است»
و به خداوند مي گويي:
«ما ماه رمضان را وداع مي کنيم در حالي که وداع او بر ما گران بوده، ما را غمگين نموده، و رفتن او موجب وحشت ما شده است.»
و چنين وداعي، شکل راست و درست به خود نمي گيرد مگر براي کسي که ماه رمضان را با شوق و محبت به پايان رسانده باشد، نه با تکلف و کراهت.
و همچنين چنين وداعي، براي کسي که در ماه رمضان، با آنچه اين ماه، اقتضا مي کرد، رفتاري مخالف داشت درست نيست؛ زيرا او در حقيقت رفيق و هم نشين با ماه مبارک رمضان نبوده، تا اکنون با آن خداحافظي کند.

و به هرحال، در حقيقت، شرط وداع اين است که وداع کننده، از فراق وداع شونده اندوهگين و محزون باشد، و وداع کننده، اندوهگين و محزون نخواهد بود، مگر آنکه آن رفيق و هم نشين خود را دوست بدارد، و او را دوست نخواهد داشت مگر اينکه با او مخالفت نکند، و مراقب باشد که در آنچه مورد رضا و محبوب اوست، مطيع و فرمان بر باشد.

باري اگر تو به حرمت ماه رمضان و به جايگاه آن نزد پروردگار آگاه باشي، و رفتار نيک و کريمانه اش با خودت را بشناسي، و بداني که حضور چنين مهماني شريفي، موجب مي شود تا تو گرامي شوي و به سودهاي بي پايان دست يابي و به اعلي عليين راه يافته، هم نشين پيامبران و رسولان و ملائکه مقربين گردي، با آمدنش بسي خرسند و شادمان خواهي شد، و با رفتنش بسي اندوهگين و افسرده خواهي گشت. در اين موقع است که وداع تو با ماه مبارک رمضان همانند وداع امام سجاد عليه السلام خواهد شد.

و از آن سو نيز ماه رمضان همان گونه که تو با او وداع کردي، با تو وداع خواهد کرد، بلکه او در وداع خويش با تو، بيش از آنچه تو در وداع خود از اندوه و غم آشکار کردي، ظاهر خواهد ساخت؛ چرا که عنايت از جانب مقام عالي، تمام تر و کامل تر از عنايت از سوي مقام داني و پايين خواهد بود».

منبع : المراقبات ميرزا جواد آقا ملکي تبريزي، ج 2، برگرفته از: ص 106، 108، 109، 111 و 112.

 نظر دهید »

وقتِ خداحافظیه

26 تیر 1394 توسط بوستان معرفت

وقتِ خداحافظیه

وقتِ خداحافظیه، مهمونی ام تموم شد!

حسرتِ این روزایِ خوش، بغضی توی گلوم شد

صاب خونه ممنون توأم، هیچ چیزی کم نذاشتی

با اینکه لایق نبودم، سنگ تموم گذاشتی

نمی تونم دل بِکنم، جدایی خیلی سخته!

بدرقه رفتن اینطوری، خدایی خیلی سخته!

ماه رمضون کجا میری!؟ نرو دلم می گیره

از این به بعد باز غروبا، بی تو دلم می گیره

تا سال بعد چیکار کنم! زنده شاید نباشم

با چشم گریون دوباره، از تو باید جداشم

حرف جدایی که میشه، دلم عزا می گیره

دلم به یادِ روضه های کربلا می گیره

**

حسین من نرو بمون، سایه ی روسرم باش

حالا که عباس ندارم، پناه این حرم باش

دلم شده پشتِ سرت، مثل موهات پریشون

خودت بگو چیکار کنم، تنها تو این بیابون

داداش نرو تورو خدا، نذار که در به در شم

نذار با شمر و حرمله، تا کوفه همسفر شم

شاعر : وحید قاسمی

 نظر دهید »

شرایط قلبی مورد نیاز برای ورود به شب قدر

18 تیر 1394 توسط بوستان معرفت

شرایط قلبی مورد نیاز برای ورود به شب قدر

حجت الاسلام پناهیان در سخنرانی خود در شب قدر، با بیان اینکه مهمترین چیزی که باید برای شب قدر آماده کنیم قلب‌مان است، به تبیین ۱۱ محور برای آمادگی قلبی در شب قدر پرداخت. در ادامه فرازهایی از این سخنرانی را می‌خوانید:

مهمترین چیزی که باید برای شب قدر آماده کنیم، قلب‌مان است/فهرستی از شرایط قلبی مورد نیاز برای ورود به شب قدر

· ما وقتی می‌خواهیم به سفر برویم، طبیعتاً یک‌سری مقدمات را برای آن فراهم می‌کنیم. حالا در نظر بگیرید که می‌خواهید سفر بسیار باعظمت «لیله‌القدر» را شروع کنید؛ شبی که از سی هزار شب(هزار ماه) برتر است. شبی که به اندازۀ یک عمر ارزش دارد. طبیعتاً وقتی می‌خواهیم سفر لیله‌القدر را آغاز کنیم، باید یک آمادگی‌هایی برای آن پیدا کنیم و یک مقدماتی را فراهم کنیم.

· ما برای آمادگی یافتن جهت ورود به شب قدر، چه‌کاری باید انجام دهیم؟ مهمترین بخش از وجودمان که باید آن را برای شب قدر آماده کنیم، قلب‌مان است. یعنی باید با یک دلِ باصفا بیاییم و در محضر پروردگار عالم قرار بگیریم. حالا با این دل باید چه‌کار کرد که آمادگی حضور در شب قدر را پیدا کند؟ در این‌جا بر اساس روایات و مجموعه‌ای از نشانه‌هایی که وجود دارد، فهرستی از شرایط قلبی مطلوب، برای حضور در شب قدر را بیان می‌کنیم:

۱- دل‌مان را از کینه و حسادت و دشمنی نسبت به مؤمنین خالی کنیم

· یکی از شرایط قلبی ورود به شب قدر این است که دل‌مان را از کینه‌ها خالی کنیم. یعنی نسبت به مؤمنین در دل‌مان کینه، حسادت و دشمنی باقی نگذاریم. حتی اگر کسی به ما ظلم کرده است، از او بگذریم؛ البته منظور ما از کسانی که به ما ظلم کرده‌اند، غیر از جریان استکبار و ظالمان و صهیونیست‌ها و منافقان است؛ حساب اینها جداست.

· پیامبر گرامی اسلام(ص) چند مرتبه دربارۀ کسی فرموده بود که او اهل بهشت است. یکی از اصحاب می‌گوید: من حساس شده بودم که چرا او اهل بهشت است، لذا به او گفتم: من چند روز است که با پدرم قهر کرده‌ام و می‌خواهم به خانۀ تو بیایم. او هم پذیرفت. به خانۀ او رفتم و سه شب در آن‌جا ماندم اما در این مدت دیدم که او نه عبادت خاصی مثل نماز شب انجام می‌دهد و نه رفتار فوق‌العاده‌ای دارد. بعد از چند روز به او گفتم: رسول خدا(ص) چندبار فرموده است که تو اهل بهشت هستی، خودت فکر می‌کنی برای چه اهل بهشت هستی؟ او گفت: شاید به این دلیل باشد که من کینۀ کسی را به دل نمی‌گیرم و نسبت به کسی بدخواهی نمی‌کنم؛ حَكَى أَنَسٌ قَالَ كُنَّا يَوْماً جَالِساً عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ يَطْلُعُ عَلَيْكُمُ الْآنَ مِنْ هَذَا الْفَجِّ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ قَالَ فَطَلَعَ رَجُلٌ مِنَ الْأَنْصَارِ… فَبَاتَ عِنْدَهُ ثَلَاثَ لَيَالٍ فَلَمْ يَرَهُ يَقُومُ مِنَ اللَّيْلِ شَيْئاً غَيْرَ أَنَّهُ إِذَا انْقَلَبَ عَلَى فِرَاشِهِ ذَكَرَ اللَّهَ تَعَالَى فَلَمْ يَقُمْ حَتَّى يَقُومَ لِصَلَاةِ الْفَجْرِ… فَقَالَ مَا هُوَ إِلَّا مَا رَأَيْتَ غَيْرَ أَنِّي لَا أَجِدُ عَلَى أَحَدٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ فِي نَفْسِي غِشّاً وَ لَا حَسَداً عَلَى خَيْرٍ أَعْطَاهُ اللَّهُ إِيَّاهُ. قَالَ عَبْدُ اللَّهِ هِيَ الَّتِي بَلَغَتْ بِكَ وَ هِيَ الَّتِي لَا نُطِيق»(تنبیه الخواطر/۱/۱۲۶)

· روایات دیگری از پیامبر اکرم(ص) نیز هست که یکی از علائم عاقبت به‌خیری(علائم اهل بهشت)، دلسوزی و خیرخواهی برای مسلمان‌ها و مؤمنین است. (مَنْ يَضْمَنْ لِي خَمْساً أَضْمَنْ لَهُ الْجَنَّةَ قِيلَ وَ مَا هِيَ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ النَّصِيحَةُ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ النَّصِيحَةُ لِرَسُولِهِ وَ النَّصِيحَةُ لِكِتَابِ اللَّهِ وَ النَّصِيحَةُ لِدِينِ اللَّهِ وَ النَّصِيحَةُ لِجَمَاعَةِ الْمُسْلِمِينَ؛ خصال/‏۱/۲۹۴) دلِ پاک داشتن نسبت به دیگران، خیلی مهم است. همۀ کسانی که ممکن است ما از آنها بدمان بیاید، حتی کسانی که به ما ظلم کرده‌اند(و شاید لازم باشد که تنبیه شوند) بالاخره بندگان خدا هستند و خداوند دوست ندارد ما نسبت به بندگانش کینه و خصومت داشته باشیم. به‌جای کینه‌ورزی نسبت به کسانی که به تو آزار رسانده‌اند(البته غیر از ظالمان و مستکبرانِ عالم) می‌توانی از خدا بخواهی که شرّ او را از سر تو دفع کند که آزارش به تو نرسد.

· رسول خدا(ص) فرموده‌اند: از لغزشهاى خطاكاران درگذريد تا بدين سبب خداوند شما را از مقدّرات ناگوار حفظ کند(تَجاوَزوا عَن عَثَراتِ الخاطِئينَ يَقيكُمُ اللّه ُ بِذلكَ سُوءَ الأقدارِ؛ ورام/۲/۱۲۰) و در روایت دیگری فرموده‌اند: از گناهان مردم در گذريد، تا خداوند بدين سبب عذاب دوزخ را از شما دور گرداند (تَجاوَزوا عَن ذُنوبِ النّاسِ يَدفَعِ اللّه ُ عَنكُم بِذلكَ عَذابَ النّارِ؛ همان منبع)

۲- با رضایت و دلِ شاد درِ خانۀ خدا برویم، نه با شکایت/ «شکر» یکی از شرایط و آداب دعاست

· یکی دیگر از شرایط لازم برای اینکه انسان در شب قدر، یک دل باصفا به محضر پروردگارش بیاورد، این است که دل انسان توأم با رضایت باشد نه توأم با شکایت؛ یعنی از خدا ناراضی نباشیم. حتی اگر از زندگی خودمان هم ناراضی هستیم، لااقل از خدا راضی باشیم. بگوییم: «خدایا! من از تو راضی هستم. حتماً در این مشکلات و گرفتاری‌هایی که به من داده‌ای، یک مصلحت‌هایی را برای من درنظر گرفته‌ای…» به تعبیری، دلِ شاد درِ خانۀ خداوند ببریم. این خیلی برای خداوند متعال اهمیت دارد.

· امام حسن(ع) می‌فرماید: «من ضمانت می‌کنم اگر در قلب کسی جز رضای الهی نباشد، هر دعایی کند مستجاب شود؛ أَنَا الضَّامِنُ لِمَنْ لَمْ يَهْجُسْ فِي قَلْبِهِ إِلَّا الرِّضَا أَنْ يَدْعُوَ اللَّهَ فَيُسْتَجَابَ لَهُ؛ کافی/۲/۶۲) یعنی رضایت دادن به رضای الهی، انسان را مستجاب‌الدعوه می‌کند. در شب قدر به امام رضا(ع) توسل پیدا کنید که امام رضا(ع) شما را کمک کند و شما را به «مقام رضا» برساند و با رضایت درِ خانۀ پروردگار عالم بروید، نه با شکایت. البته اشکالی ندارد که توأم با رضایت، از خداوند درخواست‌هایی هم داشته باشیم که اوضاع‌مان تغییر کند ولی نباید از موضوع «رضایت» غافل شویم.

· طبیعتاً یکی از ابعاد و آثار رضایت از پروردگار، «شکر» خواهد بود. انسانِ راضی از نعمات الهی طبیعتاً شاکر می‌شود و تازه می‌تواند نعمات و الطاف خداوند نسبت به خودش را ببیند. شکر یکی از شرایط و آداب دعاست. کسی که می‌خواهد از خدا چیزی بخواهد، اول باید از خدا شاکر باشد.

۳- بلند همت باشیم و کم نخواهیم/ همت بلند از علائم صفای باطن است

· تا این‌جا دو شرط یا دو مرتبه برای یک دلِ باصفا بیان شد: ۱-دلِ بی‌کینه ۲-دلِ راضی و شاکر. اما غیر از دو مرتبۀ فوق، دلِ باصفا دلی است که بلند همت باشد و کم نخواهد. اگر کسی کم بخواهد، این علامت قساوت قلب اوست. اگر کسی دون‌همت باشد، این خودش علامت نورانی نبودن و باصفا نبودن دل است. همت بلند از علائم صفای باطن است. مثلاً اگر می‌خواهی دعا کنی که «خدایا! مرا از سربازان حضرت ولی‌عصر(ع) قرار بده» به‌جای آن بگو: «خدایا! مرا از فرماندهان حضرت قرار بده» یا اگر می‌خواهی برای نجات همۀ فقرای عالم از فقر و تنگدستی دعا کنی، برای خودِ ظهور دعا کن که بالاتر از آن است. اصلاً ظهور و نجات مسلمانان عالم، مسألۀ تو باشد. بلکه از خدا بخواه که خودت بتوانی در این عرصه‌ها نقش‌آفرینی کنی.

· «همت بلند» و «بلند نظری» علامت صفای باطن است. حضرت امام(ره) آن‌قدر تهذیب نفس کرده بود و آن‌قدر به صفای باطن رسیده بود که می‌توانست در بیانیه‌های خودش این‌چنین بنویسد: «اى مسلمانان در همۀ بلاد و اقطار عالم بپاخيزيد»(صحیفۀ امام/۱۹/۳۴۴) یعنی خواسته‌ها و شعارهای انقلابی حضرت امام(ره) به هیچ‌وجه حتی به منطقۀ جهان اسلام محدود نمی‌شد؛ چه رسد به اینکه به کشور خودمان محدود شود. مثلاً می‌فرمود: «اى مستضعفان جهان و اى كشورهاى اسلامى و مسلمانان جهان بپاخيزيد و حق را با چنگ و دندان بگيريد»(صحیفۀ امام/۲۱/۴۴۸؛ وصیتنامه) و «اسلام ابرقدرتها را به خاك مذلت مى‏نشاند، اسلام موانع بزرگ داخل و خارج محدوده خود را يكى پس از ديگرى برطرف و سنگرهاى كليدى جهان را فتح خواهد كرد»(صحیفۀ امام/۲۰/۳۲۵) این عبارت‌ها از هر کسی صادر نمی‌شود؛ معمولاً همت آدم‌ها این‌قدر بالا نیست.

· کسی که فقط به فکر خودش باشد، صفای باطن ندارد. انسان ساده‌لوحی که صرفاً برای نجات خودش از مشکلات، دعا می‌کند، صفای باطن ندارد؛ درحالی‌که می‌بیند نجات خودش از مشکلات، به نجات همۀ عالم از مشکلات، گره خورده است. کمااینکه امام زمان(ع) می‌فرماید: «برای فرج، خیلی دعا کنید که فرج شما هم در همان است؛ أَكْثِرُوا الدُّعَاءَ بِتَعْجِيلِ الْفَرَجِ فَإِنَّ ذَلِكَ فَرَجُكُمْ»(کمال‌الدین/۲/۴۸۵)

· وقتی همت خود را بالا بگیری، برای همه طلب مغفرت خواهی کرد. برای همۀ بیماران طلب شفا خواهی کرد و برای خودت هم مراتب بالایی را تقاضا خواهی کرد. کمااینکه در دعای کمیل می‌خوانیم: «مرا جزء بهترین بندگان خودت قرار بده؛ وَ اجْعَلْنِي مِنْ أَحْسَنِ عَبِيدِكَ نَصِيباً عِنْدَكَ وَ أَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةً مِنْكَ وَ أَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَيْك‏»(مصباح‌المتهجد/۲/۸۵۰) در شب قدر بنشینید زار زار گریه کنید برای اینکه «خدایا! چرا من جزء بهترین بندگان تو نیستم؟» این را تفریحی نگویید؛ برایش غصه بخورید. این یعنی صفای باطن. این هم یکی از علائم یا شرایطی است که در قلب آماده برای شب‌های قدر لازم است.

