• خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • تصویر ثابت

درسي كه در آخرين نماز امام بود

03 آبان 1394 توسط بوستان معرفت

در روز عاشورا اکثر اصحاب امام حسين عليه السلام و تمام اهل بيتشان و خودشان بعد از ظهر عاشورا شهيد شدند. البته گروهي همان صبح که صف آرايي و تيراندازي از طرف دشمن شد، در همان تيراندازي بسيار شديد از پا درآمدند. ولي بعد که حضرت مکرر رفتند با مردم اتمام حجت کردند، يک مقدار مبارزه هاي تن به تن شد. تا ظهر هنوز بسياري از صحابه و همه اهل بيت زنده بودند.


زوال ظهر مي شود. يکي از اصحاب ( ظاهرا سعيدبن عبدالله حنفي ) نگاهي به آسمان مي کند و از وقت مطلع مي شود. عرض مي کند: يا اباعبدالله! ظهر است و دوست داريم که آخرين نماز را با شما به جماعت بخوانيم. حالا اين کيست که اين حرف را مي زند؟ مردي که از آن آخرين غربال بيرون آمده، در خدمت امام و آماده شهادت است. حال ببينيد امام درباره او چه دعايي مي کند؟ فرمود: ذکرت الصلاة (يا: ذکرت الصلاة) به ياد نماز افتادي (يا نماز را به ياد ديگران آوردي)؛ بارک الله، مرحبا، جعلک الله من المصلين خدا تو را از زمره نمازگزاران قرار بدهد.

دعايي که امام به يک چنين شخصي مي کند اين است: خدا تو را در زمره نمازگزاران قرار بدهد. آيا اين جمله يعني تو نماز نمي خواني، بعد از اين ان شاءالله نمازخوان بشوي؟! بلکه به اين معني است که تو در زمره نمازگزاران (قرار بگيري) آنهايي که حق نماز را مي شناسند و ادا مي کنند. خيلي معني دارد که امام وقتي که درباره يار و صاحب خودش، کسي که شب گذشته درباره او و ديگران شهادت داده است که من اصحابي بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم، اصحاب من الآن بر اصحاب پيغمبر فضيلت دارند، بر اصحاب پدرم علي فضيلت ندارند، وقتي که درباره يکي از آنها دعا مي کند مي فرمايد: خداوند تو را در زمره نمازگزاران قرار بدهد.

امام عليه السلام نگاهي به آسمان کرد و فرمود: راست مي گويي، زوال ظهر است، نماز مي خوانيم. ولي نماز جنگ است که در اصطلاح فقه به آن «نماز خوف» مي گويند. نماز جنگ يعني نماز ميدان جنگ. نماز ميدان جنگ احکام بالخصوصي دارد. اولا مثل نماز مسافر قصر است يعني اگر شخص، مسافر هم نباشد در حال جنگ نماز چهار رکعتي اش دو رکعتي است. ثانيا در نماز جنگ براي اينکه همه مؤمنين از فيض نماز بهره مند شوند و از طرفي نمي شود که ميدان چنگ را بکلي رها کنند، به اين شکل نماز مي خوانند: گروهي (تعداد آنها بستگي به اوضاع دارد) ميدان جنگ را حفظ مي کنند، گروهي ديگر مي آيند به امام اقتدا مي کنند. امام يک رکعت را مي خواند، آنها فورا يک رکعت ديگر را خودشان تنها و به اصطلاح فرادي مي خوانند، و سلام مي دهند (امام مي ايستد و صبر مي کند) بعد اينها به ميدان مي روند، جاي آنها را اشغال مي کنند و آنهايي که در ميدان هستند مي آيند و رکعت دوم را اقتدا مي کنند، يک رکعت هم آنها جماعت را درک مي کنند و رکعت ديگر را قهرا خودشان تنها مي خوانند.

اباعبدالله در آنجا نماز خوف يعني همين نماز جنگ خواند، ولي مي دانيم که عاشورا يک وضع استثنايي داشت. در واقع ميدان جنگ و محل نماز هر دو يکي بود. اين بود که اينها نماز خودشان را در يک وضع خيلي استثنايي خواندند. کأنه هم در ميدان جنگ بودند و هم نماز مي خواندند. جمعيت اينها کم بود و آنقدر عده نداشتند که گروهي بتوانند جلو دشمن را سد کنند و مانع هجوم شوند و اينها در يک فضاي فارغي نمازشان را بخوانند. اينها در واقع مرز ميان خود و دشمن را به اين شکل حفظ مي کردند: چند نفر آمدند بدن خودشان را سپر قرار دادند براي نمازخوانها و بالاخص وجود مقدس حسين بن علي عليه السلام که در حالي که اينها نماز مي خواندند دشمن تيرباران مي کرد. مردي از آنها خود را براي وجود مقدس اباعبدالله سپر کرده و مراقب بود که مبادا تيري از طرف دشمن به حضرت اصابت کند. به هر وسيله بود - با دستش، با صورتش، با سينه اش، با پايش - خود را سپر قرار مي داد به طوري که بعد از آنکه نماز تمام شد اين مرد به حال احتضار افتاده بود.

حالا باز ببينيد اينها چگونه مردمي هستند؟ حضرت فورا مي روند به بالين او، چشمش که به حضرت مي افتد عرض مي کند: يا اباعيدالله! وفيت؟ يعني هنوز من ترديد دارم، آيا وظيفه ام را انجام دادم؟ مطمئن باشم که به وظيفه خود عمل کرده ام؟

منبع : كتابخانه ديجيتالي تبيان

 5 نظر

محبت زياد خوب است اما محبت زيادي نه

02 آبان 1394 توسط بوستان معرفت

حجت الاسلام علیرضا پناهیان در دانشگاه امام صادق(ع)، به ايراد سخنراني با موضوع «برای نزدیک شدن به خدا» پرداخته اند كه به بخش هايي از  پنجمین شب سخنرانی ايشان اشاره مي كنيم:

… محبتِ زیادی هم داریم، نمونه‌اش «غُلات» هستند. باید در ارتباط با محبت مراقبت کنیم، البته محبتِ زیاد خوب است ولی «محبتِ زیادی» خوب نیست؛ منظور از محبت زیادی این است که این محبت را نابجا و بی‌حساب نشان دهیم، یا از سرِ محبت، رفتارهای زیادی و نابجا انجام دهیم.

یک کسی را مار نیش زده بود، و آن‌قدر حالش بد بود که داشت هلاک می‌شد. امیرالمؤمنین(ع) او را دید و فرمود: «نترس، نمی‌میری» و یک مداوایی هم برای او پیشنهاد داد. بعد از چند ماه، حضرت به او فرمود: می‌دانی چرا مار تو را نیش زد؟ گفت: نمی‌دانم. حضرت فرمود: یک‌جا قنبر، غلام من پیش تو آمد، در حالی که تو پیش یکی از دشمنان ما نشسته بودی، قنبر یک غلام بود ولی تو به احترام قنبر بلند شدی، لذا آن شخص(که از دشمنان ما بود) به تو گفت: چرا جلوی پای یک غلام بلند شدی؟ تو گفتی: او غلام علی بن ابیطالب(ع) است و من به او احترام می‌گذارم. با این حرف تو، آن دشمن ما خیلی عصبانی شد و بلند شد و قنبر را کتک زد. تو نباید جلوی او به قنبر احترام می‌گذاشتی تا قنبر کتک نخورد (دَخَلَ عَلَى أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ ع رَجُلَانِ مِنْ أَصْحَابِهِ، فَوَطِئَ أَحَدُهُمَا عَلَى حَیَّةٍ فَلَدَغَتْهُ… قَالَ: أَ مَا تَذْکُرُ حَیْثُ أَقْبَلَ قَنْبَرٌ خَادِمِی وَ أَنْتَ بِحَضْرَةِ فُلَانٍ الْعَاتِی، فَقُمْتَ إِجْلَالًا لَهُ لِإِجْلَالِکَ لِی فَقَالَ لَکَ: وَ تَقُومُ لِهَذَا بِحَضْرَتِی! فَقُلْتَ لَهُ: وَ مَا بَالِی لَا أَقُومُ وَ مَلَائِکَةُ اللَّهِ تَضَعُ لَهُ أَجْنِحَتَهَا فِی طَرِیقِهِ، فَعَلَیْهَا یَمْشِی. فَلَمَّا قُلْتَ هَذَا لَهُ، قَامَ إِلَى قَنْبَرٍ وَ ضَرَبَهُ وَ شَتَمَهُ، وَ آذَاهُ، وَ تَهَدَّدَهُ وَ تَهَدَّدَنِی، وَ أَلْزَمَنِی الْإِغْضَاءَ عَلَى قَذًى، فَلِهَذَا سَقَطَتْ عَلَیْکَ هَذِهِ الْحَیَّة؛تفسیر منسوب به امام حسن عسکری(ع)/۵۸۷) به این می‌گویند «محبتِ زیادی» که ضرر دارد. پس در جایی که می‌بینی اگر دفاع کنی، موجب می‌شود چهار نفر را سر ببُرند، نباید دفاع کنی.

البته به معنای واقعی کلمه «محبتِ زیادی» اصلاً نداریم، چون محبت هرچه بیشتر باشد خوب است، ولی رفتارهای نابه‌جا و غلط که-ظاهراً- از سر محبت است، اشکال دارد. مثلاً گاهی اوقات به کسی که منتظر امام زمان(ع) است، می‌گویید: «این آقای بزرگوار یا این شهید عزیز هم یک‌مقدار بوی حضرت را می‌دهند…» ولی او در مقابل می‌گوید: «نه، اینها چیست؟! ما فقط خودِ حضرت را می‌خواهیم!» این آدم در واقع مریض است(دچار مرض قلبی و روحی است).

مثلاً بعضی‌ها به مجلس روضۀ امام حسین(ع) می‌روند و می‌گویند: «از شهدا نخوانید؛ فقط حسین(ع)» اینها شبیه داعشی‌ها حرف می‌زنند! داعشی‌ها هم می‌گویند: «فقط خدا؛ بقیه نه!» چه کسی گفته است که نباید دربارۀ شهدا بخوانیم و گریه کنیم؟ اینهایی که می‌گویند «ما فقط مرید امام حسین(ع) هستیم و بس!» در واقع برای خودشان دکّان باز کرده‌اند! خُب این شهدا هم در راه امام حسین(ع) شهید شده‌اند، ما که نمی‌گوییم اینها با امام حسین(ع) یکی هستند، اینها غلامان امام حسین(ع) هستند ولی نباید اینها را فراموش کنیم… .

 1 نظر

مقام علمي امام باقر(عليه السلام) از نگاه علماي اهل سنت

30 شهریور 1394 توسط بوستان معرفت

مقام علمي امام باقر(عليه السلام)از نگاه علمای اهل سنت :

سالروز شهادت امام محمد باقر (عليه السلام) تسليت باد.