۴- برای خودمان هیچ خوبی‌ای قائل نباشیم/با دست خالی درِ خانۀ خدا برویم

· یکی دیگر از شرایط یا ویژگی‌هایی که برای کسب آمادگی روحی در شب‌های قدر لازم است، این است که برای خودت هیچ خوبی‌ای قائل نباشی. مثل کسانی در شب قدر حضور پیدا کن که در پروندۀ خودشان هیچ خوبی‌ای نداشته‌اند و فقط بدی و گناه داشته‌اند. فکر کن که اگر همیشه گنهکار بودی و هیچ ثوابی نداشتی، در شب قدر چگونه درِ خانۀ خدا می‌رفتی؟ چقدر با انکسار و تضرع و با دست خالی درِ خانۀ خدا می‌رفتی؟ الان هم همان‌طوری درِ خانۀ خدا برو.

· امام سجاد(ع) در مناجات خود، دست‌هایش را به سوی خدا دراز می‌کرد و صدا می‌زد: «خدایا! با دست‌هایی پر از گناه درِ خانۀ تو آمده‌ام؛ وَ رَفَعَ بَاطِنَ كَفَّيْهِ إِلَي السَّمَاءِ وَ جَعَلَ يَقُولُ: سَيِّدِي سَيِّدِي هَذِهِ يَدَايَ قَدْ مَدَدْتُهُمَا إِلَيْكَ بِالذُّنُوبِ مَمْلُوءَة»(امالی صدوق/۲۱۹) ببینید امام سجاد(ع) چگونه دعا می‌خواند و خودش را در چه موقعیتی می‌دید؟ وقتی امام ما این‌گونه درِ خانۀ خدا می‌رود، تکلیف ما معلوم است.

· علامت صفای باطن این است که در گذشتۀ خودت هیچ خوبی‌ای نبینی. البته خیلی سخت است که انسان برای خودش هیچ خوبی‌ای نبیند. ولی اگر یک‌مقدار تأمل کنیم، ان‌شاءالله به این موضوع می‌رسیم که در گذشتۀ خودمان هیچ خوبی‌ای نبینیم و به جایش، بدی‌ها و گناهان خودمان را ببینیم.

· نگویید: «ما که عرق نخورده‌ایم، چاقو نکشیده‌ایم، بی‌نمازی نکرده‌ایم، و خیلی از گناهان را انجام نداده‌ایم!» منظور ما هم این نیست که این گناهانی که مرتکب نشده‌اید را به خودتان نسبت دهید. ولی ما کارهایی انجام داده‌ایم که خدا از ما (در حدّ و اندازۀ خودمان) انتظار نداشته است. چه‌ بسا خدا از آن آدم چاقوکش، انتظار داشته که چاقو بکشد(به خاطر شرایط و فضای تربیتی‌ای که در آن قرار داشته است) و چه ‌بسا اگر ما یک ترک مستحب یا انجام مکروه داشته باشیم، به اندازۀ چاقوکشی آن فرد، در نزد خداوند، غیرقابل قبول و بد باشد.

· مهم این است که در محضر خداوند و نسبت به مقام ربوبی و نسبت به قدرشناسی پروردگار عالم، خودمان را صفر ببینیم چون ما قطعاً قدر خدا را آن‌چنان که شایسته است ندانسته‌ایم: «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِه»(زمر/۶۷) این روحیۀ انکسار خیلی مهم است. پیامبر اکرم(ص) فرمود: «ای اباذر، به کوچک بودن گناه خودت نگاه نکن، بلکه ببین گناه چه کسی را انجام داده‌ای(چه کسی را نافرمانی کرده‌ای)؛ يَا أَبَا ذَرٍّ، لَا تَنْظُرْ إِلَى صِغَرِ الْخَطِيئَةِ وَ لَكِنِ انْظُرْ إِلَى مَنْ عَصَيْتَ‏»(امالی طوسی/۵۲۸) یعنی گناه خودت را با عظمت خداوند مقایسه کن؛ در این صورت کمترین جنایت خودت را بزرگترین جنایت خواهی دید. الگوی طبیعی چنین حالتی اولیاء خداوند هستند و این حالتِ انکسار و تضرّع را در مناجات‌های امام سجاد(ع) و سایر ائمۀ هدی(ع) می‌توان دید.

صفحات: 1· 2· 3

 نظر دهید »

حسن را عشق است

11 تیر 1394 توسط بوستان معرفت

حسن را عشق است

حس این جمله چه زیباست: حسن را عشق است
نقش بر عرش معلاست حسن را عشق است
مادرش فاطمه بی تاب حسین است ولی
ذکر روی لب زهراست حسن را عشق است
نه فقط عالم شیعه به حسن می‌نازد
شور در عالم بالاست حسن را عشق است
یل صفین و جمل یکه سوار عرب است
رجز حضرت سقاست حسن را عشق است
به خداوند قسم عشق جگر میخواهد
جگرسوخته زیباست حسن را عشق است
مانده در خانه غریب و بین یک شهر غریب
چقدر بی کس و تنهاست حسن را عشق است


شاعر : حامد الواری

 

 نظر دهید »

مادر روزت مبارک

21 فروردین 1394 توسط بوستان معرفت

میلاد با سعادت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) و روز مادر مبارک باد.

 

برای وصف تو واژه اگرچه معدود است

ولی مقام رفیع تو باز مشهود است

چگونه از تو بگویند شاعران وقتی

برای درک مقامت ، علوم محدود است

نزول سوره کوثر به عالمی فهماند

که مادح تو فقط ذات حق معبود است

اگر که لحظه ای از ما نظر فرو بندی

قسم به خالق یکتا که هست ، نابود است

کنیز زادیتان هم خودش مسیحا بود

مقرب است هر آنکس که با شما بود است

 4 نظر

تسلیت به مناسبت وفات حضرت ام البنین(س)

14 فروردین 1394 توسط بوستان معرفت

وفات ام العباس ، حضرت ام البنین (س) را به همه دوستان تسلیت عرض می نمایم.

من خادمه در خانه شاه ولایم


جارو کش صحن و سرای مرتضایم


من امدم اینجا نه از بهر عزیزی


من آمدم در خانه حیدر کنیزی


خدمتگزار کودکان مه جبینم


من مادر عباسم و ام البنینم


در چشم خود بحری ز خون اشک دارم


من خاطری بد از فرات و مشک دارم


غم نیست گر عباس را در خون کشیدند


یا اینکه با شمشیر دستش را بریدند


چشمش اگر زخمی است این تاوان عشق است


در جنت فردوس او مهمان عشق است


گر جسم او در علقمه شد پاره پاره


شادم که زهرا کرده ماهم را نظاره


تنها غمم اینست او آبی نیاوُرد


با رفتنش امید را از خیمه ها برد


تا هست این دنیا و من زنده هستم


از مادر اصغر بسی شرمنده هستم

(فاضل)

 نظر دهید »

روضه مادر شروع شد

13 اسفند 1393 توسط بوستان معرفت

روضه مادر شروع شد

آقا سلام روضه ی مادر شروع شد


باران اشک های مکرر شروع شد


آقا اجازه هست بخوانم برایتان


این اتفاق از دم یک در شروع شد


تا ریشه های چادر خاکی مادرت


آتش گرفت ، روضه معجر شروع شد


فریادهای مادر پهلو شکسته ات


تا شد فشار در دو برابر ، شروع شد


این ماجرا رسید به آنجا که نیمه شب


بی اختیار گریه حیدر شروع شد…

 نظر دهید »

تبریک ولادت

18 دی 1393 توسط بوستان معرفت

 

 نظر دهید »

آقای سامرا چقدر ناتوان شدی

10 دی 1393 توسط بوستان معرفت

آقای سامرا چقدر ناتوان شدی


آقای سامرا چقدر ناتوان شدی

خیلی شبیه مادر خود ، قدکمان شدی

عمری اسیر طعنه و زخم زبان شدی

تبعیدی مجاور یک پادگان شدی

آه ای بهار زرد و خزانی تو می روی

چون مادرت زمان جوانی تو می روی

دور از مدینه حضرت جانان چه می کنی؟

یوسف ، جدا ز خیمه کنعان چه می کنی؟

تنها غریب گوشه زندان چه می کنی؟

ابن الرضا به حلقه شیران چه می کنی؟

حتی درندگان به تو تعظیم می کنند

اینجا تو را نیامده تکریم می کنند

دور از مدینه ای سفرت سخت می گذشت

ای آسمان به بال و پرت سخت می گذشت

با گریه ها به چشم ترت سخت می گذشت

آقا چقدر بر جگرت سخت می گذشت

بغضی شکسته داری و فریاد کوچه ای

هی می خوری زمین و ولی یاد کوچه ای

گرچه غریب بودی و کس سوی تو نرفت

شکرخدا که میخ به پهلوی تو نرفت

شعله سراغ پیچش گیسوی تو نرفت

اینجا غلاف بر روی بازوی تو نرفت

آتش کسی به خرمن نیلوفرت نزد

اینجا کشیده کس به روی همسرت نزد

تو ضعف می کنی پسرت گریه می کند

مهدی رسیده و به برت گریه می کنند

خاکی شده است موی سرت گریه می کند

این ظرف آب بر جگرت گریه می کند

بر روی دامن پسرت دست و پا مزن

اینگونه چنگ بر روی این خاک ها مزن

آقا سلام بر تو و دریای تشنه ات

این کاسه می خورد روی لبهای تشنه ات

یاد حسین می دمد از نای تشنه ات

دادی سلام بر لب بابای تشنه ات

خونابه گرچه از دهنت ریخته شده

آلاله روی پیرهنت ریخته شده

شکر خدا که لعل لبت خیزران نخورد

شکر خدا که روی گلویت سنان نخورد

چکمه به روی پیکرتو بی امان نخورد

سرنیزه ای نیامد و روی دهان نخورد

شکرخدا که تو کفنی داشتی حسن

بر جسم خویش پیرهنی داشتی حسن

بی تو وقار خواهر تو مستدام ماند

با احترام آمد و با احترام ماند

پوشیده از نگاه خواص و عوام ماند

وای از زنی که در وسط ازدحام ماند…

احساس های خواهری اش لطمه خورده بود

حتی غرور روسری اش لطمه خورده بود

(محمد جواد پرچمی)


 1 نظر

شاید این جمعه بیاید

05 دی 1393 توسط بوستان معرفت

شاید این جمعه بیاید


می نویسم برای عزيزمردی که شش گوشه قلبش شکسته است. می نویسم برای ابرمردی كه تنها و غريب است؛ تا شايد به فرق شكافته علی (ع)، یا به پهلوی شكسته زهرا (س), و يا به دل غمديده زينب (س) پا بر فرق ما بگذارد و بيايد. بيايد و اين كهنه زخم ها را مرهم نهد و اين شب های سرد و تلخ فراق را به پايان رساند. خدا كند كه زودتر بيايد … خدا كند …

 1 نظر

کبوتر حرم

01 دی 1393 توسط بوستان معرفت

کبوتر حرم


كاشــكی من كبوتــر حــرم بــودم

می‌مونــدم كنــار اون منــاره‌هــا

یا بـــــرای دیـــــدن همیشـــــگیت

می‌شــدم یــكی از اون سـتاره‌هـا

آقـا جـون؛ دلـم گرفته، بی كسم

تو بگیــر دســتِ منــو كه می‌تونـی

بــه دادِ دل‌هــای ِ بــی‌پنــاه بـرس

هــمه غصــه‌هامو، تــو می‌دونــی

می‌دونـــم غریبـــی ،اما آقاجـــون

همیشــه غریــب نــوازی می‌كنــی

دل شكسـته‌هـا، می آن كنـارِ تو

همه رو، یه جوری راضی می‌كنی

هر كســی بیــاد پیشـت امام رضـا

نـــمی‌زاری تـــو كه نا امیـــد بــره

كاری می‌كنی كه هر شكسته دل

وقتـی كه بـه كام خـود رسـید بـره

من گنـــه كارم و اینـــو می‌دونــم

عاقبـــت منــو شــفاعت می‌كنــی

هر كســی چنــگ بزنــه بــه دامنــت

همیشــه از اون حمایــت می‌كنــی

ایـن دفـه حس می‌كنم یه جوری‌ام

مثــل كفتــری كه پــرواز می‌كنـه

وقتـــی كه می‌آد رو گنبـــد طلا

بـه هـمه، از اون بالا نـاز می‌كنـه

 

سیدمهدی طباطبایی


 3 نظر

قول صحیح در شهادت امام حسن (ع) کدام است؟

30 آذر 1393 توسط بوستان معرفت

قول صحیح در شهادت امام حسن(ع) کدام است؟


گروه فرهنگی جهان نیوز - حجت الاسلام یاسر امینیان: هر چند در برخی از کتب عامه شهادت سبط اکبر امام حسن مجتبی علیه السلام را در ربیع الاول ذکر کرده اند، اما مجامع روایی و تاریخی شیعه بالاتفاق این حادثه جانسوز را در ماه صفر دانسته اند گر چه روز شهادت را برخی آخر ماه، برخی بیست و هشتم و برخی هفتم ذکر کرده اند.

سیره عملی یکسانی هم در بین شیعیان وجود ندارد؛ در ایران، روز بیست و هشتم و در بیشتر کشورهای شیعه نشین عربی روز هفتم را به یاد ایشان سوگواری می کنند. با رونقی که بحمد الله محافل و مجالس اهل بیت علیهم السلام پیدا کرده است بعضا در کشور ما در روز هفتم هم اقدام به برپایی مجالس سوگواری می کنند.

از طرف دیگر روز هفتم در ایران از طرف نهادهای رسمی و مردم به عنوان میلاد امام کاظم علیه السلام گرامی داشته می شود و این دوگانگی باعث سردرگمی اقشار متدین شده است. در سنوات اخیر تلاشهایی صورت گرفت تا سیره عملی علمای عتبات که برپایی عزا در روز هفتم است در ایران هم فراگیر شود تا هم جوامع شیعی به یک وحدت رویه ای برسند و هم از برپایی مجالس عزا و شادی اهل بیت در یک روز که تبعات منفی متعددی دارد جلوگیری شود.

به دنبال استفتائات صورت گرفته در این مساله نظر مبارک بسیاری از مراجع معظم تقلید مقدم داشتن جانب عزا و خودداری از جشن و سرور اعلام شد.

این نوشتار برای حل پرسشی است که به تبع این جریانات به ذهن بسیاری از علاقمندان به اهل بیت علیهم السلام خطور کرده است که:

قول صحیح در شهادت امام مجتبی علیه السلام کدام است؟

در فهرست ذیل اسامی و نظر کلیه اعلام و شخصیتهای مطرح شیعه از ابتدا تا قرن چهاردهم که در تالیفات خویش متعرض تاریخ شهادت آن امام همام شده اند گردآوری شده است.چنانچه کسی در یکی از کتابهایش یکی از دو قول را ترجیح داده باشد همان نظر برای وی ثبت شده است هر چند در تالیفات دیگرش متعرض تاریخ شهادت نشده باشد و یا اقوال مختلف را بدون ترجیح آورده باشد و چنانچه در کتاب دیگری قائل به نظر دیگری شده باشد هر دو نظر برای وی ذکر شده است.