زندگی امام باقر(علیه السلام)، آیینه تمام نمای زندگی انسان‌های کامل و متعالی است که جامعیت او در اخلاق، فضائل، علوم، معنویات، روابط اجتماعی، سیاسی و… در روزگار خودش بزرگترین تأثیر علمی و عملی را برای جامعه مسلمان زمان خود پایه‌ریزی کرد، لذا محققان و مورخان تاریخ بر این باورند که امام باقر(علیه السلام) در حقیقت یکی از بنیانگذاران دانش علوم بی‌پایان الهی اهل‌بیت هستند. در کتب علمای اهل‌سنت مانند: تاریخ طبری، سنن ابی داود، صحیح مسلم، موطأ مالک، مسند ابی حنیفه، ابو نعیم اصفهانی، تاریخ بغدادی، الانساب بلاذری، سلامی، مسند مروزی، تفسیر زمخشری و … سخنان پرمغز پیشوای پنجم امامیه با عناوینی مانند: قال محمد بن علی و یا مثل قال محمد الباقر و … موج می‌زند.
علمای اهل‌سنت امام باقر(علیه السلام) را از فقهای بی‌بدیل و بی نظیر مدینه می‌شمارند و درباره حضرت می‌گویند: بدان جهت به او لقب باقر داده‌اند که علم را شکافت و اصول و تمام زوایای مخفی آن را آشکار کرد و به آن توسعه داد.[۱] و در جایی دیگر در مورد آن حضرت نوشته‌اند و معتقدند که سخنان مفید و متین در حکمت و مواعظ از ایشان رسیده، و در نزد ما مورد نقل قرار می‌گیرد به اینکه اینان افرادی با تقوی، کم هزینه و کم خرج و در عین حال پر فایده‌ترین مردم دنیا هستند، چرا که اگر چیزی را فراموش کنی آنها تو را بدان تذکر می‌دهند و اگر هم به یاد داشته باشی کمک می‌کنند.[۲] و یا در کتاب صحیح مسلم به نقل از حضرت باقر(علیه السلام) روایت شد که فرمودند: من با جماعتی نزد جابر بن عبدالله انصاری رفتم، او بسیار پیر شده و چشمان او نابینا، از هر یک می‌پرسید که تو چه کسی هستی؟ تا نوبت به من رسید، پرسید تو چه کسی هستی؟ گفتم من محمد بن علی بن الحسین هستم، بسیار خوشحال شد و گفت خوش آمدی ای برادر زاده‌ی من، و مرا نزد خود طلبید و چون گره بر سینه‌ی من بود باز گشود و دست خود را بر سینه‌ی من گذاشت، گفتم مرا خبر بده از حج پیامبر، پس حدیث حج را تمام از برای من باز گفت، آن حدیث بسیار طولانی است.[۳]
همچنین به نقل از محمد بن مسلم و او از جابر بن عبدالله انصاری روایت شده که گفت: پیامبر در مورد فرزندش باقر به من خبر داده و فرمود: ای جابر فرزندم حسین دارای فرزندی خواهد شد که نام او علی(علیه السلام) و علی هم صاحب فرزندی می‌شود که نام او محمد(علیه السلام) همنام من است، اگر او را ملاقات کردی، سلام مرا به او برسان و بدان که پس از دیدار او به پایان زندگی خودت نزدیک شده‌ای، محمد بن مسلم در ادامه می‌گوید: سخن جابر تحقق یافت و پس از مدتی کوتاه از دنیا رفت.[۴] در کتب اهل سنت آمده که جابر تا پیش از این دیدار همواره می‌گفت: ای باقر، کجایی تا روزی که آن حضرت را ملاقات کرد…[۵]
ابن تیمیه در کتاب معروف خود ـ منهاج السنه النبویه ـ می‌گوید: ابو جعفر محمد بن علی مشهور به باقر از نخبگان اهل علم و دین است و بدان دلیل که شکافنده‌ی علوم اسلامی بود، باقر نامیده شده است.[۶] و یا ابن خلکان یکی دیگر از علمای اهل‌سنت درباره‌ی امام باقر(علیه السلام) می‌نویسد: ابوجعفر محمد بن زین العابدین ملقب به باقر یکی از ائمه دوازده‌گانه در اعتقاد شیعه امامیه و پدر امام پیشوایان دیگر امامیه یعنی جعفر صادق(علیهم السلام) می‌باشد و باقر عالم بزرگ و سید عظیمی بود و به این جهت به او باقر گفته می‌شد که علم را شکافت و به آن توسعه داد تا به حدی که گسترش علوم او و فرزندش منجر به این شد که بالغ بر پنج تا شش هزار نفر از این دو کسب فیض کنند.[۷] ذهبی عالم دیگر اهل‌سنت درباره امام باقر عبارت زیبایی دارد، او می‌نویسد: «کان احد من جمع بین العلم و العمل و السؤود و الشرف و الثّقه و الرزانه و کان اهلاً للخلافه.[۸] از کسانی است که بین علم و عمل و آقایی و شرف و وثاقت و متانت جمع کرده و اهلیّت برای خلافت داشت».
ابو زهره هم در مقام مرجعیّت علمی امام باقر(علیه السلام) اینطور می‌گوید: «کان یقصده من ائمة الفقه و الحدیث کثیرون.[۹] از بزرگان فقه و حدیث،‌ خیلی‌ها به قصد بهره‌گیری علمی پیش حضرتش می‌آمدند». همچنین در کتاب تذکرة الحفاظ ذهبی وارد شده که ابوحنیفه با توجه به اینکه بیشتر احادیث وارده از طریق اهل‌سنت را نمی‌پذیرد، روایات زیادی از طریق اهل‌بیت، خصوصاً امام باقر(علیه السلام) نقل کرده است. لذا آوازه‌ی علوم و دانش امام باقر(علیه السلام) چنان در اقطار کشور اسلامی را پر کرده که لقب باقرالعلوم یعنی گشاینده‌ی دریچه‌های دانش و شکافنده‌ی مشکلات علوم به خود گرفته و علمای متقدم و متأخر اهل‌سنت مانند: عبدالله بن عطاء، ابرش، ابوحنیفه، مالک، ذهبی، شرقاوی، حافظ ابو نعیم، عبدالفتاح حنفی و … در کتاب‌ها و گفتار خود از او یاد می‌کنند و اعتراف به علمیت و مرجعیت و معنویت و … او می‌کنند.

منبع :پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب

پی‌نوشت:

[۱]. شذا‌رات الذهب، ابن عماد حنبلی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، (۱۴۱۱ق)، ج۱، ص ۱۴۹.
[۲]. همان، ابن حماد حنبلی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، (۱۴۱۱ق)، ج۱، ص ۱۵۲.
[۳]. صحیح، مسلم، مسلم نیشابوری، دار الکتب العربی، بیروت،(۱۴۲۰ق)، ج ۸، ص ۱۷۰ و ۱۹۶.
[۴]. تذکرة الخواص، سبط ابن جوزی، دار الکتب العربی، بیروت، (۱۴۰۱ق)، ص۳۳۷.
[۵]. تاریخ یعقوبی، یعقوبی، موسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت،‌ (۱۳۵۸ق)، ج۲، ص ۲۹۰.
[۶]. منهاج السنه النبویه، ابن تیمیه، مکتبه ابن تیمیه، (۱۴۰۶ق)، تحقیق محمد رشاد سالم، ج۲، ص ۱۲۳.
[۷]. وفیات الاعیان، ابن خلکان، مکتبة النهضة، قاهره، مصر، ج۳، ص ۳۱۴.
[۸]. سیر اعلام النبلاء، ذهبی، دائرة المعارف العثمانیه، حیدر آباد دکن، هند، ج ۴، ص ۴۰۲.
[۹]. تذکرة الحفاظ، ذهبی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، (۱۳۵۷ش)، ج۱، ص ۱۲۷.

 نظر دهید »

وداع با ماه مبارک رمضان از منظر آیت الله ملکی تبریزی

26 تیر 1394 توسط بوستان معرفت

وداع با ماه مبارک رمضان از منظر آیت الله ملکی تبریزی

يکي از آداب ماه مبارک رمضان، وداع با اين ماه عزيز در پايان آن است.

آيت الله ملکي تبريزي در اين باره مي نويسد:

«بدان که زمان و مکان، گرچه از نگاه ظاهر، بي جان هستند، داراي حيات و شعور مي باشند، و حتي از حب و بغض برخوردار هستند. و چون زمان، داراي ادراک، حيات و شعور مي باشد، دستور داده شده است که با ماه رمضان خداحافظي و وداع نماييد. دراين باره چيزي که اهميت دارد اين است که شخص وداع کننده، در سخناني که بر زبان مي آورد، صادق باشد و راست بگويد، تا ماه رمضانِ او با دروغ و نفاق پايان نيابد؛ چرا که در بخشي از جمله هايي که براي وداع ـ از سوي اهل بيت عليهم السلام آمده است مي گوييم:
«سلام بر تو اي هم نشيني که دوري ات ناپسند و ناگوار است»
و به خداوند مي گويي:
«ما ماه رمضان را وداع مي کنيم در حالي که وداع او بر ما گران بوده، ما را غمگين نموده، و رفتن او موجب وحشت ما شده است.»
و چنين وداعي، شکل راست و درست به خود نمي گيرد مگر براي کسي که ماه رمضان را با شوق و محبت به پايان رسانده باشد، نه با تکلف و کراهت.
و همچنين چنين وداعي، براي کسي که در ماه رمضان، با آنچه اين ماه، اقتضا مي کرد، رفتاري مخالف داشت درست نيست؛ زيرا او در حقيقت رفيق و هم نشين با ماه مبارک رمضان نبوده، تا اکنون با آن خداحافظي کند.

و به هرحال، در حقيقت، شرط وداع اين است که وداع کننده، از فراق وداع شونده اندوهگين و محزون باشد، و وداع کننده، اندوهگين و محزون نخواهد بود، مگر آنکه آن رفيق و هم نشين خود را دوست بدارد، و او را دوست نخواهد داشت مگر اينکه با او مخالفت نکند، و مراقب باشد که در آنچه مورد رضا و محبوب اوست، مطيع و فرمان بر باشد.

باري اگر تو به حرمت ماه رمضان و به جايگاه آن نزد پروردگار آگاه باشي، و رفتار نيک و کريمانه اش با خودت را بشناسي، و بداني که حضور چنين مهماني شريفي، موجب مي شود تا تو گرامي شوي و به سودهاي بي پايان دست يابي و به اعلي عليين راه يافته، هم نشين پيامبران و رسولان و ملائکه مقربين گردي، با آمدنش بسي خرسند و شادمان خواهي شد، و با رفتنش بسي اندوهگين و افسرده خواهي گشت. در اين موقع است که وداع تو با ماه مبارک رمضان همانند وداع امام سجاد عليه السلام خواهد شد.

و از آن سو نيز ماه رمضان همان گونه که تو با او وداع کردي، با تو وداع خواهد کرد، بلکه او در وداع خويش با تو، بيش از آنچه تو در وداع خود از اندوه و غم آشکار کردي، ظاهر خواهد ساخت؛ چرا که عنايت از جانب مقام عالي، تمام تر و کامل تر از عنايت از سوي مقام داني و پايين خواهد بود».

منبع : المراقبات ميرزا جواد آقا ملکي تبريزي، ج 2، برگرفته از: ص 106، 108، 109، 111 و 112.

 نظر دهید »

وقتِ خداحافظیه

26 تیر 1394 توسط بوستان معرفت

وقتِ خداحافظیه

وقتِ خداحافظیه، مهمونی ام تموم شد!

حسرتِ این روزایِ خوش، بغضی توی گلوم شد

صاب خونه ممنون توأم، هیچ چیزی کم نذاشتی

با اینکه لایق نبودم، سنگ تموم گذاشتی

نمی تونم دل بِکنم، جدایی خیلی سخته!

بدرقه رفتن اینطوری، خدایی خیلی سخته!

ماه رمضون کجا میری!؟ نرو دلم می گیره

از این به بعد باز غروبا، بی تو دلم می گیره

تا سال بعد چیکار کنم! زنده شاید نباشم

با چشم گریون دوباره، از تو باید جداشم

حرف جدایی که میشه، دلم عزا می گیره

دلم به یادِ روضه های کربلا می گیره

**

حسین من نرو بمون، سایه ی روسرم باش

حالا که عباس ندارم، پناه این حرم باش

دلم شده پشتِ سرت، مثل موهات پریشون

خودت بگو چیکار کنم، تنها تو این بیابون

داداش نرو تورو خدا، نذار که در به در شم

نذار با شمر و حرمله، تا کوفه همسفر شم

شاعر : وحید قاسمی

 نظر دهید »

شرایط قلبی مورد نیاز برای ورود به شب قدر

18 تیر 1394 توسط بوستان معرفت

شرایط قلبی مورد نیاز برای ورود به شب قدر

حجت الاسلام پناهیان در سخنرانی خود در شب قدر، با بیان اینکه مهمترین چیزی که باید برای شب قدر آماده کنیم قلب‌مان است، به تبیین ۱۱ محور برای آمادگی قلبی در شب قدر پرداخت. در ادامه فرازهایی از این سخنرانی را می‌خوانید:

مهمترین چیزی که باید برای شب قدر آماده کنیم، قلب‌مان است/فهرستی از شرایط قلبی مورد نیاز برای ورود به شب قدر

· ما وقتی می‌خواهیم به سفر برویم، طبیعتاً یک‌سری مقدمات را برای آن فراهم می‌کنیم. حالا در نظر بگیرید که می‌خواهید سفر بسیار باعظمت «لیله‌القدر» را شروع کنید؛ شبی که از سی هزار شب(هزار ماه) برتر است. شبی که به اندازۀ یک عمر ارزش دارد. طبیعتاً وقتی می‌خواهیم سفر لیله‌القدر را آغاز کنیم، باید یک آمادگی‌هایی برای آن پیدا کنیم و یک مقدماتی را فراهم کنیم.

· ما برای آمادگی یافتن جهت ورود به شب قدر، چه‌کاری باید انجام دهیم؟ مهمترین بخش از وجودمان که باید آن را برای شب قدر آماده کنیم، قلب‌مان است. یعنی باید با یک دلِ باصفا بیاییم و در محضر پروردگار عالم قرار بگیریم. حالا با این دل باید چه‌کار کرد که آمادگی حضور در شب قدر را پیدا کند؟ در این‌جا بر اساس روایات و مجموعه‌ای از نشانه‌هایی که وجود دارد، فهرستی از شرایط قلبی مطلوب، برای حضور در شب قدر را بیان می‌کنیم:

۱- دل‌مان را از کینه و حسادت و دشمنی نسبت به مؤمنین خالی کنیم

· یکی از شرایط قلبی ورود به شب قدر این است که دل‌مان را از کینه‌ها خالی کنیم. یعنی نسبت به مؤمنین در دل‌مان کینه، حسادت و دشمنی باقی نگذاریم. حتی اگر کسی به ما ظلم کرده است، از او بگذریم؛ البته منظور ما از کسانی که به ما ظلم کرده‌اند، غیر از جریان استکبار و ظالمان و صهیونیست‌ها و منافقان است؛ حساب اینها جداست.

· پیامبر گرامی اسلام(ص) چند مرتبه دربارۀ کسی فرموده بود که او اهل بهشت است. یکی از اصحاب می‌گوید: من حساس شده بودم که چرا او اهل بهشت است، لذا به او گفتم: من چند روز است که با پدرم قهر کرده‌ام و می‌خواهم به خانۀ تو بیایم. او هم پذیرفت. به خانۀ او رفتم و سه شب در آن‌جا ماندم اما در این مدت دیدم که او نه عبادت خاصی مثل نماز شب انجام می‌دهد و نه رفتار فوق‌العاده‌ای دارد. بعد از چند روز به او گفتم: رسول خدا(ص) چندبار فرموده است که تو اهل بهشت هستی، خودت فکر می‌کنی برای چه اهل بهشت هستی؟ او گفت: شاید به این دلیل باشد که من کینۀ کسی را به دل نمی‌گیرم و نسبت به کسی بدخواهی نمی‌کنم؛ حَكَى أَنَسٌ قَالَ كُنَّا يَوْماً جَالِساً عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ يَطْلُعُ عَلَيْكُمُ الْآنَ مِنْ هَذَا الْفَجِّ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ قَالَ فَطَلَعَ رَجُلٌ مِنَ الْأَنْصَارِ… فَبَاتَ عِنْدَهُ ثَلَاثَ لَيَالٍ فَلَمْ يَرَهُ يَقُومُ مِنَ اللَّيْلِ شَيْئاً غَيْرَ أَنَّهُ إِذَا انْقَلَبَ عَلَى فِرَاشِهِ ذَكَرَ اللَّهَ تَعَالَى فَلَمْ يَقُمْ حَتَّى يَقُومَ لِصَلَاةِ الْفَجْرِ… فَقَالَ مَا هُوَ إِلَّا مَا رَأَيْتَ غَيْرَ أَنِّي لَا أَجِدُ عَلَى أَحَدٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ فِي نَفْسِي غِشّاً وَ لَا حَسَداً عَلَى خَيْرٍ أَعْطَاهُ اللَّهُ إِيَّاهُ. قَالَ عَبْدُ اللَّهِ هِيَ الَّتِي بَلَغَتْ بِكَ وَ هِيَ الَّتِي لَا نُطِيق»(تنبیه الخواطر/۱/۱۲۶)

· روایات دیگری از پیامبر اکرم(ص) نیز هست که یکی از علائم عاقبت به‌خیری(علائم اهل بهشت)، دلسوزی و خیرخواهی برای مسلمان‌ها و مؤمنین است. (مَنْ يَضْمَنْ لِي خَمْساً أَضْمَنْ لَهُ الْجَنَّةَ قِيلَ وَ مَا هِيَ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ النَّصِيحَةُ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ النَّصِيحَةُ لِرَسُولِهِ وَ النَّصِيحَةُ لِكِتَابِ اللَّهِ وَ النَّصِيحَةُ لِدِينِ اللَّهِ وَ النَّصِيحَةُ لِجَمَاعَةِ الْمُسْلِمِينَ؛ خصال/‏۱/۲۹۴) دلِ پاک داشتن نسبت به دیگران، خیلی مهم است. همۀ کسانی که ممکن است ما از آنها بدمان بیاید، حتی کسانی که به ما ظلم کرده‌اند(و شاید لازم باشد که تنبیه شوند) بالاخره بندگان خدا هستند و خداوند دوست ندارد ما نسبت به بندگانش کینه و خصومت داشته باشیم. به‌جای کینه‌ورزی نسبت به کسانی که به تو آزار رسانده‌اند(البته غیر از ظالمان و مستکبرانِ عالم) می‌توانی از خدا بخواهی که شرّ او را از سر تو دفع کند که آزارش به تو نرسد.

· رسول خدا(ص) فرموده‌اند: از لغزشهاى خطاكاران درگذريد تا بدين سبب خداوند شما را از مقدّرات ناگوار حفظ کند(تَجاوَزوا عَن عَثَراتِ الخاطِئينَ يَقيكُمُ اللّه ُ بِذلكَ سُوءَ الأقدارِ؛ ورام/۲/۱۲۰) و در روایت دیگری فرموده‌اند: از گناهان مردم در گذريد، تا خداوند بدين سبب عذاب دوزخ را از شما دور گرداند (تَجاوَزوا عَن ذُنوبِ النّاسِ يَدفَعِ اللّه ُ عَنكُم بِذلكَ عَذابَ النّارِ؛ همان منبع)

۲- با رضایت و دلِ شاد درِ خانۀ خدا برویم، نه با شکایت/ «شکر» یکی از شرایط و آداب دعاست

· یکی دیگر از شرایط لازم برای اینکه انسان در شب قدر، یک دل باصفا به محضر پروردگارش بیاورد، این است که دل انسان توأم با رضایت باشد نه توأم با شکایت؛ یعنی از خدا ناراضی نباشیم. حتی اگر از زندگی خودمان هم ناراضی هستیم، لااقل از خدا راضی باشیم. بگوییم: «خدایا! من از تو راضی هستم. حتماً در این مشکلات و گرفتاری‌هایی که به من داده‌ای، یک مصلحت‌هایی را برای من درنظر گرفته‌ای…» به تعبیری، دلِ شاد درِ خانۀ خداوند ببریم. این خیلی برای خداوند متعال اهمیت دارد.

· امام حسن(ع) می‌فرماید: «من ضمانت می‌کنم اگر در قلب کسی جز رضای الهی نباشد، هر دعایی کند مستجاب شود؛ أَنَا الضَّامِنُ لِمَنْ لَمْ يَهْجُسْ فِي قَلْبِهِ إِلَّا الرِّضَا أَنْ يَدْعُوَ اللَّهَ فَيُسْتَجَابَ لَهُ؛ کافی/۲/۶۲) یعنی رضایت دادن به رضای الهی، انسان را مستجاب‌الدعوه می‌کند. در شب قدر به امام رضا(ع) توسل پیدا کنید که امام رضا(ع) شما را کمک کند و شما را به «مقام رضا» برساند و با رضایت درِ خانۀ پروردگار عالم بروید، نه با شکایت. البته اشکالی ندارد که توأم با رضایت، از خداوند درخواست‌هایی هم داشته باشیم که اوضاع‌مان تغییر کند ولی نباید از موضوع «رضایت» غافل شویم.

· طبیعتاً یکی از ابعاد و آثار رضایت از پروردگار، «شکر» خواهد بود. انسانِ راضی از نعمات الهی طبیعتاً شاکر می‌شود و تازه می‌تواند نعمات و الطاف خداوند نسبت به خودش را ببیند. شکر یکی از شرایط و آداب دعاست. کسی که می‌خواهد از خدا چیزی بخواهد، اول باید از خدا شاکر باشد.