۱.سعد بن عبدالله اشعری قمی( م ۳۰۱ ه ق)در المقالات و الفرق ص۲۴: آخر صفر.
۲.نوبختی(م ۳۱۰ ه ق) در فرق الشیعه ص۲۴: آخر صفر.
۳.کلینی (م ۳۲۹ ه ق) در الکافی ج۱،ص۴۶۱: آخر صفر.
۴.شیخ مفید (م ۴۱۳ ه ق) در مسارالشیعۀ ص۴۸ و المقنعۀ ص۴۵۶: ۲۸ صفر (در ارشاد به روز شهادت اشاره نکرده و به ذکر صفر اکتفا کرده است).
۵.شیخ طوسی (م ۴۶۰ ه ق) در مصباح المتهجد ج۲،ص۷۹۰ : ۲۸ صفر( در تهذیب به روز شهادت اشاره نکرده و به ذکر صفر اکتفا کرده است).
۶.علی بن محمد خزاز(قرن پنجم) در کفایۀ الاثر ص۲۲۹: آخر صفر.
۷. محمد بن جریر طبری(قرن پنجم) در دلائل الامامۀ ص۱۵۹ :آخر صفر.
۸.فتال نیشابوری ( م ۵۰۸ ه ق) در روضۀ الواعظین ج۱،ص۱۶۸ : آخر صفر.
۹.طبرسی (م ۵۴۲ ه ق) در إعلام الوری ج۱،ص۴۰۳ و تاج الموالید ص۸۲ : ۲۸ صفر.
۱۰. ابن شهر آشوب (م ۵۸۸ ه ق) در مناقب ج۴،ص۲۹ : ۲۸ صفر.
۱۱.اربلی (م ۶۹۲ ه ق) در کشف الغمۀ ج۱،ص۵۱۶ : ۲۸ صفر.
۱۲.عماد الدین طبری (قرن هفتم) در تحفۀ الأبرار ص۱۶۶ : ۲۸ صفر.
۱۳.علامه حلی(م۷۲۶ ه ق) در تحریر الاحکام ج۱،ص۱۳۱ : ۲۸ صفر.
۱۴.رضی الدین حلی برادر علامه حلی(قرن هشتم) در العُدد القویۀ : آخر صفر یا ۲۸ صفر.
۱۵.شهید اول ( م ۷۸۶ ه ق) در دروس ج۲،ص۷ : ۷ صفر.
۱۶.کفعمی ( م ۹۰۵ ه ق) در مصباح ص۵۱۰ : ۷ صفر و در البلد الامین ص۲۷۵ : ۲۸ صفر.
۱۷.حسینی موسوی (قرن دهم) در تسلیۀ المجالس ج۲،ص۳۲ : ۲۸ صفر.
۱۸.حموی (قرن دهم) در أنیس المومنین ص۸۵ : ۲۸ صفر.
۱۹.والد شیخ بهایی( م ۹۸۴ ه ق) در وصول الاخبار : ۷ صفر.
۲۰.شیخ بهایی (م ۱۰۳۰ ه ق) در جامع عباسی ص۴۴۴ و توضیح المقاصد: ۷ صفر .
۲۱.فیض کاشانی ( م ۱۰۹۱ ه ق) در الوافی ج۳،ص۷۵۵ : آخر صفر.
۲۲.علامه مجلسی( م۱۱۱۱ ه ق) در زاد المعاد ص ۲۵۰: ۲۸ صفر ( ایشان در کتاب بحار الانوار ج۴۴،ص۱۳۴ و ج۹۷،ص۲۱۰ و در کتاب مرآۀ العقول ج۵،ص ۳۵۱ و در ملاذ الاخیار ج۹،ص۱۰۰ صرفا به ذکر اقوال اکتفا نموده است).
۲۳.سید هاشم بحرانی (قرن دوازده ) در عوالم العلوم ج۱۶،ص۲۷۷ به ذکر اقوال اکتفا کرده است.
۲۴.صاحب حدائق (م ۱۱۸۶ه ق) در الحدائق الناظرۀ ج۱۷ ص ۳۳۳ : ۲۷ صفر.
۲۵.محمد علی بن وحید بهبهانی (م ۱۲۰۶ ه ق) در مقامع الفضل ج۲ ص۴۲۴ : ۲۸ صفر.
۲۶.کاشف الغطاء (م ۱۲۲۸ ه ق) در کشف الغطاء ج۱،ص ۹۶: ۷ صفر.
۲۷.القطیفی (زنده در ۱۲۴۵ ه ق) در رسائل ج۴،ص۶۹ :۲۸ صفر (ایشان در ضمن جمع بندی اقوال می فرماید قول ۷ صفر هیچ نصی ندارد گرچه در بلاد ما در بین عوام و نه علماء شایع است).
۲۸.صاحب جواهر (م ۱۲۶۶ ه ق) در جواهر الکلام : ۷ صفر.
۲۹. شیخ عباس قمی (م ۱۳۵۹ ه ق) در الأنوار البهیه: ۷ صفر و به قولی ۲۸ صفر و به قولی آخر صفر. ظاهر این عبارت این است که در نظر ایشان قول اول رجحان دارد بدون اینکه جازم به آن باشند(در منتهی الآمال ج۱،ص۵۵۰ و هدیۀ الزائرین ص۵۹۲ و در وقائع الایام ص۲۷۶ و ۲۹۶ و در الفضائل الرجبیه مطبوع در ضمن «۱۱ رساله» ص۵۷۱ اقوال را بدون ترجیح ذکر کرده است).
۳۰. سید محسن امین (م ۱۳۷۱ ه ق) در أعیان الشیعه ج۱،ص۵۷۶: ۲۸ صفر.

با بررسی نظریات فوق می توان گفت:

۱. قول هفتم صفر(۶ قائل) : این قول در بین قدما مذکور نیست اما در بین متاخرین شهرت قابل توجهی دارد و بزرگانی مثل صاحب جواهر و کاشف الغطاء بدان قائلند. در یک کلام مزیت این قول عبارت است از: شهرت در بین متاخرین+عظمت شخصیتهای صاحب این نظر از بین متاخرین.

۲. قول بیست و هشتم صفر(۱۳ قائل) : این نظر چه در بین قدما و چه در بین متاخرین مشهور است لذا میتوان گفت از حیث شهرت قویترین قول است خصوصا که شخصیتهای برجسته ای از قدما مثل شیخ مفید و شیخ طوسی و علامه حلی و ابن شهرآشوب در زمره قائلین به این نظرند. در مجموع مزیت این قول عبارت است از : شهرت در بین قدما+شهرت در بین متاخرین+عظمت شخصیتهای صاحب این نظر از بین قدما.

۳. قول آخر صفر(۸ قائل) : این قول در میان قدما نظر مطرحی بوده است اما در میان متاخرین متروک است. پس تنها مزیت این قول شهرت در بین قدما می باشد.

نتیجه: با توجه به اینکه این یک مساله تاریخی است و در صحت یک قول تاریخی قدمت یک منبع معتبر حرف اول را میزند می توان گفت قول به هفتم صفر اضعف اقوال است زیرا هیچ سابقه ای در میان قدما ندارد. از زمان شهادت حضرت مجتبی علیه السلام تا هفتصد سال بعد هیچ یک از شخصیتهای شیعه آن را ذکر نکرده اند.

۱۳ عالم برجسته شیعه از سرزمینهای مختلف اسلامی (قم،ری،بغداد،طبرستان و….) همگی یا قائل به آخر ماه و یا قائل به بیست و هشتم بوده اند و شهید اول نخستین کسی است که این نظر را مطرح کرده است. از طرف دیگر متاخرینی هم که آن را به صورت جزمی اختیار کرده اند نوابغ فقه و اصول هستند نه خبره های تاریخ و حدیث و متخصصینی مثل علامه مجلسی و سید هاشم بحرانی و محدث قمی و سید محسن امین یا قول دیگر را اختیار کرده اند یا مردد مانده اند و یا قول هفتم را ترجیح ضعیفی داده اند.

اما در بین دو قول دیگر میتوان گفت گرچه هر دو در بین قدما مشهورند اما قول آخر ماه در بین متاخرین شهرتی ندارد و همین مساله سبب ضعف آن نسبت به قول بیست و هشتم می تواند باشد. لذا اصح اقوال در تاریخ شهادت سبط اکبر علیه السلام، بیست و هشتم صفر است.

توضیحات:

۱. در این شمارش قائلین به اقوال، رضی الدین حلی و سید هاشم بحرانی که صرفا نقل اقوال کرده اند و همچنین کفعمی که در دو کتابش دو قول مختلف اختیار کرده است به حساب نیامده اند.

۲.گرچه به حسب قاعده ای که در ابتدا گفتیم علامه مجلسی را قائل به بیست و هشتم و محدث قمی را قائل به هفتم حساب کردیم اما به نظر می رسد با توجه به اینکه هیچکدام این دو قول را به صورت جزمی قائل نشده اند و در کتابهای متعدد دیگری مردد مانده اند می توان این دو بزرگوار را هم به گروه مرددین ملحق کرد و به شمار نیاورد هر چند در نتیجه تفاوتی ندارد.

۳. در حدائق تاریخ شهادت را بیست و هفتم ذکر کرده است اما ما آن را قول چهارمی به شمار نیاوردیم زیرا از شخصیت محقق و متتبعی مثل صاحب حدائق بسیار بعید است که به اقوال هزارساله بزرگان شیعه پشت پا بزند و نظر جدیدی را ابداع کند که هیچ مستندی هم برای آن ارائه نداده است و اصولا نمی توان گفت که مستندی در اختیار او بوده که قبل از ایشان کسی بدان دست نیافته است بلکه این عدد به احتمال قوی محصول تحریف و تصحیفی است که در نسخ حدائق روی داده و عبارت اصلی ایشان یا «سابع صفر» بوده است که در استنساخ یا انتشار، کلمه «عشرین» هم بعد از «سابع» اضافه شده و یا «ثامن عشرین» بوده که به «سابع عشرین» تغییر پیدا کرده است. در بین این دو احتمال، احتمال اول اقوی است به این قرینه که عبارت ایشان دقیقا مانند عبارت شهید در دروس است تنها یک کلمه «عشرین» اضافه دارد اما چون این قرینه جزم آور نیست ایشان را جزء قائلین به هفتم حساب نکردیم.

۴.در بعضی جزوات منتشر شده ذکر شده است که قاسم بن ابراهیم طباطبا از نوادگان امام حسن مجتبی علیه السلام متوفای سال ۲۴۶ هجری در کتاب خود : «تثبیت الإمامۀ» قائل به هفتم صفر شده است. به نظر میرسد این نسبت درست نیست و بخشی که در آخر کتاب وی به عنوان «موجز تاریخ الائمه الاثنی عشر» آمده است از قلم مولف نمی باشد و از اضافات مصحح یا ناشر است زیرا:
۱. این کتاب مختصر همانطور که از نام آن پیداست در اثبات اصل امامت است و صرفا به برخی آیات قرآن استناد کرده است و هیچ روایت و نصی بر امامت ائمه دوازده گانه و یا نام آنها در آن به چشم نمیخورد و در چنین سیاقی ذکر تاریخ ولادت و شهادت ائمه دوازده گانه در آخر کتاب وصله نچسبی به شمار می رود.
۲. قاسم بن ابراهیم از بزرگان زیدیه است بلکه خود بنیانگذار و رئیس یکی از فرق زیدیه به نام «قاسمیه» است که علامه حلی در کتاب تذکره الفقهاء و منتهی المطلب فتاوای خاص آنان را نقل میکند لذا اصولا قائل به امامت ائمه شیعیان اثنی عشری نمی تواند باشد پس چگونه در کتاب خود فصلی را به عنوان موجز تاریخ الأئمۀ الإثنی عشر به آنان اختصاص بدهد خصوصا که از ائمه زیدیه مثل زید بن علی و یحیی بن زید هیچ ذکری به میان نیاورده است!.
۳. ایشان به گواهی کتب متعدد رجالی و تاریخی متوفای سال ۲۴۶ ه ق است حال چگونه شهادت امام هادی و امام عسگری علیهما السلام را گزارش کرده و نوشته است:« توفی فی سنۀ ۲۵۴» و «توفی فی سنۀ ۲۶۰».
۴. در گزارش محل مراقد مطهر ائمه علیهم السلام کلماتی به کار رفته است که در آن زمان شناخته شده و رایج نبود مثلا در مورد امام جواد علیه السلام مینویسد: «مرقده فی الکاظمین بالعراق» و در مورد امام رضا علیه السلام : «مرقده فی مشهد بإیران» و بر اهل فن پوشیده نیست که در سده سوم هجری شهری به نام کاظمین وجود نداشته است بلکه این منطقه از حواشی بغداد به شمار میرفته است و از شهر مشهد هم به نام طوس یا مرو یاد میشد و اصولا کشوری به نام ایران وجود نداشت تا بخواهد به عنوان آدرس ذکر شود بلکه خراسان و سیستان و آذربایجان و دیگر استانهای فعلی ایران همگی از ولایات مملکت اسلام به پایتختی بغداد به حساب می آمد و این مانند آن است که شخصی در حدود سیصد سال قبل نوشته باشد : «کابل فی افغانستان» و «دمشق فی سوریا »!

در پایان بار دیگر تاکید می شود که این نوشتار صرفا تحقیقی است در تاریخ شهادت سبط اکبر علیه السلام و به معنی نفی عزاداری در روز هفتم یا برگزاری مراسم جشن در آن روز نیست.


 2 نظر

چه ماجرای حزینی است ماجرای حسن(ع)

29 آذر 1393 توسط بوستان معرفت

چه ماجرای حزینی است ماجرای حسن (ع)

چه ماجرای حزینی است ماجرای حسن

چه غصه های عجیبی است در نوای حسن


به خیمه های حسینی روید و گریه کنید

گهی برای حسین و گهی برای حسن


هنوزمی رسد از پشت درب خانه به گوش

صدای ناله زهرا وگریه های حسن


تمام عمر،غم و غصه بود و تنهایی

یکی دوتا که نبوده است غصه های حسن


همان کسی که به ظاهر ز دوستانش بود

کشید از سر دوش حسن ، عبای حسن


بیا و غربت او را ببین که سجاده

چنان کشید به خیمه ز زیر پای حسن…


که گوشواره عرش خدا به خاک افتاد

هزار مرتبه جانم شود فدای حسن


چنان ز زهر جفا پاره پاره شد جگرش

که شعله زد به دل درد آشنای حسن


سرش بپای حسین بود لحظه آخر

غریب کربلا سوخت در عزای حسن


به گریه گفت که روزی شبیه روز تو نیست

حسین گریه نکن این قدر برای حسن


گرفت قاسم خود را به سینه، گفت حسین

به کربلا پسرم را ببر به جای حسن

 

 نظر دهید »

آجرک الله یا صاحب الزمان

29 آذر 1393 توسط بوستان معرفت

 نظر دهید »

شیعیان خواب بس است برخیزید!

28 آذر 1393 توسط بوستان معرفت

شیعیان خواب بس است برخیزید!

 

 1 نظر

کاش همسر ، این همه دشمن نمی شد!

10 آذر 1393 توسط بوستان معرفت

از اونجا که دیروز علاوه بر ولادت امام موسی کاظم (ع) ، به نوعی روز شهادت آقا امام حسن مجتبی(ع) هم بود ، این متن به مناسبت شهادت آن حضرت تقدیم همه شما :


دهانِ هر پنجره اى که امروز باز شود، رو به هواى مسموم کینه است و دهان هر غزل که باز شود، از طعم گس مصیبت حکایت مى کند.
لحظه هاى غریبى است که دنیا با این همه اندوه، در قاب چشم ها نشسته است.
کجاست مرهمى شفابخش براى زهرى که در این ثانیه ها رخنه کرده است.
مدینه با نخل هاى دل سوخته اش که ریشه در آهِ امروز دارند، مرثیه اى مجسم است. چقدر قشنگ گفته اند که «ماتم ها به اندازه مهربانى آدم ها وسیع مى شوند».