۳- بلند همت باشیم و کم نخواهیم/ همت بلند از علائم صفای باطن است

· تا این‌جا دو شرط یا دو مرتبه برای یک دلِ باصفا بیان شد: ۱-دلِ بی‌کینه ۲-دلِ راضی و شاکر. اما غیر از دو مرتبۀ فوق، دلِ باصفا دلی است که بلند همت باشد و کم نخواهد. اگر کسی کم بخواهد، این علامت قساوت قلب اوست. اگر کسی دون‌همت باشد، این خودش علامت نورانی نبودن و باصفا نبودن دل است. همت بلند از علائم صفای باطن است. مثلاً اگر می‌خواهی دعا کنی که «خدایا! مرا از سربازان حضرت ولی‌عصر(ع) قرار بده» به‌جای آن بگو: «خدایا! مرا از فرماندهان حضرت قرار بده» یا اگر می‌خواهی برای نجات همۀ فقرای عالم از فقر و تنگدستی دعا کنی، برای خودِ ظهور دعا کن که بالاتر از آن است. اصلاً ظهور و نجات مسلمانان عالم، مسألۀ تو باشد. بلکه از خدا بخواه که خودت بتوانی در این عرصه‌ها نقش‌آفرینی کنی.

· «همت بلند» و «بلند نظری» علامت صفای باطن است. حضرت امام(ره) آن‌قدر تهذیب نفس کرده بود و آن‌قدر به صفای باطن رسیده بود که می‌توانست در بیانیه‌های خودش این‌چنین بنویسد: «اى مسلمانان در همۀ بلاد و اقطار عالم بپاخيزيد»(صحیفۀ امام/۱۹/۳۴۴) یعنی خواسته‌ها و شعارهای انقلابی حضرت امام(ره) به هیچ‌وجه حتی به منطقۀ جهان اسلام محدود نمی‌شد؛ چه رسد به اینکه به کشور خودمان محدود شود. مثلاً می‌فرمود: «اى مستضعفان جهان و اى كشورهاى اسلامى و مسلمانان جهان بپاخيزيد و حق را با چنگ و دندان بگيريد»(صحیفۀ امام/۲۱/۴۴۸؛ وصیتنامه) و «اسلام ابرقدرتها را به خاك مذلت مى‏نشاند، اسلام موانع بزرگ داخل و خارج محدوده خود را يكى پس از ديگرى برطرف و سنگرهاى كليدى جهان را فتح خواهد كرد»(صحیفۀ امام/۲۰/۳۲۵) این عبارت‌ها از هر کسی صادر نمی‌شود؛ معمولاً همت آدم‌ها این‌قدر بالا نیست.

· کسی که فقط به فکر خودش باشد، صفای باطن ندارد. انسان ساده‌لوحی که صرفاً برای نجات خودش از مشکلات، دعا می‌کند، صفای باطن ندارد؛ درحالی‌که می‌بیند نجات خودش از مشکلات، به نجات همۀ عالم از مشکلات، گره خورده است. کمااینکه امام زمان(ع) می‌فرماید: «برای فرج، خیلی دعا کنید که فرج شما هم در همان است؛ أَكْثِرُوا الدُّعَاءَ بِتَعْجِيلِ الْفَرَجِ فَإِنَّ ذَلِكَ فَرَجُكُمْ»(کمال‌الدین/۲/۴۸۵)

· وقتی همت خود را بالا بگیری، برای همه طلب مغفرت خواهی کرد. برای همۀ بیماران طلب شفا خواهی کرد و برای خودت هم مراتب بالایی را تقاضا خواهی کرد. کمااینکه در دعای کمیل می‌خوانیم: «مرا جزء بهترین بندگان خودت قرار بده؛ وَ اجْعَلْنِي مِنْ أَحْسَنِ عَبِيدِكَ نَصِيباً عِنْدَكَ وَ أَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةً مِنْكَ وَ أَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَيْك‏»(مصباح‌المتهجد/۲/۸۵۰) در شب قدر بنشینید زار زار گریه کنید برای اینکه «خدایا! چرا من جزء بهترین بندگان تو نیستم؟» این را تفریحی نگویید؛ برایش غصه بخورید. این یعنی صفای باطن. این هم یکی از علائم یا شرایطی است که در قلب آماده برای شب‌های قدر لازم است.

۴- برای خودمان هیچ خوبی‌ای قائل نباشیم/با دست خالی درِ خانۀ خدا برویم

· یکی دیگر از شرایط یا ویژگی‌هایی که برای کسب آمادگی روحی در شب‌های قدر لازم است، این است که برای خودت هیچ خوبی‌ای قائل نباشی. مثل کسانی در شب قدر حضور پیدا کن که در پروندۀ خودشان هیچ خوبی‌ای نداشته‌اند و فقط بدی و گناه داشته‌اند. فکر کن که اگر همیشه گنهکار بودی و هیچ ثوابی نداشتی، در شب قدر چگونه درِ خانۀ خدا می‌رفتی؟ چقدر با انکسار و تضرع و با دست خالی درِ خانۀ خدا می‌رفتی؟ الان هم همان‌طوری درِ خانۀ خدا برو.

· امام سجاد(ع) در مناجات خود، دست‌هایش را به سوی خدا دراز می‌کرد و صدا می‌زد: «خدایا! با دست‌هایی پر از گناه درِ خانۀ تو آمده‌ام؛ وَ رَفَعَ بَاطِنَ كَفَّيْهِ إِلَي السَّمَاءِ وَ جَعَلَ يَقُولُ: سَيِّدِي سَيِّدِي هَذِهِ يَدَايَ قَدْ مَدَدْتُهُمَا إِلَيْكَ بِالذُّنُوبِ مَمْلُوءَة»(امالی صدوق/۲۱۹) ببینید امام سجاد(ع) چگونه دعا می‌خواند و خودش را در چه موقعیتی می‌دید؟ وقتی امام ما این‌گونه درِ خانۀ خدا می‌رود، تکلیف ما معلوم است.

· علامت صفای باطن این است که در گذشتۀ خودت هیچ خوبی‌ای نبینی. البته خیلی سخت است که انسان برای خودش هیچ خوبی‌ای نبیند. ولی اگر یک‌مقدار تأمل کنیم، ان‌شاءالله به این موضوع می‌رسیم که در گذشتۀ خودمان هیچ خوبی‌ای نبینیم و به جایش، بدی‌ها و گناهان خودمان را ببینیم.

· نگویید: «ما که عرق نخورده‌ایم، چاقو نکشیده‌ایم، بی‌نمازی نکرده‌ایم، و خیلی از گناهان را انجام نداده‌ایم!» منظور ما هم این نیست که این گناهانی که مرتکب نشده‌اید را به خودتان نسبت دهید. ولی ما کارهایی انجام داده‌ایم که خدا از ما (در حدّ و اندازۀ خودمان) انتظار نداشته است. چه‌ بسا خدا از آن آدم چاقوکش، انتظار داشته که چاقو بکشد(به خاطر شرایط و فضای تربیتی‌ای که در آن قرار داشته است) و چه ‌بسا اگر ما یک ترک مستحب یا انجام مکروه داشته باشیم، به اندازۀ چاقوکشی آن فرد، در نزد خداوند، غیرقابل قبول و بد باشد.

· مهم این است که در محضر خداوند و نسبت به مقام ربوبی و نسبت به قدرشناسی پروردگار عالم، خودمان را صفر ببینیم چون ما قطعاً قدر خدا را آن‌چنان که شایسته است ندانسته‌ایم: «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِه»(زمر/۶۷) این روحیۀ انکسار خیلی مهم است. پیامبر اکرم(ص) فرمود: «ای اباذر، به کوچک بودن گناه خودت نگاه نکن، بلکه ببین گناه چه کسی را انجام داده‌ای(چه کسی را نافرمانی کرده‌ای)؛ يَا أَبَا ذَرٍّ، لَا تَنْظُرْ إِلَى صِغَرِ الْخَطِيئَةِ وَ لَكِنِ انْظُرْ إِلَى مَنْ عَصَيْتَ‏»(امالی طوسی/۵۲۸) یعنی گناه خودت را با عظمت خداوند مقایسه کن؛ در این صورت کمترین جنایت خودت را بزرگترین جنایت خواهی دید. الگوی طبیعی چنین حالتی اولیاء خداوند هستند و این حالتِ انکسار و تضرّع را در مناجات‌های امام سجاد(ع) و سایر ائمۀ هدی(ع) می‌توان دید.

صفحات: 1· 2· 3

 نظر دهید »

تاخیر تا به کی آقا؟

18 اردیبهشت 1394 توسط بوستان معرفت

تاخیر تا به کی آقا؟

دارد زمان آمدنت دیر می شود
دارد جوان سینه زنت پیر می شود

وقتی به نامه عملم خیره می شوی
اشک از دو دیده ی تو سرازیر می شود

کی این دل رمیده ی من هم زُهیروار
در دام چشم های تو تسخیر می شود؟

این کشتی شکسته ی طوفان معصیت
با ذوق دست توست که تعمیر می شود

حس می کنم که پای دلم لحظه ی گناه
با حلقه های زلف تو درگیر می شود

در قطره های اشک قنوت شب شما
عکس ضریح گمشده تکثیر می شود

تقصیر گریه های غریبانه ی شماست
دنیا غروب جمعه چه دلگیر می شود

وحید قاسمی

 1 نظر

پای درس حاج آقا دولابی

26 بهمن 1393 توسط بوستان معرفت

 نظر دهید »

چطور با خدا رفیق شویم؟

24 بهمن 1393 توسط بوستان معرفت

چطور با خدا رفیق شویم؟

خداوند در فرآن می فرماید مرا یاد کنید تا شما را یاد کنیم، منظور از این یاد کردن چیست؟

یک اصلی بین جوان ها هست که می گویند باید رفاقت را در حق رفیقمان تمام کنیم تا او هم در حق ما رفاقت کند. پس رفاقت یک رابطه ی دوطرفه است، نمی شود یک طرف خودش را به آب و آتش بزند ولی طرف مقابل هیچ عکس العملی نشان ندهد. جریان رفاقت ما با خدا هم همینطور است که خداوند مهربان همه چی را در حق ما تمام کرده است ولی در عوض ما جز گناه و سرپیچی کاری نکرده ایم. اگر بخواهیم تمام نعمتهایی که خداوند متعال تا به الان به ما داده است را بشماریم، این نعمتها چفدر می شود؟ آیه قرآن داریم که نعمتهای خدا را اصلا نمی شود شمرد: (إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها: اگر نعمت [هاى‏] خدا را شماره كنيد، آن را   نمى‏ توانيد بشماريد-نحل/18)

خدای مهربان به ما یاد داده است که چطور با او رفاقت کنیم، او می فرماید: فَاذْكُرُوني‏ أَذْكُرْكُم: مرا ياد كنيد، تا شما را ياد كنم(بقره/152). این همان قاعده ای است که انسان ها در روابط دوستیشان با یکدیگر دارند.

منظور خداوند عزیز از این حرف این نمی باشد که یک انسان از صبح که از خواب برمی خیزد، تسبیحی در دست بگیرد و گوشه ای بنشیند و ذکر بگوید، وقتی به احوال عرفا هم نگاه می کنیم می بینیم که اهل به گوشه ای نشستن نبودند. پس منظور خداوند متعال چیست؟

او می خواهد به ما بفهماند که باید همه کارهای زندگیمان را برای رضای خدا انجام بدهیم. یعنی باید تمام توجهمان به خدا باشد، نگاهمان را حتی یک لحظه هم از خدا برنداریم. آن وقت همه‌ی کارهایمان رنگ خدایی به خودش می گیرد. مثلا نیت غذا خوردنمان این باشد که توان بندگی کردن به دست آوریم، یا اگر فرزندی داریم و می خواهیم او را تربیت کنیم، نباید تربیتش کنیم تا بقیه‌ی افراد بگویند چه فرزند خوبی دارد؛ بلکه باید تربیتش کنیم، طوری که بنده‌ی خوب خدا بشود و بتواند یاری امام زمان علیه السلام را بکند، اگر غیر از این باشد، تمام زمانهایی که برای فرزندمان وقت گذاشته‌ایم به هدر رفته است. یا وقتی نماز می خوانیم باید همه توجهمان در این چند دقیقه به خدا باشد ، اگر درست دل به خدا بدهیم خدا هم ما را در دریای نعماتش می‌اندازد، در ابتدا کمی سخت است اما حتما شدنی است.

البته این طور نیست که اگر یکی اهل یاد خدا نباشد، خدا با او کاری ندارد بلکه خداوند از نعمتهایش به تمام  بندگان می دهد، ولی اگر بنده، با خدا رفاقت کرد آن وقت رنگ و لعاب نعمتهای خداوند نیز عوض می شود. پس لازم نیست ریاضتهای سخت بکشیم ، همین که دلمان را پر از خدا بکنیم کفایت می کند. و اگر اذکار لفظی می گوییم باید دلمان را متوجه کنیم تا اثر بگذارد.(برداشت آزاد از تفاسیر المیزان، نمونه، نور)

 در معانى الاخبار از حسين بزاز روايت كرده كه گفت: امام صادق علیه السلام به من فرمود: آيا مي خواهى تو را از مهمترين وظيفه‏اى كه خدا بر خلق خود واجب كرده خبر دهم؟ عرضه داشتم: بله، فرمود: اول انصاف دادن به مردم، به اينكه با مردم آن طور رفتار كنى كه دوست مي دارى با تو رفتار كنند و دوم مواسات با برادران دينى و (سوم) ياد خدا در هر موقف (شرایطی)،  البته منظورم از ذكر خدا، سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اكبر نيست، هر چند كه اين نيز از مصاديق آنست، ولى منظورم اين است كه در هر جا كه پاى اطاعت خدا به ميان می‏ آيد، به ياد خدا باشى و اطاعتش كنى، و هر جا معصيت خدا پيش آيد، بياد او باشى و آن را ترك كنى. (معانى الاخبار ص 192 حديث3)

 2 نظر

توصیه حاج آقا دولابی

03 بهمن 1393 توسط بوستان معرفت

 

 2 نظر

سبک زندگی منفعلانه با موبایل

28 دی 1393 توسط بوستان معرفت

سبک زندگی منفعلانه با موبایل


حجه الاسلام علیرضا پناهیان در این خصوص نوشته اند :

بعضی وقت‌ها ما متوجه برخی جزییات مهم نیستیم و تذکرات کلی، ما را به نتیجۀ رفتاری مورد نظر نمی‌رساند. لذا باید به جزییات پرداخت و به دستورالعمل‌های روشنی دست یافت تا زندگی ما را از خطرات مهم نجات بدهد. چه دل‌های باصفا و اندیشه‌های قوی فراوانی که با بی‌دقتی در جزییات، تمام فرصتها و قوای خود را برای رشد کافی از دست می‌دهند و پس از یک عمر آرزومندی برای رسیدن به قله‌های کمال و موفقیت از حداقل توانایی‌ها هم بازمی‌مانند. یکی از عوامل مهم رشد یک انسان دقت در نوع رفتارهایی است به صورت روزمره انجام می‌دهد و سبک زندگی او را تشکیل می‌دهد.

آنچه مهم‌تر از رفتارهای خوب و بد ماست، عادت‌هایی است که این رفتارها در ما به جای می‌گذارند. بدترین قسمت یک رفتار بد، عادت بدی است که در ذهن و روحیۀ ما به جای می‌گذارد؛ و بهترین قسمت یک رفتار خوب عادت خوبی است که در ذهن و روحیۀ ما به جای می‌گذارد. به همین دلیل به شدت باید از مداومت بر رفتار غلط پرهیز کرد، حتی اگر این رفتار یک گناه واضح نباشد؛ اما رفتاری باشد که عادت بدی از خود به جای می‌گذارد. شاید به همین دلیل در روایات بر «مداومت بر رفتار خوب» اینقدر تاکید شده است. اگر یک رفتار اندکی ناصحیح باشد، اما انسان دائما آن را انجام دهد می‌تواند عامل هلاکت انسان بشود.

یکی از بدترین عادت‌ها که زمینه‌ساز محرومیت‌های فراوان از معنویت و عقلانیت می‌شود و استعدادهای انسان را نابود می‌کند، عادت به بی‌نظمی و عادت به رفتار منفعلانه است. کسی که بی‌برنامه زندگی کند و زمان‌بندی دقیق و صحیحی برای بسیاری از رفتارهای خود نداشته باشد، دائما منفعلانه رفتار خواهد کرد، و این سبک زندگی منجر به از دست رفتن قدرت تمرکز و دیگر قوای ذهنی او خواهد شد.

امروزه مهمترین عامل سبک زندگی نامنظم، خصوصاً در بخش رفتارهای ذهنی، رسانه‌های دیداری و شنیداری هستند؛ که تماماً در گوشی همراه شما تجمیع شده است. باید به گوشی همراه به عنوان یک عامل قدرتمند که می‌تواند تمام قوای ذهنی انسان را نابود کند نگاه کنیم؛ خصوصاً اگر در گوشی همراه خود انواع شبکه‌های اجتماعی و نرم‌افزارهای اطلاع‌رسانی را نصب کرده باشیم. اگر برنامه منظم و متقنی برای استفاده از گوشی همراه خود نداشته باشیم، دچار یک زندگی انفعالی شدید و درماندگی گسترده خواهیم شد.

اما همین زمینۀ درماندگی، می‌تواند بستر بالندگی قرار گیرد، زیرا کنترل مراجعۀ منظم و هدفمند به گوشی همراه، می‌تواند قدرت ارادۀ انسان را تقویت کند و آدم را به برخی از صفات برجستۀ روحی و ذهنی برساند. انواع پیام‌های گوشی همراه شما، حتی اگر همیشه حدیث و اخبار مهم و مفید باشد، به صورت نامنظم در هر لحظه ای از شبانه‌روز به شما می‌رسد، اگر شما با همان بی‌نظمی که پیام‌ها را دریافت می‌کنید، به صورت منفعلانه به گوشی مراجعه کنید و آن اطلاعات و اخبار خوب و مفید را مطالعه نمایید، به مرور بسیاری از قوای ذهنی خود را از دست خواهید داد؛ و چیزی از قدرت حافظه و تمرکز شما باقی نخواهد ماند.

اساساً نباید با گوشی همراه صرفاً به عنوان یک وسیلۀ سرگرمی و تفریح برخورد کرد. ولی از آنجایی که سرگرم‌کننده بودن گوشی همراه، خصوصاً با این‌همه نرم افزارهای متنوع، یک امر اجتناب ناپذیر شده است، باید برای این سرگرمی نظمی قرار داد. انسان باید برای تفریحات خودش برنامه داشته باشد، خصوصاً اگر نیاز دارد به بالاترین سطح رشد خود برسد و از سطحی ماندن خود متنفر است. مهمترین عنصر نظم در استفاده از گوشی همراه این است که در زمان و مدت معینی به مطالعه بپردازد و به مقدار مشخصی، ولو تقریبی، به تولید و ارسال پیام‌های رسانه‌ای خود اقدام نماید.

منبع:رجانیوز

 1 نظر

گناهانی که خدا را خشمگین می کند

20 دی 1393 توسط بوستان معرفت

گناهانی که خدا را خشمگین می‌کند

آیت‌الله «محمدی ری‌شهری»  در جلسه تفسیر خود در مصلای بزرگ ری ، به تفسیر آخرین آیه سوره مبارکه «حمد» و مواردی که موجب می‌شود افراد مورد غضب الهی قرار گیرند، پرداخت که بخشی از آن در ادامه می‌آید:
بحث جلسات گذشته درباره تفسیر جمله «غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِمْ» بود. ما در نمازهای پنجگانه از خدا می‌خواهیم ما را به راه راست که راه رسیدن به سعادت دنیا و آخرت است، هدایت کند. بعد می‌گوییم راه سعادت راه کسانی است که به خداوند به آنها نعمت داده نه راه کسانی که مورد غضب و خشم خدا هستند.
خشم الهی به معنای مجازات خداوند است یعنی کیفر گناهان. همه گناهان نیز زمینه‌ساز غضب الهی است. حال این سؤال پیش می‌آید که اگر همه گناهان زمینه‌ساز غضب الهی و خشم خدا است چرا قرآن افراد خاصی را مورد غضب معرفی می‌کند؟
پاسخ این است که مجازات اقوامی که قرآن آنها را به عنوان «المَغضُوبِ عَلَیهِمْ» معرفی می‌کند، سنگین است یعنی آنها آدم‌هایی بدتر از دیگران بودند که باید از سرنوشت آنها عبرت گرفت.
یکی از اقوامی که قرآن آنها مورد غضب الهی معرفی شده کرده قوم عاد است. «وَإِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللّهَ مَا لَکُم مِّنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ أَفَلاَ تَتَّقُونَ»(اعراف/65) ما به قوم عاد برادرشان هود را فرستادیم که پیغمبر قوم عاد همان هود بود.
قوم عاد جامعه‌ای بود که بعد از قوم نوح در سرزمین یمن زندگی می‌کردند آنها از نظر وضعیت جسمی قوی بودند و از نظر مادی نیز امکانات بالایی داشتند اما گرفتار انواع انحرافات اعتقادی و اخلاقی بودند. خداوند حضرت هود را برای اینکه آنها را به توحید و عمل صالح دعوت کند، فرستاد که این داستان در چند سوره قرآن آمده است که بخشی از آن در سوره مبارکه «اعراف» است که خدا می‌فرماید: «أَوَعَجِبْتُمْ أَن جَاءکُمْ ذِکْرٌ مِّن رَّبِّکُمْ عَلَى رَجُلٍ مِّنکُمْ لِیُنذِرَکُمْ وَاذکُرُواْ إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفَاء مِن بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَزَادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَسْطَةً فَاذْکُرُواْ آلاء اللّهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ؛ آیا تعجب کرده‌‏اید که دستور آگاه کننده پروردگارتان به وسیله مردی از میان شما به شما برسد تا (از مجازات الهی) بیم‌تان دهد و به یاد آورید هنگامی شما را جانشینان قوم نوح قرار داد، و شما را از جهت خلقت گسترش داد (و به نیروی بدنی قوی مجهز ساخت) پس نعمت‌های خدا را به یاد آورید شاید رستگار شوید». (اعراف/69) بعد خداوند در قرآن می‌فرماید: «وَأَمَّا عَادٌ فَأُهْلِکُوا بِرِیحٍ صَرْصَرٍ عَاتِیَةٍ* سَخَّرَهَا عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیَالٍ وَثَمَانِیَةَ أَیَّامٍ حُسُومًا فَتَرَى الْقَوْمَ فِیهَا صَرْعَى کَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِیَةٍ؛ و اما عاد به [وسیله] تندبادى توفنده سرکش هلاک شدند؛ [که خدا] آن را هفت‏ شب و هشت روز پیاپى بر آنان بگماشت در آن [مدت] مردم را فرو افتاده مى‌‏دیدى گویى آنها تنه‏‌هاى نخل‌هاى میان تهى‏‌اند» (الحاقه/ 7 و 8)