مجتباى خاندان نبوت

اینک نگاه مى کنم به سمت کریمانه ترین نام و گوشه اى از رنج هاى بى کرانه زمین که در «بقیع» جمع شده است.
مرواریدهاى کرامت در مدینه رسول، شیفتگى هاى ماندگارى اند که مجتباى خاندان نبوت بر جا گذاشته است.
کاش خورشیدِ امروز با این عقربک هاى زهردار ساعت ها بیدار نمى شدند!
کاش شبانه ترین حزن براى آوردن جگرخراش ترین صحنه، در نمى زد!
کاش همسر، این همه دشمن نمى شد!
کاش بقیع را با غلیظ ترین لهجه گریه، در محضرش نمى دیدیم تا دسته دسته مرثیه هاىِ جان سوز متولد شوند.
اما تقدیر از درى وارد مى شود که انتظارش را ندارى.
خانه پر مى شود از «قساوت» که فرایند قلب همسر است.
بقیع، پذیراى نغمه هاى زخم مى شود.
آسمان مى بیند که برادر به بدرقه داغ پاره ها آمده است. حسین علیه السلام را به موسم بى برادرى کشانده اند… .
چراغ را خاموش کن و حرفى از جنس رابطه روز و شب به میان نیاور!
تاریکى این خانه از آنِ تو!
خود را به خواب مى زنم تا سایه لرزان تو را که بر دیوار مى افتد، نبینم و آن گاه که تو دست آلوده ات را به سوى پیاله افطارم دراز مى کنى، پشت به تو مى نشینم.
از آداب جوان مردى و فتوت در قبیله بنى هاشم به دور است که کسى به دشمن خود پشت کند و از میدان جنگ بگریزد، اما وقتى دشمن آن قدر به تو نزدیک است که مى توانى لرزش دست هایش را در وقت آماده کردن جام شوکرانت ببینى، همان بهتر که چشمت در چشمش نیفتد و دشمن از پشت خنجر بزند.
کسى را خبر نکن!
کسى را خبر نکن؛ بگذار در چهاردیوارى غربت خویش جان دهم!
همان بهتر که کسى نفهمد زهرى که بر جانم نشسته، از نیش مار خانگى ام برخاسته که نان و نمک مرا خورده است.
پدرم در گریز از غم غربت در میان جماعت حق نشناس، خانه نشینى را برگزید تا با خارى در چشم و استخوانى در گلو، شیوه سکوت پیشه کند، اما من در زیر باران تهمت و زخم زبان و طعنه، سایه بان خانه خویش را شکسته دیدم. دشمن، آخرین پناه و دستگیرم را نیز به اشغال خود درآورده بود.
خورشید را با کرم شب تاب عوض کردى!
مرا تنها بگذار، دیگر نیازى نیست بوى خیانت را در پستوى خانه پنهان کنى!
تمام این روزها که بى وفایى ات را با دروغ به هم مى بافتى تا تشت رسوایى ات از بام نیفتد، تاروپود قالى کهنه و پوسیده دلت، پیش رویم از هم گسسته بود.
تو گمان کردى آن وعده هاى سر خرمنِ سوخته، مى تواند مس وجود تو را طلا کند و ازاین رو، خورشید را با یک مشت کرم شب تاب عوض کردى!
طلا در همین خانه بود و راز کیمیاگرى در دوست داشتن نور!
نگذار چشم زینب علیه السلام به تو بیفتد!
از این خانه برو! صداى قدم هاى پرشتاب خواهرم در کوچه مى پیچد.
هزار بار در دل آرزو کرده است خدا کند که خبر دروغ باشد و تو بهتر از هرکسى مى دانى که خبر را به درستى به گوش عقیله بنى هاشم رسانده اند.
به کنیزان گفته ام تشت پر از خونابه هاى جگرم را پنهان کنند.به تو نیز مى گویم که پیش از ورود زینب علیهاالسلام از اینجا برو.طاقت ندارم پیش از کربلاى حسین علیه السلام، چشم خواهرم به چشم قاتل برادرش بیفتد.
همان یک کربلا براى خمیدن قامت زینب علیه السلام کافى است.
از جلوى دیدگان خواهرم بگریز!
از کنار بسترم برخیز! آمده اى بر زخم هاى دلم نمک غربت بپاشى؟
آن همه سلام هاى بى جواب جماعت پشت پنجره بس نبود که تو نیز گرد و غبار اندوه را از طاقچه خانه ام بر دامانم مى تکانى؟! آن همه سنگ که گلدان امیدم را شکست، بس نبود که تو نیز گلبرگ هاى دلم را پرپر مى کنى؟!
اگر قرار بر پرستارى این تن مسموم و قلب مغموم باشد، هیچ کس نزدیک تر از زینب علیه السلام به من نیست. در تقدیر خواهرم نوشته اند که پرستار قلب هاى سوخته باشد،از مادرم زهراى مرضیه علیه السلام،تا رقیه سه ساله!
کاش زینب زخم هاى تنم را نبیند!
به آن بقچه قدیمى دست نزن! هنوز از آن، عطر یاس دست هاى مادرم برمى خیزد.
اگر قرار باشد کسى کفنم را از آن بقچه درآورد، جز زینب علیه السلام محرمى نیست؛ فقط خواهرم مى داند که آن دو کفن باقى مانده به چه کار خواهد آمد!
کار یکى به تیرهاى خونین ختم مى شود و دیگرى به غنیمت مى رود.
فقط خدا کند وقتى عباس علیه السلام تابوت تیر باران شده را بر زمین مى گذارد و حسین علیه السلام کفن خونین مرا باز مى کند، خواهرم زخم هاى تنم را نبیند!
اینجا عباس علیه السلام، زیر بازوى زینب علیه السلام را مى گیرد و حسین علیه السلام ، سرش را بر سینه خویش مى نهد، در هزارتوى مصیبت کربلا چه کسى موى سپید و پریشان زینب علیه السلام در وقت مراجعت از مقتل حسین علیه السلام را مى پوشاند!


منبع: مشرق نیوز

 1 نظر

جلسه خاخام های یهودی درباره امام زمان

06 آذر 1393 توسط admin


دانلود فایل

 نظر دهید »

نقش ولایت پذیری در حادثه عاشورا (5)

24 آبان 1393 توسط بوستان معرفت

ولایت پذیری حضرت زینب(س) :


زینب علیهاالسلام كه حضور هفت معصوم (1) را درك كرده، در تمامى ابعاد ولایت مدارى (معرفت امام، تسلیم بى چون و چرا بودن، معرفى و شناساندن ولایت، فداكارى در راه آن و) … سر آمد است. او با چشمان خود مشاهده كرده بود كه چگونه مادرش خود را سپر بلاى امام خویش قرار داد و خطاب به ولى خود گفت :

« روحى لروحك الفداء ونفسى لنفسك الوقاء (2)؛[اى ابالحسن] روحم فداى روح تو و جانم سپر بلاى جان تو باد ». و سرانجام جان خویش را در راه حمایت از على علیه السلام فدا نمود و شهیده راه ولایت گردید. زینب علیهاالسلام به خوبى درس ولایت مدارى را از مادر فرا گرفت و آن را به زیبایى در كربلا به عرصه ظهور رساند.

از یك سو در جهت معرفى و شناساندن ولایت، از طریق نفى اتهامات و یادآورى حقوق فراموش شده اهل بیت تلاش كرد. از جمله در خطبه شهر كوفه فرمود:« وانى ترحضون قتل سلیل خاتم النبوة ومعدن الرسالة وسید شباب اهل الجنة (3)؛ لكه ننگ كشتن فرزند آخرین پیامبر و سرچشمه رسالت و آقاى جوانان بهشت را چگونه خواهید شست؟» و همچنین در مجلس ابن زیاد (4)، شهر شام، و مجلس یزید، ولایت و امامت را به خوبى معرفى نمود.

از سوى دیگر سر تا پا تسلیم امامت ‏بود؛ چه در دوران امام حسین علیه السلام و چه در دوران امام سجاد علیه السلام حتى در لحظه‏اى كه خیمه گاه را آتش زدند، یعنى در آغاز امامت امام سجاد علیه السلام نزد آن حضرت آمد و عرض كرد: اى یادگار گذشتگان … خیمه‏ ها را آتش زدند ما چه كنیم؟ فرمود:«علیكن بالفرار؛ فرار كنید». (5)
از این مهمتر در چند مورد، زینب علیهاالسلام از جان امام سجاد علیه السلام دفاع كرد و تا پاى جان از او حمایت نمود.

الف- در روز عاشورا؛ هنگامى كه امام حسین علیه السلام براى اتمام حجت، درخواست ‏یارى نمود، فرزند بیمارش امام زین العابدین علیه السلام روانه میدان شد. زینب با سرعت ‏حركت كرد تا او را از رفتن به میدان نبرد باز دارد، امام حسین علیه السلام به خواهرش فرمود:

او را باز گردان، اگر او كشته شود نسل پیامبر در روى زمین قطع می گردد. (6)

ب- بعد از عاشورا در لحظه هجوم دشمنان به خیمه‏ ها شمر تصمیم گرفت امام سجاد علیه السلام را به شهادت برساند، ولى زینب علیهاالسلام فریاد زد:

تا من زنده هستم نمى‏ گذارم جان زین العابدین در خطر افتد. اگر مى ‏خواهید او را بكشید، اول مرا بكشید، دشمن با دیدن این وضع، از قتل امام علیه السلام صرف نظر كرد. (7)

ج- زمانى كه ابن زیاد فرمان قتل امام سجاد علیه السلام را صادر كرد، زینب علیهاالسلام آن حضرت را در آغوش كشید و با خشم فریاد زد:

اى پسر زیاد! خون ریزى بس است. دست از كشتن خاندان ما بردار. و ادامه داد:« والله لا افارقه فان قتلته فاقتلنى معه؛ به خدا قسم هرگز او را رها نخواهم كرد؛ اگر  مى‏ خواهى او را بكشى مرا نیز با او بكش».

ابن زیاد به زینب نگریست و گفت: شگفتا از این پیوند خویشاوندى، كه دوست دارد من او را با على بن الحسین بكشم. او را واگذارید.

البته ابن زیاد كوچكتر از آن است كه بفهمد این حمایت فقط به خاطر خویشاوندى نیست، بلكه به خاطر دفاع از ولایت و امامت است. اگر فقط مساله فامیلى و خویشاوندى بود، باید زینب علیهاالسلام جان فرزندان خویش را حفظ و آن‏ها را به میدان جنگ اعزام نمى‏ كرد.


پی نوشت ها:

1- پیامبراكرم صلى الله علیه و آله، على علیه السلام، فاطمه علیهاالسلام، امام حسن علیه السلام، امام حسین علیه السلام، امام سجاد علیه السلام و امام باقر علیه السلام .

2- الكوكب الدرى، ج‏1، ص‏196.

3- بحارالانوار، ج‏45، صص‏110- 111.

4- همان، ج‏45، ص‏133.

5- همان، ج‏45، ص‏58، ومعالى السبطین، ج‏2، ص‏88 .

6- بحارالانوار، ج‏45، ص‏46.

7- همان، ج‏45، ص‏61.


 نظر دهید »

نقش ولایت پذیری در حادثه عاشورا (4)

23 آبان 1393 توسط بوستان معرفت

ولایت پذیری حضرت عباس (علیه السلام) :



حضرت عباس(عليه‎السلام) بهترين اسوه ولايت‎پذيري است؛ چون خط سياسي او پيوسته بر اطاعت از امام و مخالفت رفتاري و گفتاري با دشمنان امام استوار بود. او، اين ويژگي را تا لحظه شهادت زنده نگه داشت که بهترين گواه بر اين سخن، تقاضاي دشمن براي جدا شدن او از صف هواداران ولايت و رد کردن آن از سوي حضرت عباس(عليه‎السلام) بود.
در عصر تاسوعا، دشمن کوشيد با استفاده از روابط قومي و قبيله‎اي، حضرت اباالفضل(عليه‎السلام) را از سپاه حسينيان جدا سازد. به همين منظور، شمر بن ذي الجوشن که نسبت خانوادگي با ام‎البنين (عليهاالسلام) داشت، به خيمه حضرت عباس(عليه‎السلام) نزديک شد و فرياد زد: «خواهرزاده‎هاي ما کجايند؟»(1)
شمر از قبيله‎ بني کلاب بود و در عرب رسم بود که دختران قبيله خود را خواهر مي‎گفتند. شمر پا را فراتر نهاد و براي رسيدن به مقصود خود به حضرت عباس(عليه‎السلام) امان‎نامه تسليم کرد. دشمن که برق شمشير و طوفان دستان حضرت اباالفضل(عليه‎السلام) در دفاع از ولايت را در جنگ‎هاي پيشين ديده بود، مي‎خواست با اين حربه پوسيده، شکست را بر سپاه امام تحميل کند.
رفتار حضرت عباس(عليه‎السلام) در اين مورد ، گوياي دفاع راستين او از حريم ولايت و برائت از دشمنان است. او بدون کوچک‎ترين توجه به مناسبات قبيله‎اي و قوم‎گرايي‎ها، فرياد کشيد و گفت: «دست‎هايت بريده باد! خداوند تو و امان‎نامه‎ات را لعنت کند. آيا به ما امان مي‎دهي، در حالي که پسر رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم)، امام حسين(عليه‎السلام)، امان ندارد؟ به ما امر مي‎کني که به اطاعت اين نفرين شدگان الهي و فرزندان ملعون و پليد آنان در آييم؟»(2) و بدین ترتیب حضرت عباس (علیه السلام) زیباترین صحنه ولایت پذیری را از خود به نمایش گذاشت.

1. اصول کافي، کليني، انتشارات اسوه، قم، 1372، چاپ 2، ج 4، ص 120.
2. اعلام الوري باعلام الهدي، فضل بن حسن طبرسي،ص 237 و سلحشوران طف،ترجمه ابصار العین،ص 73.


 1 نظر

ضروری بودن باور دشمن برای جامعه دینی

20 آبان 1393 توسط بوستان معرفت

ضروری بودن باور «دشمن» برای جامعۀ دینی :

بخش دوم از سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین پناهیان در حسینیه امام خمینی (ره) در شب تاسوعا :