 

گناه قوم عاد چه بود؟

پیامبرشان به آنها گفت نعمت و قدرت بدنی که خدا به شما داده بود را در مسیر خود استفاده کنید اما آنها لجاجت کردند و گفتند: «قَالُواْ أَجِئْتَنَا لِنَعْبُدَ اللّهَ وَحْدَهُ وَنَذَرَ مَا کَانَ یَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن کُنتَ مِنَ الصَّادِقِینَ؛ گفتند آیا به سراغ ما آمده‌‏ای که تنها خدای یگانه را بپرستیم و آنچه را پدران ما می‌‏پرستیدند رها کنیم، حال که چنین است آنچه (از بلا و عذاب الهی) به ما وعده می‌دهی بیاور اگر راست می‌گویی»(اعراف/ 70) اما حضرت هود(ع) جواب داد: «قَالَ قَدْ وَقَعَ عَلَیْکُم مِّن رَّبِّکُمْ رِجْسٌ وَغَضَبٌ أَتُجَادِلُونَنِی فِی أَسْمَاء سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤکُم مَّا نَزَّلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ فَانتَظِرُواْ إِنِّی مَعَکُم مِّنَ الْمُنتَظِرِینَ؛ گفت: پلیدی و غضب پروردگار شما را فرا گرفته، آیا با من در مورد نام‌ه‏ایی مجادله می‌کنید (که به عنوان معبود و خدا) شما و پدرانتان (بر بت‌ها) گذارده‏‌اید، در حالی که خداوند هیچ فرمانی درباره آن نازل نکرده است، بنابراین شما منتظر باشید من هم با شما انتظار می‌کشم». (اعراف/ 71)

بنابراین یکی از مصادیق «المَغضُوبِ عَلَیهِمْ» همین قوم عاد است. قرآن کتاب قصه نیست خداوند این داستان‌ها را برای عبرت گرفتن مطرح کرده است. از این داستان 2 درس می‌توان گرفت؛ گناه قوم عاد چه بود؟ هر کس گناه قوم عاد را کند به همان میزان گرفتار می‌شود. گناه قوم عاد ناشکری و ناسپاسی بود.
اگر خداوند نعمتی به کسی داد اما قدر آن را ندانست باید منتظر مجازات الهی باشد. امام علی(ع) می‌فرمایند: مردم بدانید خداوند هر نعمتی به شما می‌دهد حقی برگردن دارید اگر حق آن را با شکر ادا کردید خدا آن را افزون می‌کند اما اگر ناسپاسی کردید بدانید نعمت از شما گرفته می‌شود و چه بسا عقوبت آن در همین دنیا هم شما را گرفتار کند. خداوند به شما نعمت داده بترسید که مبادا این نعمت در راه درست مصرف نشود.
دومین مشکل قوم عاد لجاجت در برابر حق بود. حضرت هود(ع) برای قومش استدلال داشت که در راه خدا حرکت کنند اما آنها قبول نکردند. اگر کسی در برابر حق لجبازی کرد مورد غضب الهی قرار می‌گیرد. وقتی انسان تشخیص می‌دهد چیزی حق است باید گردنش در برابر آن خم باشد.
لجاجت یکی از خصوصیاتی است که باعث غضب الهی می‌شود. اگر حق را تشخیص دادی ولی باز زیر بار نمی‌روی بدان که مشکل پیدا میکنی. یکی از گناهانی که سبب غضب الهی می‌شود و «غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِمْ» درباره او مستجاب نمی‌شود، لجبازی است.
ان شالله خدا توفیق دهد که به اینگونه گناهان گرفتار نشویم.


منبع : خبرگزاری فارس

 2 نظر

سیلی خدا

10 دی 1393 توسط بوستان معرفت

سیلی خدا

حجه الاسلام قرائتی :

خداوند به انسان دستور داد گندم نخور ، وقتی خورد …

اولین سیلی خدا ، به برهنه شدن بدنش بود.

این نشان می دهد که :

رها کردن لباس ، سیلی خداست نه تمدن …

 3 نظر

با قصد قربت مطالعه کنید

06 دی 1393 توسط بوستان معرفت

با قصد قربت مطالعه کنيد


حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی در ادامه سلسه جلسات درس اخلاق خود که به روال پنجشنه ها در نمازخانه بنیاد بین المللی علوم وحیانی اسراء برگزار شد، با اشاره به لزوم جامع‌الأطراف بودن مومنین در مقابل شیطان بیان داشتند:

ما هم بايد بصير و متذکّر باشيم و هم بايد اصالت و تذکّر ما همه جانبه باشد، ما بايد جامع‌الأطراف باشيم تا ببينيم شیطان از کدام طرف به سراغ ما مي‌آيد لذا هر کاري که به ما پيشنهاد دادند بايد احتمالش را بدهيم که ممکن است چه وسوسه هایی در آن نهفته باشد؛ بنابراين انسان مؤمن باید بصير باشد .

ایشان ادامه دادند:

حالا که ممکن است دشمن از هر طرف به سراغ بیاید ، ما نیز بايد جامع باشيم، وقتي انسان جامع است که متذکّر باشد، گاهی شیطان مانند یک حرامی که احرام بر تن کرده است دور کعبه دل انسان طواف می کند و منتظر فرصتی است تا این در گشوده شود و او بتواند وارد حریم دل شود لذا باید همیشه هوشیار و مراقب حریم دل خود باشیم.

معظم له با بیان این مطلب که باید سرمایه الهی وجود خود را حفظ کنیم بیان داشتند:

به ما فرمودند ذات اقدس الهي به شما سرمايه‌اي داد که بعضي‌ها آن سرمايه را حفظ مي‌کنند و افزوده مي‌کنند و بعضي‌ها آن سرمايه را گم کردند مثلا فرمودند شما بايد با تلاش و کوشش، در حوزه ها و دانشگاه ها علم کسب کنید، تلاش کنيد به مراکز علمي، حوزوي و دانشگاهي برويد و اين علوم را ياد بگيريد اما در عین حال فرمود به شما حکمت نیز عطا کردیم و آن حکمت را فرمود من در درون شما نهادينه کردم و شما را حکيمانه به دنيا آوردم لذا از وجود مبارک پيامبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) رسيده است «الحکمة ضالّة المؤمن»; يعني حکمت، گمشده مومن است.

ایشان خاطرنشان کردند:

اين‌چنين نيست که اگر کسي در اتاق مطالعه‌اش مشغول تفسير، فقه، فلسفه و کلام و اينهاست از گزند شيطنت شيطان مصون باشد ؛ او هم موظف است که خود را مواظبت کند ، اينکه گفتند «بسم الله» بگوييد، رو به قبله بنشينيد، با قصد قربت مطالعه کنيد براي همين است که انسان در مطالعات تحقيقي فريب نخورد در مسئله عمل هم همين‌طور است.

حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی در جمع بندی فرمایشات خود تاکید داشتند:

پس معلوم مي‌شود ما سرمايه‌اي داريم که نبايد بگذاريم گم شود و اگر گم شد ، بايد به سراغش برويم و آن را پيدا کنيم و اين بايد همه جوانب ما را احاطه کند وقتي همه جوانب ما را احاطه کرد آن وقت شيطان از هر طرف بخواهد بيايد فرمود: ﴿تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾ نمي‌گذاريم که در حريم کعبه دل يک حرامي احرام ببندد و قصد طواف داشته باشد. بهترين راهش هم همين است که ما آن گم‌شده اصلي‌مان را پيدا کنيم يک و هميشه مواظب باشيم هر پيشنهادي به ما دادند فوراً قبول نکنيم ، فکر کنيم، مطالعه کنيم، هر قولي را هم که انسان در کتاب خواند فوراً قبول نکند.


منبع : باشگاه خبرنگاران


 1 نظر

شاید این جمعه بیاید

05 دی 1393 توسط بوستان معرفت

شاید این جمعه بیاید


می نویسم برای عزيزمردی که شش گوشه قلبش شکسته است. می نویسم برای ابرمردی كه تنها و غريب است؛ تا شايد به فرق شكافته علی (ع)، یا به پهلوی شكسته زهرا (س), و يا به دل غمديده زينب (س) پا بر فرق ما بگذارد و بيايد. بيايد و اين كهنه زخم ها را مرهم نهد و اين شب های سرد و تلخ فراق را به پايان رساند. خدا كند كه زودتر بيايد … خدا كند …

 1 نظر

لقمه حرام

04 دی 1393 توسط بوستان معرفت

لقمه حرام


رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «اَلجَنَّةُ مُحَرَّمَةٌ عَلى جَسَدٍ غَذَي بِالحَرَامِ»1

«بهشت حرام است بر بدنی که از غذای حرام تغذیه نماید».

و نيز مي فرمايند: «تَرْكُ لُقْمَةِ حَرَامٍ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى مِنْ صَلَاةِ أَلْفَيْ رَكْعَةٍ تَطَوُّعا»2

یعنی : «ترک کردن یک لقمه حرام در نزد خدا بهتر است از دو هزار رکعت نماز مستحبی».

و از امیرالمؤمنین علیه السلام منقول است: «لَيسَ مِن شِيعَتِي مَن أَكَلَ مَالَ المُؤمِنِ حَراماً»3

یعنی: «از شیعیان من نیست کسی که مال مؤمنی را به حرام بخورد».

داستانك:

شريك بن عبد اللَّه نخعى، از فقهاى معروف قرن دوم هجرى، به علم و تقوا معروف بود.

مهدى بن منصور، خليفه عباسى، علاقه فراوان داشت كه منصب «قضا» را به او واگذار كند، ولى شريك بن عبداللَّه براى آنكه خود را از دستگاه ظلم دور نگاه دارد زير اين بار نمى ‏رفت. و نيز خليفه علاقه ‏مند بود كه «شريك» را معلم خصوصى فرزندان خود قرار دهد تا به آنها علم حديث بياموزد.

شريك اين كار را نيز قبول نمى ‏كرد و به همان زندگى آزاد و فقيرانه ‏اى كه داشت قانع بود.

روزى خليفه او را طلبيد و به او گفت: «بايد امروز يكى از اين سه كار را قبول كنى: يا عهده‏ دار منصب «قضا» بشوى، يا كار تعليم و تربيت فرزندان مرا قبول كنى، يا آنكه همين امروز ناهار با ما باشى و بر سر سفره ما بنشينى.».

شريك با خود فكرى كرد و گفت: حالا كه اجبار و اضطرار است، البته از اين سه كار، سومى بر من آسانتر است.

خليفه ضمنا به مدير مطبخ دستور داد كه امروز لذيذترين غذاها را براى شريك تهيه كن. غذاهاى رنگارنگ از مغز استخوانِ آميخته به نبات و عسل تهيه كردند و سر سفره آوردند.

شريك كه تا آن وقت ، همچو غذايى نخورده و نديده بود، با اشتهاى كامل خورد.

خوانسالار آهسته بيخ گوش خليفه گفت: «به خدا قسم كه ديگر اين مرد روى رستگارى نخواهد ديد».

طولى نكشيد كه ديدند شريك، هم عهده‏ دار تعليم فرزندان خليفه شده و هم منصب «قضا» را قبول كرده و برايش از بيت المال مقررى نيز معين شد.

روزى با متصدى پرداخت حقوق حرفش شد. متصدى به او گفت: «تو كه گندم به ما نفروخته ‏اى كه اينقدر سماجت مى ‏كنى؟».

شريك گفت : «چيزى از گندم بهتر به شما فروخته ‏ام، من دين خود را فروخته‏ ام»4

 


منابع :

1- [إرشاد القلوب إلى الصواب (للديلمي)، ج‏1، ص: 69].

2-[بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏90، ص: 373].

3-[إرشاد القلوب إلى الصواب (للديلمي)، ج‏1، ص: 69].

4-مجموعه‏ آثاراستادشهيدمطهرى، ج‏18 (داستان و راستان)، ص: 255 به نقل از مروج الذهب مسعودى، جلد 2، حالات مهدى عباسى.


 نظر دهید »

تکیه به غیر خدا ممنوع

03 دی 1393 توسط بوستان معرفت

تکیه به غیر خدا ممنوع :


معمولا انسانها در دنيا به هر چه غير خدا تكيه كنند از همانجا ضربه مي خورند.

مثلا كسي كه به مالش تكيه كرده ؛ از همان مال ، ضربه مي خورد.

كسي كه به قدرتش ، شهرتش ، جمالش ، خانه اش و … دل خوش كرده ؛ از همان لطمه مي خورد.

مانند فرعون كه افتخارش اين بود كه رود نيل از آن اوست [َ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرى مِنْ تَحْتى‏] و در همان رود هم غرق شد.

ما بايد فقط و فقط به خدا توكل كنيم و فقط و فقط به او تكيه داشته باشيم :

[ وَ مَن يَتَوَكَّل عَلَي الله، فَهُو حَسبُه]

داستانك:

هنگامي كه برادران ، در حال انداختن يوسف در چاه بودند ؛ ناگهان يوسف شروع به خنديدن كرد ، برادران سخت در تعجب فرو رفتند كه اين چه جاى خنده است ، گويى برادر، مساله را به شوخى گرفته است ، بى ‏خبر از اينكه تيره روزى در انتظار او است ، اما او پرده از راز اين خنده برداشت و درس بزرگى به همه آموخت و گفت:

” فراموش نمى‏ كنم روزى به شما برادران نيرومند با آن بازوان قوى و قدرت فوق العاده جسمانى نظر افكندم و خوشحال شدم، با خود گفتم كسى كه اينهمه يار و ياور نيرومند دارد چه غمى از حوادث سخت خواهد داشت آن روز بر شما تكيه كردم و به بازوان شما دل بستم، اكنون در چنگال شما گرفتارم و از شما به شما پناه مى‏ برم، و به من پناه نمى ‏دهيد، خدا شما را بر من مسلط ساخت تا اين درس را بياموزم كه به غير او- حتى به برادران- تكيه نكنم.” [تفسير نمونه، ج‏9، ص: 342]


 2 نظر

فریفتگی از قضاوت دیگران

29 آذر 1393 توسط بوستان معرفت

فريفتگى از قضاوت ديگران


من مواعظ علي بن الحسين (عليه السلام):

« كم من مفتونٍ بحسن القول فيه ، وكم من مغرورٍ بحسن الستر عليه ، وكم من مستدرجٍ بالإحسان عليه ».(تحف العقول صفحه 281).

مقام معظم رهبری(دامت برکاته)  در شرح این حدیث می فرمایند :

چه بسا افرادى كه فريب تعريف‏ ها و تحسين‏ هايى كه مردم از آنان مى ‏نمايند مى‏ خورند. انسان نبايد فريفته قضاوتهاى مردم ، درباره خودش شده و بخاطرتساويل نفسانى از قضاوت صحيح در مورد خودش غفلت ورزد و توجه به اين مسأله بالخصوص براى مسئولين حائز اهميت است.

و همچنين انسان نبايد ازاينكه خداوند عيوب او را پوشانده ، مغرور شود و خيال كند كه هميشه بدي هاى او مستور مى ‏ماند. چه بسا خداوند در همين دنياآنها را فاش كند و اگر دراين دنيا هم با لطف و احسان خود فاش نكرد ، در قيامت (روزى كه باطن افراد ظاهر مى‏ شود) آشكار كند.

لذا ائمه (عليهم السلام)همانطور كه در دعاى شعبانيه نقل شده ، از خدا مى‏ خواستند كه : «الهى لا تفضحنى يوم القيامة على رؤس الاشهاد».

و چه بسا افرادى كه در اثر نعم الهى گرفتار استدراج می ‏شوند ، «وسنستدرجهم من حيث لا يعلمون».پس نبايد ما بخاطر تمجيدهاى مردم و ستر الهى واعطاى نعم او از قضاوت صحيح در مورد خود غفلت نمائيم.

 


 1 نظر

منطق زیبای دختر بچه نه ساله!

24 آذر 1393 توسط بوستان معرفت

منطق زیبای دختر بچه نه ساله!


سوال یک دختر بچه 9 ساله شیعه از مدیر اهل سنت خود که باعث شد تمام کارشناسان شبکه های وهابی جوابی به جز سکوت برایش نداشته باشند :

ما در کلاس که 24 نفر هستیم ، معلم ما وقتی میخاد از کلاس بیرون بره ، به من میگه : خانم محمدی ، شما مبصر باش ؛ تا نظم کلاس بهم نریزه…و به

بچه ها میگه: بچه ها ، شما گوش به حرف مبصر کنید ، تا من برگردم .

شما میگید پیامبر (ص) از دنیا رفت و کسی را به جانشینی خودش انتخاب نکرد.

آیا پیامبر(ص)، به اندازه معلم ما ، بلد نبود یک مبصر و یک جانشین بعد از خودش تعیین کند که نظم جامعه اسلامی بهم نریزد؟!

جواب مدير اهل سنت به دانش آموز شیعه : برو فردا با وليت بيا کارش دارم

دانش آموز رفت وفرداش با دوستش اومد.

مدير گفت دختر چرا وليتو نيووردي ، مگه نگفتم وليتو بيار ؟ دانش آموز گفت : اين وليه منه ديگه.

مدير عصباني شد و گفت :

منظور من سر پرستته ، پدرته ، رفتي دوستتو آوردي؟

دانش آموز گفت : نشد ديگه اينجا ميگي ولي يعني سر پرست ، پس چطور وقتي پيامبر ميگه اين علي ولي شماست ، ميگيد معني ولي ميشه دوست.



 نظر دهید »

چرا تنها برای امام حسین (ع) اربعین می گیرند؟

22 آذر 1393 توسط بوستان معرفت

چرا تنها برای امام‌ حسین (ع) اربعین می‌گیرند؟


 

ویژگی‌ها و معنویتی که در عزاداری امام حسین(ع) هست، برای هیچ یک از معصومین نیست، همچنین همه ائمه برای امام حسین(ع) عزاداری کرده‌اند، ضمن اینکه تعظیم نام امام حسین(ع) در حقیقت ، تکریم همه ائمه و خوبان و خوبی‌هاست.
از میان اهل بیت عصمت و طهارت، تنها برای اباعبدالله الحسین(ع) مراسم اربعین می‌گیرند، درباره چرایی این موضوع باید گفت :

زنده داشت نام و یاد امام حسین(ع) به سفارش همه معصومین بوده است، چون انقلاب و قیام امام حسین(ع) در مقابل امویان و دستگاه جور یزید راه اصلاحی و صراط مستقیمی بود که راه درست را از نادرست نمایان کرد، از این روی پیامبر و همه ائمه و پیشوایان برای زنده نگه داشتن یاد ایشان توصیه‌های بسیاری کردند تا عزاداری امام حسین(ع) برای همیشه به درستی و کامل اقامه شود، برای نمونه امام عسکری(ع) زیارت اربعین را یکی از علائم و نمادهای شیعه می‌داند.

از این‌رو شیعه در این روز هر جا که باشد، زیارت اربعین را می‌خواند تا راه سرخ امامت برای همیشه زنده باشد، ویژگی‌ها و معنویتی که در عزاداری امام حسین(ع) هست و تأکیداتی که در روایات به این مطلب وجود دارد برای هیچ یک از معصومین نیست، همچنین همه ائمه برای امام حسین(ع) عزاداری کرده‌اند، از این روی عزاداری روزهای سوم و هفتم و اربعین و در ایام دیگر روزهای محرم و صفر و اساساً در هر مناسبتی روضه و ذکر مصائب اهل بیت امام حسین(ع) و وقایع روز عاشورا سفارش شده، بنابراین مردم برای درگذشتگان خود مجلس عزا به پا می‌دارند، اما در این مجالس نیز روضه امام حسین(ع) خوانده می‌شود، ضمن اینکه تعظیم نام امام حسین(ع) در حقیقت تکریم همه ائمه و خوبان و خوبی‌هاست.