در بین باور آدم‌های بد «باور دشمن» برای جامعۀ دینی یک مقولۀ بسیار ضروری است. اینکه بدانیم دشمنان ما چه موجوداتی هستند! بگذارید در بین همۀ سفارش‌هایی که به ما رسیده لااقل من این سفارش را از پیامبر گرامی اسلام(ص) برای شما بخوانم. می‌فرماید: «أَلَا وَ إِنَّ أَعْقَلَ‏ النَّاسِ‏ عَبْدٌ عَرَفَ‏ رَبَّهُ‏ فَأَطَاعَه‏؛ عاقل‌ترین مردم کسی است که خدای خود را بشناسد و اطاعت کند؛ وَ عَرَفَ عَدُوَّهُ فَعَصَاهُ؛ دشمن خود را بشناسد و او را معصیت کند»(اعلام الدین/337) این دشمن می‌تواند از نفس شروع شود تا ابلیس و دشمنانی که تابع ابلیس هستند و اطراف ما هستند. بالاخره انسان دشمن دارد.
کسانی که می‌خواهند جامعه را به گونه‌ای بار بیاورند و افکار عمومی را به گونه‌ای سوق دهند که مردم احساس نکنند دشمنی کینه‌توز، رذل و در نهایت پستی و بی‌شرفی در اطراف آنها وجود دارد، اینها خائنین به مردم هستند، فکر نکنید که اینها یک آدم‌های خاکشیر مزاجِ صلح‌طلبِ آرام هستند. شخصیت‌های تاریخی از این دست سراغ داریم که چه خیانت‌های بی‌نظیر و عجیب و غریبی به اسلام کرده‌اند! هیچ‌وقت نباید جامعه را در خواب خرگوشی فرو برد و طوری رفتار کرد که اینها دشمن ندارند.امروز چه کسی است که رذالت‌های دشمنان را نبیند؟ این آمریکا و انگلیس و صهیونیست‌ها از زمان حضرت امام(ره) رذالت‌شان بیشتر نشده است؟ جنایت‌شان بیشتر نشده است؟
یک زمانی حضرت امام(ره) می‌فرمود: بهترین دعا برای شخص رئیس جمهور آمریکا - دولت و این حرف‌ها را هم، کنار گذاشته بود- این است که دعا کنیم او بمیرد، مرگ بر او باشد! بدین مضامین. بعد می‌فرمود: برای اینکه او هر چه زودتر بمیرد بلای خود را کم خواهد کرد. (و من عقیده‏ام است بهترین دعا از براى امثال رئیس جمهورى امریکا و نوکرهاى او مثل صدام‏ این است که خدا مرگشان بدهد، این دعا براى آنهاست. اگر مى‏خواهید نفرین کنید بگویید خدا حفظشان کند؛ براى اینکه هر روزى که بر امثال اینها مى‏گذرد، جهنمشان بدتر مى‏شود؛ صحیفۀ امام/21/47)
همه‌چیز که نباید صدا و سیمایی و خیلی دیپلماسی باشد -و طوری باشد که- انگار هیچکس به هیچکس نیست! برخی از همین اتوکشیده‌های کت‌ شلوار به تن و با الفاظ صحیح صحبت کن و آدم‌های به ظاهر صالح، خبیث‌ترین جنایت‌هایی که در تاریخ بشریت سابقه ندارد، الان دارند انجام می‌دهند، آدم در صفحۀ تلویزیون در اخبار می‌بیند باید آنها را لعن کند و الّا ممکن است نام خودش در تاریخ جزء ملعونین ثبت شود.
در روایت هست که در یک شهری می‌خواست بلا بیاید. دو فرشته آمدند و دیدند یک عابدی در این شهر هست که چه عبادتی می‌کند! -لابد عبادتش طوری بود که فرشته‌ها دیده بودند خوب است، نه اینکه مثل ما ظاهربین باشند- بعد گفتند: خدایا! با وجود این عابد زاهد که این‌جور عبادت خوشگل دارد، آیا ما بر این شهر بلا نازل کنیم؟! در روایت هست که خداوند متعال فرمود: بله این مرد در تمام طول عمرش حتی یک‌بار هم چهره‌اش به‌خاطر غضب در راه من برافروخته نشده است، این‌قدر ماست و بی‌عرضه و بی‌رگ و بی‌غیرت است! به‌خاطر خدا تا حالا غضب نکرده و چهره‌اش برافروخته نشده است. بلا آمد و شهر و عابد و سجاده و همه‌چیز در هم نابود شد. (عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بَعَثَ مَلَکَیْنِ إِلَى أَهْلِ مَدِینَةٍ لِیَقْلِبَاهَا عَلَى أَهْلِهَا فَلَمَّا انْتَهَیَا إِلَى الْمَدِینَةِ وَجَدَا رَجُلًا یَدْعُو اللَّهَ وَ یَتَضَرَّعُ فَقَالَ أَحَدُ الْمَلَکَیْنِ لِصَاحِبِهِ أَ مَا تَرَى هَذَا الدَّاعِیَ فَقَالَ قَدْ رَأَیْتُهُ وَ لَکِنْ أَمْضِی لِمَا أَمَرَ بِهِ رَبِّی فَقَالَ لَا وَ لَکِنْ لَا أُحْدِثُ شَیْئاً حَتَّى أُرَاجِعَ رَبِّی فَعَادَ إِلَى اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فَقَالَ یَا رَبِّ إِنِّی انْتَهَیْتُ إِلَى الْمَدِینَةِ فَوَجَدْتُ عَبْدَکَ فُلَاناً یَدْعُوکَ وَ یَتَضَرَّعُ إِلَیْکَ فَقَالَ امْضِ بِمَا أَمَرْتُکَ بِهِ فَإِنَّ ذَا رَجُلٌ لَمْ یَتَمَعَّرْ وَجْهُهُ غَیْظاً لِی قَطُّ؛ کافی/5/58)
دشمن را باید دید، باید شناخت و باید دشمن از این شناسایی شما حساب ببرد! بله اباالفضل العبّاس(ع) هم اهل منطق بود لذا در آن لحظات آخر، تا اجازۀ میدان گرفت- بنابر نقلی- برگشت به امام حسین(ع) عرض کرد: حالا که اجازۀ میدان دادید، اجازه بدهید من با دشمن صحبت کنم، آقا فرمود: صحبت کن. و ایشان هم رفت مردم را به خیر و صلاح دعوت کرد. ولی اباالفضل العبّاس(ع) کسی بود که دشمن نمی‌توانست به او طمع کند، از او وحشت می‌کرد.
مؤمنی که دشمن از او وحشت نکند یا ساده است یا بیمار. اگر بخواهم نمونۀ آدم ساده در تاریخ مثال بزنم، ابوموسی اشعری را مثال می‌زنم. سادگی‌اش را هم از یکی از اشارات امیرالمؤمنین علی(ع) به ایشان گرفته‌ام و الّا جلوتر می‌رفتم و می‌گفتم او بیمار است و البته بعضی از بیماری‌ها را هم داشت. اما حالا دیگر علی‌الظاهر می‌گوییم ساده بود. این حسن ظن است که آدم‌ها به کسانی که شل و ول هستند بگویند «ساده» و این را در ادبیات سیاسی حضرت امام(ره) می‌بینید. یکی دو تا از کلمات حضرت امام(ره) را در این‌باره آورده‌ام که با هم مرور کنیم.
امیرالمؤمنین(ع) به ابوموسی اشعری فرمود: به چیزی که نمی‌فهمی و نمی‌شناسی دخالت نکن. مواظب باش! تو در جایگاه رفته‌ای که همۀ آدم‌های شرّ دارند به سمت تو می‌آیند. مواظب باش از مسیر خودت کج نشوی!(فَدَعْ مَا لَا تَعْرِفُ فَإِنَّ شِرَارَ النَّاسِ طَائِرُونَ إِلَیْکَ بِأَقَاوِیلِ السَّوْءِ؛ نهج‌البلاغه/نامه 78) و شما ببینید ابوموسی اشعری چه بلایی بر سر جامعه آورد.
می‌دانید ابوموسی اشعری چگونه وجاهت پیدا کرده بود؟ چگونه وجاهت پیدا کرده بود که به واسطۀ آن وجاهت، در جریان حکمیت به امیرالمؤمنین(ع) تحمیل شد؟ من از جوان‌ها خواهش می‌کنم ماجرای صفین را مطالعه کنند. ماجرای صفین و مقدمات و ملحقاتش واقعاً غوغاست! در کتاب «فروغ ولایت» دربارۀ زندگی امیرالمؤمنین علی(ع) حضرت آیت‌الله سبحانی -خدا حفظ‌شان کند- نیز مفصل نوشته‌اند، این بخشش را هم بروید مطالعه کنید. آدم اگر می‌خواهد یک شخصیت ساده در تاریخ نگاه کند، همین ابوموسی اشعری را ببیند.
ما اصلاً نیازی نیست این حرف‌ها را در فضای سیاسی جامعه بیاوریم. اینها یک جورهایی کار را به بداخلاقی می‌کشد. فقط اگر همه ابوموسی اشعری را بشناسند، هر آدمی که یک ذره تمایلات «ابوموسی‌اشعری‌منشانه» دارد خودش خودش را حذف می‌کند. مگر زمان امام زمان(عج) دنیا چگونه اداره می‌شود؟ این‌قدر حق آشکار است که اگر کسی باطل باشد، خودش می‌رود. چون می‌گوید الان ما اگر حرف بزنیم می‌فهمند و لو می‌رویم! تو را به‌خدا ول‌مان کن! یعنی دچار خودسانسوری خواهد شد. گفت «چوب را بلند کنی، گربه دزده فرار می‌کند»
ان‌شاءالله ما «ابوموسی‌اشعری‌مَسلَک» در جامعۀمان نداشته باشیم و نباید داشته باشیم ولی این معرفت‌ها را خدا برای ما گذاشته است. آدم ساده‌ای که عمروعاص این‌قدر راحت او را فریبش دارد.
و آدم بیماری که میل به دشمن دارد، شخصیتی است به نام اشعث. چقدر این انسان پلید برای ابلیس پربرکت بود! خودش-آخر سر- در قتل امیرالمؤمنین(ع) دست داشت و دخترش در قتل امام حسن مجتبی(ع) دست داشت و پسرش در قتل اباعبدالله الحسین(ع) دست داشت. (امام صادق(ع): إِنَّ الْأَشْعَثَ بْنَ قَیْسٍ شَرِکَ فِی دَمِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ ابْنَتُهُ جَعْدَةُ سَمَّتِ الْحَسَنَ ع وَ مُحَمَّدٌ ابْنُهُ شَرِکَ فِی دَمِ الْحُسَیْنِ ع‏؛ کافی/8/167)
حالا بگذارید یک کمی از اشعث بگویم؛ بد نیست. این اشعث از فرماندهان سپاه امیرالمؤمنین علی(ع) بود. اشعث یک خاصیتی داشت؛ تا امیرالمؤمنین علی(ع) می‌آمد کار معاویه را تمام کند او می‌آمد و کنترل می‌کرد. اصلاً بعضی‌ها می‌گویند، شاید جاسوس بوده است. می‌آمد با یک حرف‌هایی کار را خراب می‌کرد. خدا شاهد است این‌قدر حرف‌های قشنگ‌قشنگی می‌زد که آدم تعجب می‌کند! یعنی ما طلبه‌ها باید سخنرانی کردن را از او یاد بگیریم! مثلاً این‌طوری می‌گفت: «ای خدا! تو شاهد هستی من صلاح این مردم را می‌خواهم! من در شُرُف مرگ هستم و من دیگر دنبال زندگی و این حرف‌ها نیستم، من از جهاد نمی‌ترسم ای خدا! تو شاهد هستی!(أما و اللَّه، ما أقولُ هذه المَقالَةَ جَزَعاً مِنَ الحَرب وَ لکنِّی رَجُل مُسِنٌّ أخافُ علَى النِّساء و الذّراری غَداً إذا فَنینا اللَّهمَّ إنَّک تَعْلَمُ أنِّی قَدْ نَظَرْتُ لِقَوْمِی و لأَهْلِ دِینی؛ وقعة الصفین/480 و شرح ابن‌ابی‌الحدید/2/214)
بعد - این آقای اشعث- می‌آمد و یک‌جوری پیچ موتور ماشین مقاومت امیرالمؤمنین(ع) را شل می‌کرد. یعنی یک کمی شل می‌کرد، بعد می‌داد به دست دیگران. آن‌وقت ببینید امیرالمؤمنین علی(ع) چه مشکلی داشت! یک عده خوارج هم بودند دیگر - یعنی تولید شدند- از این طرف امیرالمؤمنین علی(ع) می‌رفت خوارج را کنترل کند و مهار کند، اشعث آتش می‌آورد، آتش‌بیار معرکه می‌شد و این خوارج را دوباره شلوغش می‌کرد. حضرت می‌رفت یک‌جوری اینها را آرام می‌کرد رام می‌کرد دوباره اشعث می‌رفت شلوغ می‌کرد. قصه‌هایش مفصل است، اگر بخواهم بگویم.
از آن‌طرف خوارج چطور؟ حالا آنها آدم‌های نفهمی بودند که یک انتظارات بی‌جایی از امیرالمؤمنین علی(ع) داشتند. ولی یکی از حرف‌هایشان-به علی(ع)- این بود این اشعث در دستگاه شما چکار می‌کند؟( نامۀ رئیس خوارج به امیرالمؤمنین(ع): فَلَمَّا حَمِیَتِ الْحَرْبُ وَ ذَهَبَ الصَّالِحُونَ؛ عَمَّارُ بْنَ یَاسِرٍ وَ أَبُو الْهَیْثَمِ بْنِ التَّیَّهَانِ وَ أَشْبَاهِهِمْ، اشْتَمَلَ عَلَیْکَ مَنْ لَا فِقْهَ لَهُ فِی الدِّینِ وَ لَا رَغْبَةً فِی الْجِهَادِ، مَثَلُ الْأَشْعَثِ بْنِ قَیْسٍ وَ أَصْحَابُهُ وَ استَنزَلوکَ حَتَّى رَکَنْتُ إِلَى الدُّنْیَا، حِینَ رُفِعَتْ لَکَ الْمَصَاحِفِ مَکِیدَةُ)(انساب‌الاشراف/2/370؛ موسعة‌التاریخ‌الاسلامی/5/240)
خب آقا امیرالمؤمنین(ع) هم -به خاطر برخی - مصلحت‌ها، با این اشعث چکار باید می‌کرد؟ اگر بگوییم خوارج غلط می‌گویند؟ نه! چون واقعاً اشعث نامرد است. اگر بگوییم علی(ع) اشعث را بیرون بیاندازد؟ خیلی از مصالح وجود داشت. بالاخره اشعث کاری کرد که امیرالمؤمنین علی(ع) نتوانست فرجام صفین را خوب تمام کند و به پایان برساند. این اشعث یک بساطی داشت!
چه کسانی رذالت دشمن را باور نمی‌کنند؟ اشعث‌مآب‌ها، اشعری‌مآب‌ها، اینها را ما باید از روح خودمان جدا کنیم و بیرون بیاندازیم. ما باید آدم‌های دشمن‌باوری باشیم. الان شما جنایت‌های تکفیری‌ها، عوامل دست‌نشاندۀ آنها که دارند از برخی مسلمان‌های فریب خورده سوء استفاده می‌کنند و این کارها را در منطقه انجام می‌دهند، وقتی نگاه می‌کنید اصلاً نباید تعجب کنید. این مسأله برای ما خیلی عادی است، چون این دشمنان خبیثی که ما داریم؛ مثل آمریکا و انگلیسِ بی‌حیثیت اصلاً کارشان همین است. اینها تا همه را قتل عام نکنند، دست برنمی‌دارند. اصلاً باید از آنها پرهیز کرد. اینکه چگونه باید با آنها برخورد کرد، بماند.
من یکی دو تا کلمه از کلمات حضرت امام(ره) را برای شما قرائت بکنم و یکی دو تا از کلمات آقای بهجت(ره) را هم بخوانم. ما عارف معنوی فقیه آرام می‌خواهیم، نمونۀ واقعاً تاریخی و بی‌نظیر آقای بهجت(ره) است. یک کمی با دیدگاه‌های سیاسی آقای بهجت(ره) آشنا بشوید و ببینید یک نفر که بصیرت داشته باشد، چقدر دقیق نگاه می‌کند! خط را به آدم می‌دهد. جامعه‌ای که خط و خطوطش این‌جوری تنظیم شده باشد، هیچ باند و گروه سیاسی که چه عرض بکنم، هیچ جریان باعظمت سیاسی هم نمی‌تواند چنین جامعه‌ای را فریب دهد. چون دیگر کفر به آخرش رسیده و ظلم به جایی رسیده که دیگر همه‌چیز بر ملاست.
آقای بهجت(ره) در یکی از سخنان‌شان می‌فرماید: «دشمنان خارجی به هیچ حدی از نوکری قانع نیستند، بلکه نوکریِ مطلق می‌خواهند»(زمزم عرفان؛ ص291) یعنی اگر شما بروید و بخواهید با او کنار بیایید، او تا وقتی تو را به نوکری مطلق وادار نکند، قانع نمی‌شود. الان هم که حرف‌های احقمانۀ این دشمنان مسخرۀ ما را دیده‌اید؛ -مثلاً اینکه می‌گویند:- «ما هنوز اعتماد نکرده‌ایم»، ما اگر نوکر مطلق آنها هم بشویم آنها باز هم به ما اعتماد نخواهند کرد. بر فرض محال اگر کسانی بخواهند موجبات نوکری مطلق آنها را فراهم بیاورند، آنها اول همان کسانی که موجبات این نوکری را فراهم کرده‌اند، را سر به نیست می‌کنند. اتفاقاً آیات قرآن هم در این باره هست که می‌فرماید، با اینها دوستی نکنید. اینها اگر بر شما مسلط شوند می‌آیند اول خود شما را که با آن دشمنان، دوستی می‌کنید را نابود می‌کنند.(إِن یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُواْ لَکُمْ أَعْدَاءً وَ یَبْسُطُواْ إِلَیْکُمْ أَیْدِیهَُمْ وَ أَلْسِنَتهَُم بِالسُّوءِ؛ ممتحنه/2).

 نظر دهید »

نقش ولایت پذیری در حادثه عاشورا (3)

20 آبان 1393 توسط بوستان معرفت

ولایت پذیری زهیر و همسرش :


زُهیر بن قین بن قَیس اَنماری بَجَلی و همسرش از جمله افرادی بودند که به معنای واقعی ، ولایت پذیری خود را در حادثه کربلا به منصه ظهور گذاشتند.
«زهیر» مرد شریفی در بین قوم خود بود و در کوفه زیست می‎کرد. او مردی شجاع بود و در جنگ‎ها، همواره به نام‎آوری شهرت داشت.(1) «زهیر» فرزند «قین بجلی» از یاران رسول خدا بود؛ اما پس از رحلت پیامبر و بر اثر تبلیغات وسیع «معاویه» می‎پنداشت که امام علی علیه السلام در ریختن خون «عثمان» سهیم بوده است. از این رو نسبت به امام علی علیه السلام و فرزندانش علاقه‎ای نشان نمی‎داد. گفته‎اند او نیز به «عثمان بن عفان» ابراز مودت می‎کرد؛ اما بر ما روشن نیست که او تا کجا و چه مقدار از اهل‎بیت روی‎گردان بوده است. هرچه بود، او به دست سالار شهیدان حسین علیه السلام در راه کربلا گام نهاد.(2) و در این راه جان خود را نثار کرد.
اما ماجرای پیوستن او به امام از این قرار است :
کاروان امام به «زرود» رسیده بود، کاروانیان همه بارها را گشوده بودند تا قدری بیاسایند.(3) «زهیر» از سفر حج به سمت کوفه باز می‎گشت. مقصد او با امام حسین علیه السلام یکسان بود و وجود آب و آبادی او را آرام آرام به «زرود» کشانیده بود. از قضا امام حسین علیه السلام هم در همان منطقه، نزدیک خیمه «زهیر» بار نهاده بود. زهیر در طول سفر، خود را از امام حسین علیه السلام و یارانش پنهان می‎کرد تا مبادا او را به جهاد تکلیف کنند؛ اما روز موعود فرا رسیده بود. او با گروهی از بستگان و یاران بر سر سفره غذا نشسته بود که ناگاه سفیر امام سر رسید و زهیر را فرا خواند. زهیر غافلگیر و درمانده شده بود. همسر او زهیر را از تحیر به درآورد و گفت: منزه است خدا، آیا پسر پیامبر کسی به سوی تو می‎فرستد ولی تو او را بی‎پاسخ می‎گذاری؟ برخیز تا دریابی ذریه پیامبر چه درخواستی دارد و سپس برگرد. زهیر از جای برخاست و به خدمت امام شرفیاب شد. ابی مخنف نوشته: «دلهم» همسر زهیر دختر «عمرو» برای من حکایت کرد، مدت زمانی نگذشته بود که زهیر با سرعت و با صورتی برافروخته و شادمان به سوی یارانش بازگشت و دستور داد خیمه‎اش را جمع کنند و آن را به طرف خیمه امام حسین علیه السلام و یارانش منتقل و در آنجا بر پا کنند. سپس رو به من کرد و گفت: تو را طلاق دادم، به خویشان خود ملحق شو. دوست ندارم که به سبب من به تو مصیبتی رسد، تنها خیر شما را خواهانم.(4 )
طبری می‎گوید: پس از آن که زهیر به خدمت امام حسین علیه السلام رسید و عزم یاری او را داشت، به خیمه خود بازگشت و به یاران خود گفت هر که از شما دوست دارد در یاری فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله در آید رخت بربندد وگرنه این آخرین دیدار ماست. سپس او خاطره‎ای چنین بیان کرد: در غزوه «بحر» و بنا بر گفته طیری بلنجر(5) چون فاتح آن جنگ شدیم و غنایم فراوانی نصیب ما گشت، همه ما خوشحال و مسرور بودیم. هنگامی که «سلمان فارسی» خشنودی ما را دید گفت: آیا شما به فتح و غنایمی که خداوند نصیب شما کرده این گونه خوشحالی می‎کنید؟ (6) اگر شما سید شباب جوانان آل محمد صلی الله علیه و آله را درک کردید، برای جهاد در رکاب او باید بیشتر شادمان باشید؛ چرا که بهره‎های بیشتری به دست خواهید آورد.(7) پس من با شما وداع می‎کنم و شما را به خدا می‎سپارم. (8)
دعوت زهیر بی نتیجه نبود. پسرعمویش، «سلمان بن مضارب» و غلام او به امام پیوستند.
ابومخنف می‎گوید: حر می‎خواست هر کجا صلاح دید امام و سپاهش را فرود آورد. او بین راه با امام برخورد کرده بود و امام سخن او را وقعی نمی‎نهاد و به حرکت ادامه می‎داد. تا این که به «ذوحسم» رسیدند. امام در جمع خطبه‎ای ایراد فرمود: می‎بینید که بر ما چه پیش آورده‎اند… خطبه پایان یافت و زهیر از جای برخاست و به یارانش گفت: آیا شما سخن می‎گویید یا این که من تکلم کنم؟ گفتند: تو بگو. پس حمد الهی گفت و درود بر او فرستاد و گفت: ای پسر رسول خدا، سخنان شما را شنیدیم، خدایت هدایت کند؛ به خدا سوگند، اگر دنیا برای ما باقی باشد و ما در آن همیشگی باشیم و تنها جدایی از آن در یاری و همراهی شما باشد، قیام در رکاب شما را بر همیشه زیستن در آن ترجیح می‎دهیم.(9) پس از آن، امام در حق او دعا فرمود و از خداوند برایش طلب خیر کرد.
این اولین خطبه‎ای است که زهیر در برابر امام خواند و هدف خود - پایمردی و ثبات قدمش - را بیان داشت. آری او حیات همیشگی داشتن را با حمایت از امام برابر نمی‎داند؛ بلکه حمایت از امام را مقامی بلندتر و رفیع‎تر می‎داند.
امام حسین با بیعت شکنی مردم کوفه رو به رو شده بود. عزم بازگشت کرد تا از درگیری با سپاه بی شمار یزدی بپرهیزد. رو به حر بن یزید ریاحی که از فرماندهان سپاه ابن سعد بود کرد و فرمود: بگذار به این دهکده فرود آییم. مرادشان «نینوا»، «غاضریات» یا «شُفَیّه» بود. اما حرّ پیشنهاد امام را نپذیرفت.(10)
زهیر به امام عرض کرد: ای پسر پیامبر خدا، جنگیدن با این گروه، بر ما آسان‎تر از آن سپاه بیکرانی است که بعد از این بر ما فرود خواهد آمد. به جانم قسم سپاهی در برابر ما فرود خواهد آمد که بی‎کران است.
امام فرمود: من هرگز شروع کننده نبرد با اینها نخواهم بود.
زهیر راه دیگری را پیش نهاد و گفت: با ما حرکت کن تا به سوی این قریه حرکت کنیم و در آن جا فرود آییم که این منزلگاه در نزدیکی فرات و محل امنی است؛ (آنجا جای مناسبی برای کارزار بود، بدین سبب که درگیری دشمن با اصحاب حسین علیه السلام تنها از یک طرف امکان می‎داشت) امام فرمود: نام آن چیست؟ زهیر پاسخ داد: «عَقر». امام فرمود: از عَقر به خدا پناه می‎برم. سپس امام در همان منزل فرود آمدند.(11)
روشن است که زهیر تلاش داشته در مشکلات امام را یاری رساند و به بهترین گونه به اهداف عالی خود دست یابد.
روز دوم محرم سال 62 امام با یاران خود به کربلا رسید.(12) پس از این که خطبه‎ای خواندند و از بی وفایی مردم و بی دینی آنها خبر دادند، آمادگی خود را برای مرگ و زیر سلطه ستمگران نرفتن بیان فرمود. بعضی از یاران از جای برخاستند و آمادگی خود را اعلام کردند. از جمله آنها زهیر بود که پیش از همه تجدید بیعت کرد: ای فرزند رسول الله گفتارتان را شنیدیم، اگر دنیا برای ما ماندنی و همیشگی باشد، قیام همراه با شما را بر همیشگی زیستن ترجیح دادیم. (13)
روز پنج‎شنبه نهم محرم، پس از عصر بود. ابومخنف گزارش کرده: در این هنگام امام حسین علیه السلام جلوی خیمه خود نشسته بود، تکیه به شمشیر خود داشت و سر را بر زانو نهاده، و در حالت بین خواب و بیداری بود. پس حضرت زینب (علیهاالسلام) به او نزدیک شد و گفت: ای برادر! آیا صداها را نمی‎شنوی که به ما نزدیک شده است. پس از آن شمر فریاد برآورد: ای لشکر خدا! سوار شوید، شما را به بهشت بشارت باد. ابالفضل علیه السلام به امر امام با بیست نفر از یاران چون حبیب و زهیر، رهسپار میانه میدان شدند تا از اوضاع اطلاع یابند. دشمن گفت: امر امیر است که یا به فرمانش درآیید یا آماده جنگ شوید. عباس به سوی برادر بازگشت و از یاران همراه خود خواست که شتاب نکنند و آن قوم را موعظه کنند، تا او به سوی اباعبدالله علیه السلام بازگردد و از امام کسب تکلیف نماید. زهیر پس از حبیب، در پاسخ «عزرة بن قیس» هنگامی که به حبیب گفت: هرچه می‎توانی از خود تعریف کن، اینگونه گفت: خداوند حبیب را پاک قرار داده و هدایت کرده است. ای عزره! از خدا بترس، من خیرخواه تو هستم. تو را به خدا سوگند می‎دهم تو از کسانی نباشی که با کشتن جان‎های پاک، گمراهی و ضلالت را حمایت کنی.
عزره در پاسخ گفت: ای زهیر! تو نزد ما از شیعیان اهل این بیت نبودی، تو تنها بر اعتقاد و رای عثمانی‎ها مشی می‎کردی. زهیر گفت: آیا این که اکنون در این جایگاه قرار گرفته‎ام، خود دلیل این نیست که از آنها هستم؟ آگاه باش! به خدا قسم، هرگز نه نامه‎ای به سوی حسین نوشته‎ام و نه هرگز کسی را به عنوان پیام‎رسان به خدمتش گسیل داشته‎ام، و هرگز او را وعده یاری نداده‎ام. آری، تنها در راه با او برخورد کرده‎ام. وقتی او را دیدم یاد رسول الله صلی الله علیه و آله و مقام و منزلتی که حسین نزد او داشت افتادم و دانستم که دشمنش و حزب شما چگونه به استقبال او می‎آید. از این رو بر خود لازم دیدم که او را یاری کنم و از حزب او باشم و جانم را برای حفظ جانش فدا سازم؛ چون دیدم که شما چگونه حق رسول و فرستاده او (مسلم بن عقیل) را ضایع و تباه ساختید(14) و به استقبال فرزند پیامبر و خاندان و اهل‎بیت او و بندگانی از اهالی این شهر آمده‎اید تا آنها را به قتل رسانید، در حالی که آنها بندگانی عبادت پیشه و شب زنده‎دار، سحرخیز و فراوان به یاد خدایند. عزرة بن قیس در پاسخ گفت: هر چه می‎توانی از خود تعریف کن.(15)
عباس بن علی علیهماالسلام سر رسید و آن شب را مهلت خواست. آنها پس از مشورت مهلت دادند و یاران امام حسین علیه السلام بازگشتند.(16)
پس از سخنان امام حسین علیه السلام در شب عاشورا و برداشتن بیعت خود از گردن همگان، عباس بن علی علیهماالسلام و دیگران از اهل‎بیت علیهم السلام و نیز یاران بزرگ آن حضرت چون «مسلم بن عوسجه»، «سعید بن عبدالله»، و «زهیر» به حمایت از امام از جای برخاستند و با او تجدید میثاق کردند. زهیر در پاسخ به امام خود اینگونه گفت: به خدا قسم، دوست دارم که کشته شوم، سپس برانگیخته شوم و تا هزار بار دیگر کشته و زنده شوم تا بدین سبب از جان شما و جوانان اهل‎بیت شما بلا به دور ماند.(17)
شناخت حقیقی مقام بلند امامت و ولایت چنان شهامت و رشادت را برمی‎انگیزاند که فرد، پذیرای هزاران شهادت برای ماندگاری ولی خود خواهد شد.
صبح عاشورا فرا رسید. امام خود بارها با مردم کوفه سخن گفت تا دل‎های آماده را به سوی حق متمایل سازد. از این گذشته، امام به اصحاب بزرگ خود نیز دستور می‎فرمود تا مردم را به حق دعوت کنند و کلام درست را عریان و بی پیرایه بگویند. از آن جمله، زهیر بود که او غرق در سلاح آماده نبرد بود. و در برابر کوفیان قرار گرفت. زهیر خطبه‎ای ایراد کرد و مردم را به یاری پسر دختر پیامبر فرا خواند. سپاه ابن سعد به او اهانت کردند و عبیدالله بن زیاد را مدح و برای او دعا کردند. زهیر گفت: «البته فرزند فاطمه علیهاالسلام بر محبت، مودت و یاری سزاوارتر است».
شمر - پسر ذی الجوشن - تیری به جانب زهیر پرتاب کرد و فریاد برآورد: “ساکت شو!” زهیر در پاسخ او گفت: “ای پسر آن که به پاشنه‎ی پای خود ادرار می‎کرد، هرگز چون منی با تو سخن نخواهد گفت؛ چرا که تو حیوانی بیش نیستی. به خدا سوگند، گمان ندارم که تو به دو آیه از قرآن بتوانی حکم کنی. پس تو را به ذلت و خواری روز قیامت و عذاب دردناک آن مژده می‎دهم». شمر گفت: “البته همین ساعت خدا تو و مولایت را خواهد کشت” زهیر گفت: “آیا مرا از مرگ می‎ترسانی؟ به خدا سوگند، مرگ با او (حسین) برای من محبوب‎تر از همیشه زیستن با شماهاست».
پس از آن به سپاه کوفه روی کرد و با فریادی بلند گفت: “این شخص سبک و خوار کننده و امثال او، شما را در دینتان فریب ندهد. پس به خدا سوگند قومی که خون ذریه او و اهل بیتش را بریزد، و بجنگد با یاران آنها و کسانی که از او و اهل بیتش دفاع می‎کنند به شفاعت محمد صلی الله علیه و آله نمی‎رسد.”
ناگهان مردی از یاران امام حسین علیه السلام او را ندا داد و گفت: امام فرموده: «اَقبِل، فَلَعَمری لَئن کانَ مؤمنُ آلُ فرعونِ نَصَحَ لِقومهِ و اَبلَغَ فی الدُّعاء، لَقَد نَصَحتَ لِهؤلاءِ و اَبلَغتَ، لَو نَفَعَ النَّصحَ و الاِبلاغِ؛ باز گرد، به جانم قسم، همان گونه که مؤمن آل فرعون قومش را نصیحت کرد و در دعوت آنها بسیار تلاش کرد، تو هم دعوت کردی و خیرخواهی نمودی، اگر نصیحت و ابلاغ نفعی داشته باشد!"(18)
زهیر به میدان آمد و خطبه شگفتی ایراد کرد. او مردم را به یاری پسر دختر رسول صلی الله علیه و آله فرا خواند و گفت: “ای اهل کوفه! من شما را از عذاب خداوند سخت بیم می‎دهم. البته حق مسلمان بر برادر مسلمانش این است که او را خیرخواهی و نصیحت کند. ما اکنون با هم برادریم و بر یک دین استواریم؛ البته تا هنگامی که بین ما و شما شمشیری قرار نگرفته است، شایستگی نصیحت دارید؛ اما هنگامی که شمشیر بین ما واقع شد، دیگر حریمی نگه داشته نمی‎شود و شما امتی هستید و ما امتی دیگر. آری، خداوند ما و شما را به ذریّه پیامبرش محمد صلی الله علیه و آله و سلم امتحان کرد تا ببیند چه می‎کنیم. ما شما را به یاری آنها فرا می‎خوانیم و به ذلیل کردن ستمگری‎های عبیدالله بن زیاد دعوت می‎کنیم. به تحقیق، شما در دوران حکومت آن دو (زیاد و ابن زیاد) جز بدی از آن دو ندیده‎اید. آن دو، چشمان شما را در آورده، دست و پای شما را قطع کرده، شما را مُثله کرده و بر شاخه‎های خرما آویخته‎اند. بزرگان شما چون حجر بن عدی و یارانش را و هانی بن عروه را کشته‎اند».
ابومخنف گفت: یزیدیان در پاسخ، او را دشنام دادند و با مدح و ثنای عبیدالله ابن زیاد و پدرش (زیاد بن ابیه) سرسپردگی خویش را به او ابراز داشتند. مردم گفتند: “پیوسته با مولای تو و تمام کسانی که با او هستند می‎جنگیم تا این که او و اصحابش را تسلیم عبیدالله ابن زیاد کنیم.”
زهیر گفت: “عبادالله! انَّ ولد فاطمه علیهاالسلام احقُّ بِالودّ و النَّصر مِن اِبنِ سُمُیّة؛ بندگان خدا، به حقیقت فرزند فاطمه علیهاالسلام برای عشق ورزیدن و محبت و یاری کردن سزاوارتر از پسر سمیه است."(19)
بنا به گزارش ابومخنف از قول حمید بن مسلم: در روز عاشورا شمر با نیزه به خیمه‎های امام حمله‎ور شد و آتش خواست تا خیمه‎ها و اهل آن را به آتش کشد. در این هنگام اهل حرم از خیمه‎ها بیرون دویدند و صدای گریه و شیون اطفال بلند شد. ناگهان امام فریاد برآورد: “یابن ذی الجوشن! انت تدعوا بالنّار لتحرق بیتی علی اهلی؟ حرّقک الله بالنّار(20)؛ ای پسر ذی الجوشن! تو آتش طلب می‎کنی که خانه(خیمه) مرا در حالی که اهل من در آن هستند بسوزانی؟ خداوند تو را به آتش بسوزاند.” شَبَثُ ابنُ رِبعی (فرمانده پیاده نظام سپاه عمر سعد) شمر را به سبب نیت پلیدش ملامت کرد.(21)
پس از آن زهیر با ده نفر از یاران خود بر آنها تاخت و آنها را از خیمه‎ها دور کرد.(22) در این درگیری زهیر “ابا عزة ضبائی” و عده‎ای از یاران و خویشان شمر را به هلاکت رسانید. چون درگیری جدی شد، عده‎ای از مردم نیز به اینها ملحق شدند(23) تا یاری رسانند؛ اما او با همه به مبارزه پرداخت تا بیشتر آنها کشته شدند و زهیر با لطف خداوند به سلامت بازگشت.(24)
زهیر به همراه “سعید بن عبدالله حنفی” به فرمان امام که فرمود: “پیش روی من بایستید تا نماز ظهر را به جای آورم.” سپر جان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام شد. او تا پایان نماز از امام محافظت کرد.
به روایت ابی مخنف، شهادت زهیر پس از حبیب بن مظاهر بود. در این هنگام، آثار شکستگی بر چهره امام هویدا شد. زهیر که پس از سلیمان (پسرعمویش) عازم میدان جهاد و نبرد شده بود، دست‎هایش را بر دوش امام حسین علیه السلام نهاد و در قالب اشعاری اذن جهاد خواست. امام فرمود: “من هم به دنبال تو، رسول الله و امیرالمؤمنین را ملاقات خواهم کرد.” (25 )
او در حین مبارزه این ابیات را ترنم می‎کرد:
“انا زهیر و انا ابن القین اذودکم بالسّیف عن حسین
ان حسیناً احد السّبطین من عترة البرّ التّق الزّین
ذاک رسول الله غیر المین اضربکم و لا اری من شین(26)
من زهیر پسر قین هستم، با شمشیر خود از حریم حسین دفاع می‎کنم؛
حسین یکی از دو نواده رسول است، از خاندانی که نیکی و تقوا زینت آنهاست؛
و اکنون او فرستاده پاک خدا از دو نسل نبوی است، و من شما را می‎کشم و عیب نمی‎دانم.”
درباره رزم او گفته‎اند: “و قاتل قتالاً شدیداً(27)؛ او مبارزه‎ای سنگین را آغاز کرد.” بنابر نقل راویان از جمله “محمد بن ابی طالب” او صد و بیست نفر از شجاعان کوفه را از دم تیغ گذراند.(28) درباره شهادت او گفته‎اند: “فشدّ علیه کثیر بن عبدالله الشّعبی و مهاجر بن اوس الّتمیم، فقتلاه(29)؛ دو نفر از سپاهیان ابن سعد به نام‎های کثیر و مهاجر، پس از نبرد سختی او را به شهادت رساندند.”
امام حسین علیه السلام با مشاهده نعش یاور خود، در حالی که ایستاده بود فرمود: “لا یَبعدَنّکَ اللهُ یا زُهیر، و لَعَنَ اللهُ قاتلیکَ، لعنَ الّذینَ مُسِخوا قِردةً و خَنازیرَ(30)؛ ای زهیر خداوند تو را از رحمت خود دور نسازد، خداوند کشندگان تو را لعنت کند،(چون بنی اسرائیل) که به شکل بوزینه‎گان و خوکان درآمدند.”
در زیارت ناحیه مقدسه اینگونه آمده است: “السّلامُ علی زُهیر بن القینِ البجلّی القائل للحسین علیه‎السّلام و قَد اذنَ له الانصراف له: لا والله لا یکون ذلک ابداً اترکُ ابن رسول الله صلی الله علیه و آله، آله اسیراً فی ید الاعداء و انجدنا؟ لا ارانی الله ذلک الیوم؛ سلام بر زهیر فرزند قین بجلّی، آن که چون امام به او اجازه بازگشت دادند در پاسخ گفت: نه به خدا سوگند، هرگز فرزند رسول الله را که درود خدا بر او و آلش باشد را ترک نخواهم کرد. آیا فرزند رسول را در حالی که اسیر در دست دشمنان است رها کنم و خود را رهایی بخشم؟ خداوند آن روز را بر من نیاورد."(31)
از مطالب ارائه شده 2 نکته استفاده می شود :
1- ولایت مداری همسر زهیر باعث شد تا زهیربن قین در ردیف اصحاب خاص امام(ع) قرار بگیرد .
2- زهیر در صحنه های مختلف و به خصوص در خطبه هایی که ایراد می کرد نهایت ولایتمداری خود را نشان داد.

منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهما السلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .

پی نوشت :

1- ابصارالعین، ص 162 .
2- مقتل الحسین مقرم، ص 91 .
3- مقتل الحسین مقرم، ص207 .
4- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص397؛ الارشاد، ج2، ص72 و 73؛ ابصارالعین، ص162 .
5-تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 396.
6- الارشاد، ج2، ص73.
7-ابصارالعین، ص162.
8-الارشاد، ج2، ص73؛ الکامل فی التاریخ، ج2، ص 277؛ تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 397.
9-طبری، تاریخ، ج3، ص 307 به نقل از سماوی، ابصارالعین، ص162 .
10- اینجا حر نامه ابن زیاد را دریافت کرده بود و در پاسخ گفت: نه به خدا قسم قدرت (پذیرش این پیشنهاد را) ندارم، چرا که ابن زیاد جاسوس بر من نهاده است. ابصارالعین، ص163 .
11- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص409، ابصارالعین، ص163 .
12- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص409 .
13- مقتل الحسین مقرم، ص 233 .
14- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص417 .
15- قتل الحسین مقرم، ص 256 .
16- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص417 .
17- مقتل الحسین مقرم؛ رک الارشاد، ج2، ص92؛ تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 417، ابصارالعین، ص164.
18- مقتل الحسین مقرم، ص284؛ تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 427- 426.
19- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص426.
20- ابصارالعین، ص166.
21- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص439- 438 .
22- مقتل الحسین مقرم، ص299.
23- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص439.
24- ابصارالعین، ص166.
25- مقتل الحسین مقرم، ص 306.
26- کتاب الفتوح، ج5، ص109، مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص20.
27- مثیرالاحزان، ص65.
28- مقتل الحسین مقرم، ص 306.
29- تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 441.
30- مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص20؛ بحارالانوار، ج45، ص 26.
31- اقبال العمال، ج3، ص78- 77.



 نظر دهید »

نقش ولایت پذیری در حادثه عاشورا(2)

19 آبان 1393 توسط بوستان معرفت

ولایت پذیری هانی بن عروه :

هانی فرزند عروة بن نمران از یاران پیامبر(صلی الله علیه وآله) به شمار می رود. پس از وفات پیامبر، او از دوستداران امام علی(علیه السلام) بود و در سه جنگ امام شرکت داشت.1 وی همراه حجربن عدی، علیه معاویه قیام کرد. پس از دستگیری، معاویه خواست همراه حجر، عروه را بکشد ولی با شفاعت زیاد بن ابیه از کشتن هانی صرف نظر و او را آزاد کرد.2
از تاریخ ولادت و دوران کودکی هانی اطلاعاتی در دست نیست، مورخان و عالمان او را جزو صحابه و یاران رسول خدا(صلی الله علیه وآله) شمرده اند.3 هانی بن عروه از محبان و دوستان امام علی(علیه السلام) است و پس از وفات رسول خدا(صلی الله علیه وآله) ، از طرفداران ولایت به شمار میرفت. از افتخارات او این است که در 3 جنگ (جمل، صفین ونهروان) علیه دشمنان امامت شمشیر زد.4 وی پیشوا و بزرگ قبیله مراد بود، هنگامی که میخواست به جایی رود، 4000 زره پوش و 800 پیاده، او را همراهی می کردند.5
پس از شهادت هانی و مسلم، به دستور عبیدالله، جنازه آن دو را در بازار چرخاندندو برای ایجاد رعب و وحشت، بدن ها را بر دار زدند. عبیدالله سرهای مطهر هانی و مسلم را به همراه نامه ای، برای یزید فرستاد.
مسلم بن عقیل، سفیر امام حسین(علیه السلام) در ابتدای ورود به کوفه به منزل مختار ثقفی وارد شد. پس از ورود عبیدالله به کوفه، مسلم برای ادامه فعالیتهایش، منزل مختار را ترک کرد و وارد منزل هانی شد، هانی هم او را پذیرفت.6
عبیدالله از طریق عادی نتوانست مخفیگاه مسلم بن عقیل را پیدا کند، لذا به فکر حیله افتاد. غلامی داشت به نام معقل، سی هزار به او داد تا به بهانه کمک به لشکر مسلم بن عقیل، با یاران او ارتباط برقرار کرده و مخفیگاه مسلم را پیدا کند. معقل در مسجد کوفه با مسلم بن عوسجه دیدار کرد و مطلب خود را گفت. مسلم بن عوسجه که از نیت او بی خبر بود، وی را به منزل هانی برد و به مسلم بن عقیل معرفی کرد.7
معقل پس از انجام مأموریت، نتیجه را به امیر گزارش کرد. عبیدالله که مطمئن شد، مسلم در خانه هانی به سر می برد، محمد بن اشعث، اسماء بن خارجه و عمرو بن حجاج پدر زن هانی را خواست و از آنها پرسید که چرا هانی به دیدن ما نمی آید؟ جواب دادند: اطلاع نداریم، فقط می دانیم مریض است. عبیدالله گفت:
«من نیز می دانم که مریض بود، ولی اکنون خوب شده و اگر یقین داشتم هانی مریض است، حتماً او را عیادت می کردم. شما نزد هانی بروید و از طرف من بگویید حق ما را نگه دارد و به دیدنمان بیاید، دوست ندارم شخصیت بزرگی چون او از ما فاصله بگیرد و حرمتش نادیده گرفته شود.»8
گفتند: «هانی را امان ده; زیرا تا امان ندهی، نخواهد آمد.»
عبیدالله گفت: «امان؟! مگر چه کرده است که امان بخواهید؟ بروید و اگر نیامد، امان دهید.»9
آن سه نفر نزد هانی رفته و پیغام عبیدالله را به او رساندند. هانی در جواب گفت: «مریض بودم و نتوانستم به دیدار امیر بیایم.» پیغام رسانان گفتند: «ابن زیاد خبر دار شده که خوب شدی و بر درِ منزلت می نشینی، تو را سوگند همراه ما بیا» و در این باره خیلی اصرار کرده و به او امان دادند.
هانی بن عروه لباس پوشید و سوار بر اسب، به طرف دار الاماره حرکت کرد، هنگامی که به نزدیکی آن رسید، احساس ترس کرد و به حسان بن اسماء گفت:
«برادر زاده! به خدا سوگند از این مرد(عبیدالله) می ترسم، نظر تو چیست؟»
حسان که از نیت پلید عبیدالله بی خبر بود، گفت:
«عمو جان به خدا سوگند هیچ احساس ترس نسبت به تو نمی کنم.»
هانی بن عروه وارد قصر شد، در این هنگام مراسم عروسی عبیدالله با امّ نافع دختر عمارة بن عقبه بود و شریح، قاضی کوفه نیز حضور داشت.10 تا چشم عبیدالله به هانی بن عروه افتاد، گفت: «آدم خائن، با پای خویش نزد تو آمد!» هانی تا سخن تند و عتاب آمیز امیر را شنید، گفت: «ای امیر چه اتفاقی افتاده است؟» عبیدالله در جواب گفت:
«هانی! ساکت شو، این کارها چیست که در خانه ات انجام می دهی که به ضرر ما و همه مسلمانان است. مسلم را به کوفه کشانده و در خانه ات راه داده ای و برایش جنگجو و سلاح جمع می کنی؟ گمان می کنی کارهایت از چشم ما پوشیده است؟»11
هانی سخن عبیدالله را منکر شد. عبیدالله بار دیگر حرفش را تکرار کرد و هانی نیز
انکار نمود. در این هنگام عبیدالله دستور داد معقل را حاضر کنید. جاسوس و غلام عبیدالله وارد مجلس شد و هانی فهمید، عبیدالله جاسوس فرستاده و جای انکار نیست. رازش برملا شده است، به او گفت:
«به خدا سوگند نه من کسی را نزد مسلم فرستادم و نه او را به خانه خود دعوت کردم بلکه او به خانه ام پناهنده شد و من شرم کردم او را رد کنم، لذا پناهش دادم، اکنون که متوجه شدی، مهلت بده برگردم و مسلم را از منزلم بیرون کنم تا هر کجا که می خواهد برود.»12
ابن زیاد گفت: «از اینجا بیرون نمی روی تا مسلم را بیاوری.»
هانی در جواب در خواست عبیدالله گفت:
«به خدا سوگند، هرگز او را نزد تو نخواهم آورد، آیا میهمان خود را به تو بسپارم تا او را بکشی؟»13
عبیدالله بار دیگر حرفش را تکرار کرد ولی هانی مصمّم و با اراده قبول نکرد.14
در این هنگام، مسلم بن عمرو باهلی از عبیدالله خواست که خصوصی با هانی صحبت کند. ابن زیاد اجازه داد، آنگاه هانی را به گوشه ای برد و با او به گفتگو پرداخت، او را نصیحت کرد دست از یاری مسلم بردارد. ناگهان بحث میان آن دو بالا گرفت به طوری که همه اهل مجلس صدای آنها را می شنیدند.
مسلم بن عمرو به هانی گفت:
«تو را به خدا، خودت را به کشتن مده و خاندانت را در بلا و سختی نینداز.
سلم بن عقیل پسر عموی این قوم است، آنها او را نمی کشند و ضرری به او نمی زنند، او را تسلیم امیر کن.»
هانی بن عروه در جواب وسوسه های مسلم بن عمرو گفت:
«به خدا سوگند همین ننگ و ذلّت مرا بس، که با وجود یار و یاور و بازوی سالم، پناهنده و میهمان و قاصد پسر پیامبر را تحویل دشمن دهم، به خدا سوگند اگر تنها و بدون یار و یاور هم باشم، او را تحویل نخواهم داد مگر آنکه خودم را قبل از او بکشند.»15
ابن زیاد که سخنان هانی را می شنید، گفت: «هانی را نزد من بیاورید.»
هنگامی که هانی بن عروه را نزدیک عبیدالله بردند، ابن زیاد گفت: «هانی! یا مسلم را تحویل بده یا گردنت را خواهم زد.» هانی بن عروه که رییس و بزرگ قوم مراد بود، گفت: «اگر بخواهی مرا بکشی، خواهی دید که شمشیرهای فراوانی، اطراف کاخت خواهند درخشید.»
عبیدالله که به شدّت عصبانی شده بود گفت: «برایت متأسفم، آیا مرا از برق شمشیر خاندانت می ترسانی؟!» آنگاه دستور داد او را جلوتر آوردند و با عصایی که در دست داشت چنان بر بینی و پیشانی و صورت هانی زد که بینی هانی شکست و خون، صورت و محاسن او را پوشاند و بر لباسش ریخت.
ضربه عصای ابن زیاد به قدری محکم بود که عصا شکست.16
در این لحظه، هانی بن عروه با شجاعت قصد کشتن عبیدالله را کرد و قبضه شمشیر یکی از نگهبانان را گرفت و کشید، ولی نگهبان دیگر فرصت هر اقدامی را از هانی گرفت.
ابن زیاد که به شدت عصبانی بود، گفت: «تو از خوارجی و خدا خونت را بر ما حلال کرد.»17 و دستور داد او را در یکی از اتاقهای قصر، زندانی کردند.
شایعه شهادت هانی در شهر کوفه پیچید، جنگجویان قبیله مذحج به فرماندهی عمرو بن حجّاج، قصر عبیدالله را به محاصره در آوردند. عبیدالله بن زیاد که وحشت کرده بود، به شریح قاضی گفت: «برو و هانی بن عروه را ببین و بعد بر بام قصر برو و خبر سلامتی هانی را به آنها بده.»
شریخ نزد هانی آمد، هانی وقتی چشمش به شریح افتاد گفت: «می بینی که با من چه کرد؟»
شریح گفت: «تو که زنده ای.»
هانی گفت: «با این وضع زنده ام! به قوم من بگو اگر بروند مرا می کشد.»18
شریح قاضی به مردم که قصر را محاصره کرده بودند گفت:
«این حماقت چیست؟ مرد زنده است و با امیر گفتگو می کند.»
مردم هم که این سخن را از قاضیِ بزرگ کوفه، شریح شنیدند، پراکنده شدند.19
پس از شهادت مسلم بن عقیل، عبیدالله دستور داد او را به بازار گوسفندفروشان ببرند و گردنش را بزنند. سربازان حکومتی، هانی را به بازار آوردند، او با صدای بلند می گفت:
«آی مذحج، که مذحج ندارم، مذحج کجاست؟»
وقتی دید، هیچ کس او را یاری نمی کند، به زور ریسمانش را باز کرد و گفت:
«عصا یا کارد یا سنگی و یا استخوانی نیست که انسان از خودش دفاع کند؟»
نگهبانان او را محکم بستند، رشید ترکی غلام عبیدالله گفت: «گردنت را کشیده نگه دار» هانی گفت: «من تو را بر کشتن خودم، یاری نمی کنم.» رشید ضربه ای زد ولی کارگر نیفتاد. هانی گفت:
«إِلَی اللهِ الْمَعادِ، اَللّهُمَّ إِلی رَحْمَتِکَ وَ رِضْوَانِکَ».
«بازگشت، به سوی خداست، خدایا مرا به سوی رحمت ورضوانت واصل کن.»20
رشید با بی رحمی ضربه ای دیگر بر هانی زد و او را به شهادت رساند.
مسلم بن عقیل، سفیر امام حسین(علیه السلام) در ابتدای ورود به کوفه به منزل مختار ثقفی وارد شد. پس از ورود عبیدالله به کوفه، مسلم برای ادامه فعالیتهایش، منزل مختار را ترک کرد و وارد منزل هانی شد، هانی هم او را پذیرفت.
روز شهادت هانی بن عروه، هشتم ذی الحجه سال 60هـ . ق. بود و هانی 83 یا 90 سال سن داشته است.21 پس از شهادت هانی و مسلم، به دستور عبیدالله، جنازه آن دو را در بازار چرخاندند22 و برای ایجاد رعب و وحشت، بدن ها را بر دار زدند. عبیدالله سرهای مطهر هانی و مسلم را به همراه نامه ای، برای یزید فرستاد.23 در قسمتی از این نامه آمده است:
«مسلم به خانه هانی پناهنده شد و من به وسیله جاسوسان و مردمانی که به نزد او فرستادم، آنان را اغفال نمودم و به مکر و حیله، آن دو را از خانه بیرون آوردم و گردن هر دو را زدم و سرهای آن دو را نزد تو فرستادم.»24
هنگامی که خبر شهادت هانی و مسلم بن عقیل به امام حسین(علیه السلام) رسید، امام چندین مرتبه گفت: ( إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) ، رحمة الله علیهما.25 و به قدری این جمله را تکرار کرد که اشکهای مبارکش بر گونه ها جاری شد.26
از آنچه آوردیم مشخص می شود که تنها تعصب و عرق میهمان نوازی هانی ، مانع از تحویل دادن مسلم نیست ؛ بلکه هانی بن عروه، مسلم را «فرستاده پسر پیغمبر» خویش می‌داند و حمایت خود را از وی ، از مجرای ولایت‌پذیری دو چندان می‌کند و همچنان در این مسیر استقامت می‌ورزد تا آنکه شهد شهادت می‌نوشد.


منبع: ره توشه عتبات عالیات ، جمعی از نویسندگان ، ص 156 -162 .
________________________________________
1 . ذخیرة الدارین فیما یتعلق بالحسین و اصحابه، ص485
2 . همان، ص487
3 . منتهی الآمال، ج1، ص589
4 . دائرة المعارف تشیع، ج1، ص112
5 . مروج الذهب مسعودی، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج2، ص61
6. متن و ترجمه لهوف، ص71
7. ابصار العین فی انصار الحسین، ص108 ; تاریخ ابن اثیر، ج5 ، ص2195
8. منتهی الآمال، ج1، ص576
9. تاریخ طبری، ج7، ص2934
10 . الارشاد مفید، ص391
11. تاریخ طبری، ج7، ص2940
12 . متن و ترجمه لهوف، ص75 ; تاریخ طبری، ج7، ص2941، (شاید به خاطر تقیه این حرف ها را زده است).
13. همان، معجم رجال حدیث، ج20، ص274
14. کامل ابن اثیر، ترجمه دکتر روحانی، ج5 ، ص2196
15 . منتهی الامال، ج1، ص597 ; تاریخ طبری، پاینده، ج7، ص2943
16. تاریخ طبری، ج7، ص2935 ; منتهی الآمال، ج1، ص578
17. الارشاد المفید، ص394
18. و طبق نقلی دیگر گفت: ای شریح از خدا بترس او مرا می کشد. (تاریخ طبری، ج7، ص2920)
19. منتهی الآمال، ج1، ص579 ; قیام جاوید، ص25
20. منتهی الآمال، ج 1، ص 590
21. فرهنگ عاشورا، ص468
22. ابصار العین فی انصار الحسین، ص87
23. تاریخ طبری، ج7، ص2961
24. تاریخ سیدالشهدا، ص289
25 . فرهنگ جامع، سخنان امام حسین، ص386
26. ابصار العین فی انصار الحسین، ص142




 نظر دهید »

نقش ولایت پذیری در حادثه عاشورا (1)

17 آبان 1393 توسط admin

نقش ولایت پذیری در حادثه عاشورا (1)


با مروری بر تاریخ اسلام متوجه خواهیم شد که اوج ولایت مداری در حادثه کربلا به وقوع پیوسته ؛ چرا که در آن واقعه عظیم شاهد انسان های بزرگی بودیم که هویت آنها با عنصر ولایت شکل گرفته بود و تمام رفتار ، گفتار و حتی رجز خوانی های آنها بر محور ولایت یعنی اطاعت بی چون و چرا از امام (ع) دور می زد ؛ لذا تا آخرین قطره خون در کنار امام خویش مبارزه کرده و زیباترین صحنه های ولایت پذیری و ولایت مداری را به نمایش گذاشتند و سبب جاودانگی این حادثه در تاریخ شدند.
اهمیت مساله ولایت به حدی است که در حدیثی از طریق زرارة بن اعین، از حضرت امام محمّد باقر «ع» نقل شده : الإمام الباقر «ع» : بنی الإسلام علی خمسة أشیاء ، علی الصّلاة و الزّکاة و الحجّ و الصّوم و الولایة. قال زرارة: فقلت : و أیّ شی‏ء من ذلک أفضل؟ قال:الولایة ، لأنّها مفتاحهنّ ، و الوالی هو الدّلیل علیهنّ. ( کافی،ج 2، کتاب الایمان و الکفر باب دعائم الاسلام،ح 5)
امام باقر (ع) : دین اسلام بر پنج چیز بنا شده است نماز و زکات و حج و روزه و ولایت، ، زراره می‏گوید: پرسیدم: کدامیک از اینها بالاتر است؟ فرمود: ولایت، زیرا ولایت کلید آنهاست، و «والی» راهنمون مردم است به برپاداری آنها.

یکی از شخصیت‌های موثر در حادثه عاشورا و کسی که رفتار و گفتار او نمونه بارز و مشخص ولایت مداری است ، حضرت مسلم بن عقیل است.
در واقع وقتی نامه‌های فراوان مردم کوفه برای امام حسین (ع) فرستاده شد و حضرت را به کوفه دعوت کردند ، امام (ع) پسر عموی خود ، مسلم بن عقیل را با دو نفر دیگر روانه کوفه کرد ؛ تا در صورتی‌که شرایط برای حضور حضرت مهیا باشد پس از نیازسنجی به طرف کوفه حرکت کند.
نکته قابل توجه در مساله ولایت پذیری از امام عصر (ع) توسط مسلم بن عقیل ، این نکته است که ایشان دستور و سفارش ولی امر خود را تا پای جان و حتی با پذیرش با شهادت ، لبیک می گوید.
به نوعی می توان نتیجه گرفت که مساله مسلم به عقیل در باب ولایت پذیری از دو منظر قابل تامل است ، اول اینکه ایشان خود به تمام معنا مفهوم ولایت پذیری را به منصه ظهور رساند و الگویی جاودان در زمینه ولایت مداری گردید ، و از سویی دیگر مردم کوفه می توانستند با تبعیت از فرستاده امام حسین (ع) که همان مسلم بن عقیل بود ، از آزمونی بزرگ ، سربلند بیرون بیایند؛ چرا که در آن مقطع تاریخی، پذیرش شرایط مسلم از سوی کوفیان به منزله قرار گرفتن مردم کوفه زیر چتر ولایت امام حسین(ع) بود ؛ اما متاسفانه در این امتحان مردود و برای همیشه مصداقی برای ولایت گریزی مطرح شدند.


 نظر دهید »

برخی باورها دشوار هستند

16 آبان 1393 توسط بوستان معرفت

برخی باورها دشوار هستند


در میان باورها و انواع مراتب و وجوه ایمان، انگار برخی از باورها دشوارتر به نظر می‌رسند. برخی از مراتب باور، یا برخی از موارد باور و ایمان، گویی آسان‌تر هستند. مثلاً در اینکه باور کنیم خدا خالق ماست، گویا نباید کار دشواری انجام داد و خداوند حدوداً هفت مرتبه- به تعابیر مختلف و نزدیک به هم- در قرآن کریم می‌فرماید: اگر از مشرکین بپرسید، چه کسی شما را خلق کرده یا چه کسی آسمان‌ها و زمین را اداره می‌کند پاسخ می‌دهند: «لَیَقُولُنَّ اللَّهُ» یعنی آنها حتماً خواهند گفت: خدا آفریده است. پس چه بسا مشرکین در اصل ایمان‌شان به خدا مشکلی نداشته باشند. ولی در برخی از موارد هست که باورمند شدن و مؤمن شدن کار دشواری است.

یکی از باورهای دشوار، فضیلت‌های اولیاء خداست که کار دشواری است. بعضی‌ها هستند که حتی به عظمت اولیاء خدا معتقدند، منتها وقتی برخی از احادیث را می‌شنوند یا برخی از مقامات عالی اولیاء خدا را به آنها اطلاع می‌دهید، نمی‌پذیرند و می‌گویند: «برای من سخت است بپذیرم.» خیلی‌ها بوده‌اند که به قیامت و رسول خدا(ص) باور داشته‌اند، اما وقتی رسول خدا(ص) از عظمت علی‌بن‌ابیطالب(ع) یاد می‌کردند، آنها دیگر می‌بُریدند و نمی‌کشیدند.

نقطۀ مقابل فضیلت ولیّ خدا، دشمنان خداست. این هم باورش سخت است. هم اگر یک انسانی در اوج خوبی قرار بگیرد، باورش سخت است و آدم خیلی باید دلِ پاک داشته باشد تا درک کند؛ و هم اگر یک انسانی در نهایت پستی و رذالت باشد، باورش سخت است. هر دوی اینها هم مشکلات عدیده‌ای را ایجاد می‌کند. بالاخره ایمان و امتحانات الهی، این وسط می‌آید تا ما را رشد دهد و از حالت سطحی‌نگری خارج کند.

چرا خیلی‌ها باور نمی‌کنند که بعضی‌ها می‌توانند خیلی بد باشند، یا اینکه بعضی‌ها می‌توانند خیلی عداوت نشان بدهند؟ شاید بشود دو دلیل عمده -برای این امر- برشمرد: یکی سادگی آنها که به عبارت‌های مختلف بیان شده، و یکی هم مرض یا بیماری، که در قرآن کریم یکی از دلایل تمایل و سرعت گرفتن به سوی دشمنان خداست.(فَتَرَى الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسارِعُونَ فیهِمْ؛ مائده/52)

بعضی‌ها دشمنان خدا را باور نمی‌کنند که واقعاً اینها دشمن هستند، از لبخندشان فریب می‌خورند و در خیال خام خودشان تصور می‌کنند که می‌توانند دشمن را به زیر بکشند. جالب است که آیات قرآن فراوانی در این‌باره با ما سخن گفته‌اند. یکی از چهار مورد قسم‌های قرآن کریم به خود پروردگار در این مورد است، من باز هم موضوعش را به شما عرض می‌کنم -جوان‌های زیادی در مجلس حضور دارند، علما هم که در محضرشان درس پس می‌دهیم- ببینید این چقدر جای تأمل دارد؟ چرا خداوند در این آیه قسم می‌خورَد؟ می‌فرماید: «پیامبر من! از تو سؤال می‌کنند آیا واقعاً بعضی‌ها مخلدِ در عذاب می‌شوند؟»(وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ أَحَقٌّ هُوَ؛ یونس/53) خداوند متعال می‌فرماید: «رسول من! به آنها بگو، به‌خدای خودم سوگند این‌چنین است»(قُلْ إی وَ رَبِّی إِنَّهُ لَحَقٌّ؛ یونس/53)

چرا باید پیغمبر اکرم(ص) باید قسم بخورد که بعضی‌ها مخلدِ در عذاب هستند؟ مثلاً خودِ شما، آن آدم‌بدهایی که می‌خواهی در ذهنت بیاوری، بیاور. آیا باور می‌کنی که اینها مخلدِ در عذاب باشند؟ این یک مقدار باورش سخت است، معمولاً آدم‌ها قیاس به نفس می‌کنند. در مورد اولیاء خدا هم ما قیاس به نفس می‌کنیم و باورشان نمی‌کنیم. مثلاً آیا ما باور می‌کنیم که آقا و مولای‌مان حضرت ولیّ‌ عصر به ما علاقه دارند و برای ما دعا می‌کنند؟ خیلی از ما این را باور نمی‌کنیم و می‌گوییم آخر آقا با ما چکار دارد؟ ما به چه درد آقا می‌خوریم؟ از آنجایی که خودمان معمولاً خودخواهانه به دیگران علاقه پیدا می‌کنیم، لذا می‌گوییم: «ما که به درد حضرت نمی‌خوریم، خُب لابد حضرت هم به ما نگاه نمی‌کند.» یعنی قیاس به نفس می‌کنیم.

بعضی وقت‌ها همین قیاس به نفس هم –دربارۀ آدم‌های بد- صورت می‌گیرد و می‌گوییم: «بابا! مگر او چقدر آدم بدی است؟ حالا فوقش یک غلطی کرده است!» اما بعضی‌ها فوق العاده بد هستند! بعضی‌ها فوق العاده رذل هستند! و این یک‌مقدار باورش دشوار است، یکی از قسم‌های قرآن به خودش در این‌باره است که - با زبان پیامبر گرامی اسلام(ص)- برای بعضی‌ها ثابت کند یا بباوراند که «بعضی‌ها واقعاً مخلدِ در عذاب هستند»

ارتباط این بحث با کربلای اباعبدالله الحسین(ع) چیست؟ در کربلا اباعبدالله الحسین(ع) بیشتر می‌خواست فضایل یاران خودش را، مثلاً فضایل اباالفضل العبّاس(ع) را به نمایش بگذارد و برای آینده الگویی بشود؟ یا اینکه بیشتر می‌خواست رذالت جبهۀ باطل را به نمایش بگذارد؟ آیا بیشتر می‌خواست صبر و مقاومت و شهادت‌طلبی و ایثار و جوانمردی و خداپرستی دوستان خودش را به نمایش بگذارد؟ البته هر دوی اینها بود. کربلا نمایشگاهی بود برای نشان دادن اوج جبهۀ حق و اوج جبهۀ باطل.  ولی آدم هر چه به کربلا بیشتر نگاه می‌کند، می‌بیند که انگار اباعبدالله الحسین(ع) بیشتر برای اثبات بخش دوم ماجرا به کربلا آمده بود.

شما ببینید رذالت در دشمنان به چه سرعتی چقدر بالا گرفت! یکی از کارهایی که کربلا می‌کند این است که این باور را برای ما تسهیل می‌کند. باور شخصیت‌هایی مثل شمر و عمرسعد را تسهیل می‌کند. چقدر جالب است که اباعبدالله الحسین(ع) را کفار به شهادت نرساندند، چقدر جالب است که از شام کسی نیامد به قتل اباعبدالله الحسین(ع) اقدام کند.

حضرت چه چیزی را می‌خواستند نشان بدهند؟ نه‌تنها رذالت را، بلکه خواستند سرعت افزایش تصاعدی رذالت در برخی از افراد را نشان بدهند. عمر سعد تا چند روز قبل از عاشورا می‌گفت: می‌ترسم این شمر آخر سر دست من را به خون اباعبدالله الحسین(ع) آغشته کند. واقعاً عمر سعد می‌تواند این‌جوری باشد؟

زینب کبری(س) بانویی است که عقیلۀ بنی‌هاشم نامیده شده است. بانویی که امام سجاد(ع) می‌فرماید: ای عمه‌جان! تو «عالمۀ غیرمعلمه» هستی؛ یعنی بدون اینکه معلم بخواهی واقعاً عالم هستی. حضرت زینب(س) در لحظه‌های حساس عاشورا برمی‌گردد و می‌فرماید: «عمر سعد! تو ایستاده‌ای و دارند حسین را می‌کشند؟»( وَ خَرَجَتْ أُخْتُهُ زَیْنَبُ إِلَى بَابِ الْفُسْطَاطِ فَنَادَتْ عُمَرَ بْنَ سَعْدِ بْنِ أَبِی وَقَّاصٍ وَیْحَکَ یَا عُمَرُ أَ یُقْتَلُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ وَ أَنْتَ تَنْظُرُ إِلَیْهِ؟!؛ ارشاد مفید/2/112)  -این کلام حضرت زینب(س) چه چیزی را نشان می‌دهد؟- یا ایشان باید خبر نداشته باشد که اوضاع از چه قرار است؟ که این را اصلاً نمی‌شود پذیرفت. یا اگر خبر دارد، این سؤال پیش می‌آید که عمر سعد، خودش فرماندۀ قاتلین است؛ پس شما چرا از او چشم یاری دارید؟ چرا از او چنین سئوالی را می‌پرسی؟ یا حتماً عقیلۀ بنی‌هاشم خواسته است-با این کلام- یک پیغامی بدهد و آن پیغام این است: «کسی حسین ما را کشت که ما از او چشم یاری داشتیم.»

واقعاً یک آدمی این‌قدر می‌تواند این‌قدر رذل بشود؟ اگر کربلا را در پروندۀ اعتقادات خودتان بگذارید، کربلا به شما می‌گوید: بله، کسی می‌تواند تا این‌حدّ رذل بشود… .

بخشی از سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین پناهیان در حسینیه امام خمینی(ره) در شب تاسوعا (بخش اول)

 1 نظر

بوستان معرفت

درباره وبلاگ

به نام یکتای هستی بخش ، سلام دوستان عزیز ، قصد من اینه که انشاءالله و با یاری آقا امام زمان(عج)، این وبلاگ را به بوستانی از معارف مفید و با ارزش تبدیل کنم. التماس دعا.
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • روانشناسی
  • شهداء
  • مناسبت ها
  • نکته ها
  • سیاسی
  • دینی
    • اخلاقی
    • عاشورا
  • طنز
  • سلامت
  • دانلودکده
  • آشپزی
  • پاسخ به سوالات و شبهات

محتواها

  • چادر و حفظ آن سخت است،گرم است!
  • سياستمدارترين رئيس جمهور دنيا
  • اللهم عجل لوليك الفرج
  • درسي كه در آخرين نماز امام بود
  • محبت زياد خوب است اما محبت زيادي نه
  • بخور و بخواب هاي جبهه
  • احسنت به غيرت دلواپسي كه بردارش هم بورسيه بود!!!
  • مقام علمي امام باقر(عليه السلام) از نگاه علماي اهل سنت
  • حيات طيبه از منظر مقام معظم رهبري
  • مهمترين سفارش امام صادق (عليه السلام)
  • وداع با ماه مبارک رمضان از منظر آیت الله ملکی تبریزی
  • وقتِ خداحافظیه
  • شرایط قلبی مورد نیاز برای ورود به شب قدر
  • حسن را عشق است
  • تاخیر تا به کی آقا؟
  • هشدار صریح امام خامنه ای (دامت برکاته) اثر کرد
  • مادر روزت مبارک
  • سلاح جدیدشون ساپورته!!!
  • تسلیت به مناسبت وفات حضرت ام البنین(س)
  • خاطره ای از حاج ابراهیم همت

تدبر در قرآن

آیه قرآن

حدیث نور

حدیث موضوعی

وصیت نامه شهداء

وصیت شهدا

آمار

  • امروز: 12
  • دیروز: 5
  • 7 روز قبل: 54
  • 1 ماه قبل: 246
  • کل بازدیدها: 27184

کاربران آنلاین

  • أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ
  • صفيه گرجي
  • زفاک

نمایشگر تاریخ

تاریخ روز

نوای صوتی وبلاگ



مقتدر مظلوم :: نوای وبلاگ

کد موزیک آنلاین برای وبگاه

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

محمد(ص)

  • بوستان معرفت
  • تماس