پرسش دیگری که مطرح می‌شود این است که معنی جمله «کشته شده اشک» در زیارت اربعین به چه معناست، در پاسخ باید گفت:

از مقدس‌ترین و با فضیلت‌ترین زیارت‌هایی که در فرهنگ دینی وارد شده است، زیارت قبر اباعبدالله الحسین(ع) است و برای زیارت هیچ امامی به این اندازه سفارش نشده، به طوری که ترک آن برای شیعه‌ای که توان زیارت را دارد، امری ناپسند شمرده شده و به نوعی لازم است چنان چه امام صادق(ع) فرمودند:
زیارت حسین بن علی(ع) بر هر کس که او را از سوی خداوند «امام» می داند، واجب است.(۱)
زیارت یکی از راه‌های یاد و احیای اهداف امام حسین(ع) و الگو قرار دادن تفکرات ناب آن حضرت است و زیارت اربعین یعنی چهلمین روز شهادت آن حضرت و روز بیستم صفر یکی از با فضیلت ترین زیارت‌هاست و امام حسن عسکری(ع) خواندن زیارت اربعین را یکی از علامت‌های مؤمن می‌شمارند.(۲)

در فرازی از این وصیت چنین آمده است: «وصل علی الحسین المظلوم، الشهید الرشید، قتیل العبرات و ….»(۳)؛ و درود فرست بر حسین مظلوم، شهید رشید، کشته شده اشک‌ها و…

«العبرات» از عبره است یعنی گریه‌ای که از سینه بیرون آید و کنایه از کسی است که با یادآوری مطلب و یا شخصی بغض گلویش را می‌گیرد و چشمانش اشک آلود می‌شود و مراد از اینکه امام حسین(ع) کشته شده اشک‌هاست، به این است که هر کس امام حسین(ع) و واقعه عاشورا را یاد کند، چشمانش اشک آلود می‌شود، شهیدی که هم یادش گریه‌آور است و هم اشک ریختن در سوگ او ثواب دارد و موجب احیای اهداف عاشورا می‌شود و امامان(ع) نیز توصیه فراوان بر عزاداری و گریستن بر مصیبت‌های آن حضرت داشته‌اند، امام حسین(ع) می‌فرمایند: من کشته شده اشک‌هایم.(۴) و باز فرمود: من کشته شده اشکم و هیچ مؤمنی مرا یاد نمی‌کند، مگر آنکه گریه کرده و بغض گلویش را بگیرد و اشک در چشمانش می‌آید،(۵) و امام صادق(ع) فرمود: کشته اشک یعنی هیچ مؤمنی او را یاد نمی‌کند، مگر گریه کند.(۶)

بنابراین مراد از کشته شده اشک‌ها یعنی امام حسین(ع) به خاطر اهداف بزرگ و متعالی که داشتند و عده‌ای نگذاشتند، این اهداف در جامعه عملی شود و آن حضرت را شهید کردند، بر ملت‌های آزاده چنان این غم و اندوه سنگین است که هماره بر آن حضرت اشک می‌ریزند و حسین(ع) کشته شده‌ای است که اشک‌ها در یاد او سرازیر است.

* پی‌نوشت‌ها:

۱. ابن قولویه، جعفر، کامل الزیارات، بی‌جا، مؤسسه نشر الفقاهه، اول، ۱۴۱۷ه.ق، ص۲۳۶.
۲. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، دوم، ۱۴۰۳ه.ق، ج۹۸، ص۳۲۹.
۳. ابن طاوس، رضی الدین، اقبال الاعمال، بی جا، مکتب الاعلام الاسلامی، اول، ۱۴۱۶ هـ .ق، ج۳، ص۳۴۲.
۴. قمی، شیخ عباس، منتهی الامال، بی‌جا، هجرت، ج۱، ص۵۳۸.
۵. شیخ صدوق، الامالی، قم، مؤسسه بعثت، اول، ۱۴۱۷ ه .ق، ص۲۰۰.
۶. نوری، حسین، مستدرک الوسائل، قم، ال البیت، دوم، ۱۴۰۸ه.ق، ج۱۰، ص۳۱۸.


 4 نظر

آثار و برکات زیارت سیدالشهداء(ع)

22 آذر 1393 توسط بوستان معرفت

آثار و بركات زيارت سيدالشهدا (ع) :


۱- آرامش بخشيدن به زائر

قبل از آنكه به آثار و بركاتى كه برگرفته از روايات اسلامى است اشاره كنيم، اين نكته لازم به ذكر است كه زيارت مرقد شريف امام حسين (ع) مانند ساير ائمه، به مردمان و زيارت كنندگانش، نوعى آرامش و اطمينان مى‏ بخشد. در اين عصر كه انسان را ، موجودى مضطرب مى نامند، و پيوسته دست به گريبان با پديده‏ هايى چون ترديد، ناكامى، تشويش، ترس و ناسازگارى با محيط و زندگى ماشينى و محروميت و جنگ و حتى كنار نيامدن با خود است، و هر روز شاهد كاهش ها و فرسايش ها است و نمى تواند از اضطراب در امان بماند، اين زيارت مرقد مردان خدا و پيشوايان دين است كه به انسان آرامش خاطر مى دهد.
در زيارت يك نوع كشش و نياز الزام آورى ، انسان را وا مى ‏دارد كه فشارها و فريادهاى درونى را از راهى خارج كند. زائر آن مرقد شريف در پرتو دعا و گفتگو با پاكان و استمداد از ارواح پاك مقربان درگاه الهى، نيرو گرفته و نابساماني ها را با توسل بدانها برخود هموار مى سازند، و خستگى ‏ها و فشارهاى وارد بر روان، و نيز اضطراب ها و يأس ها را از خود مى زدايند و به آرامش و اطمينانى براى ادامه زندگى دست مى‏ يابند.

۲- در امان خدا بودن

به امام صادق (ع) عرض كردند: كمترين اثرى كه براى زائر قبر امام حسين (ع) چيست؟ فرمود: «كمترين تأثيرش اين است كه خداوند متعال، او و خانواده و مالش را حفظ مى كند تا به سوى اهل خويش برگردد، و چون روز قيامت فرا رسد، خداوند حافظ او خواهد بود». (۲)

۳- زائر خدا محسوب شدن

زيد بن شحام گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: براى زائر قبر امام حسين (ع) چه مى ‏باشد؟ فرمود: «همانند كسى است كه خدا را در عرش ديدار نموده باشد». گفتم: براى كسى كه يكى از شما را زيارت كند چه مى ‏باشد؟ فرمود:«همانند كسى است كه رسول خدا (ص) را زيارت نموده است ». (۳)

۴- برآورده شدن حاجات و دفع پريشانى

امام صادق (ع) فرمود: «همانا نزد شما قبرى است كه هيچ فرد پريشانى نزد آن نمى ‏آيد مگر آنكه خداوند از او دفع پريشانى نمايد و حاجتش را برآورد». (۴)
و نيز به ابوصباح كنانى فرمود: «همانا نزد شما قبرى است كه هيچ فرد پريشانى نزد آن نمى‏ رود مگر آنكه خداوند از او پريشانى را دفع نموده و حاجتش را برآورده مى نمايد ، و همانا نزد او چهار هزار فرشته هستند كه از هنگام شهادتش ، آشفته و غم آلود تا روز قيامت بر او مى‏ گريند. هر كس او را زيارت كند ، وى را تا خانه ‏اش بدرقه مى ‏كنند، و هر كه مريض شود به عيادتش مى‏ روند، و هر كه بميرد جنازه‏ اش را تشييع مى ‏كنند». (۵)

۵- زيادتى در عمر و رزق

امام باقر (ع) فرموده است: «شيعيان ما را به زيارت قبر حسين (ع) امر كنيد، زيرا زيارت او موجب فزونى در رزق و طول عمر و دفع بلايا و ناگواريها مى‏ شود ». (۶)

۶- آمرزش گناهان

امام صادق (ع) فرمود: «هر كس حسين (ع) را زيارت كند در حاليكه عارف به حق او بوده و به امامتش اقرار داشته باشد خداى سبحان، گناهان گذشته و آينده‏اش را مى ‏آمرزد». (۷)
و جابر جعفى در ضمن يك حديث طولانى از امام صادق (ع) روايت كرده است كه فرمود: «چون از نزد قبر حسين (ع) بازگشتى، ندا كننده‏اى تو را ندا مى‏ دهد كه اگر آن را مى‏شنيدى، تمام عمر را نزد قبر شريف حسين (ع) اقامت مى‏ گزيدى. آن منادى گويد: خوشا به حال تو اى بنده خدا كه سود فراوان بردى و به سلامت (در دين) دست يافتى. عمل از سربگير كه گناهان گذشته‏ ات آمرزيده شد». (۸)

۷- محسوب نشدن ايام زيارت از عمر زائر

امام صادق (ع) فرمود: «همانا ايام زيارت زائران حسين بن على (ع) از عمرشان محسوب نگشته و جزء حياتشان به شمار مى‏ آيد». (۹)

۸- حفاظت زائر در دنيا و آخرت

عبدالله بن هلال به امام صادق (ع) عرض كرد: فدايت شوم، كمترين نصيبى كه زائر امام حسين (ع) دارد، چيست؟ فرمود: «اى عبد الله، كمترين چيزى كه براى او مى‏ باشد، اين است كه خداوند او و خانواده‏اش را حفظ مى كند تا وى را به سوى خانواده ‏اش باز گرداند، و چون روز قيامت فرا رسد، خداوند حافظ او مى‏ باشد». (۱۰)

۹- عنايت و توجه سيدالشهدا (ع)

امام صادق (ع) فرمود: «حسين در نزد پروردگارش… به زائرانش نظر مى كند. او نگاه مى كند كه چه كسى براى آن حضرت گريه مى كند، پس براى او طلب آمرزش كرده و پدرانش را مى‏ خواند تا براى آن زائر دعا كرده و طلب آمرزش و مغفرت نمايند. سپس امام (حسين) مى فرمايد: اگر زائر من مى‏ دانست كه خدا چه چيزى براى او عطا مى فرمايد شادى او بيشتر از جزع و بى‏ تابى وى مى‏ گرديد». (۱۱)
و امام حسين (ع) فرمود: «هر كس مرا در زندگانيش زيارت كند، پس از مرگش بازديدش خواهم كرد». (۱۲)

۱۰- خير و بركت زياد

امام صادق (ع) فرمود: «اگر مردم مى‏ دانستند كه چقدر خير و بركت در زيارت امام حسين (ع) وجود دارد، براى زيارت كردنش با يكديگر مقاتله مى‏ كردند، و هر آينه اموالشان را براى رفتن به زيارتش مى ‏فروختند» (۱۳)
و امام باقر (ع) فرمود: «اگر مردم مى‏ دانستند كه زيارت قبر شريف حسين (ع) چه مقدار فضيلت و بركت دارد، از شوق زيارت جان مى سپردند و نفسهايشان از شدت حسرت بند مى ‏آمد» (۱۴).

۱۱- برابرى زيارت قبر حسين (ع) با حج

عبدالله بن عبيد انبارى گويد: به امام صادق (ع) عرضه داشتم: فدايت شوم، همه ساله وسايل تشرف به حج برايم فراهم نمى ‏شود. فرمود: «چون قصد حج نمودى و اسباب برايت فراهم نگشت، به زيارت قبر حسين (ع) برو، كه يك حج برايت نوشته مى شود و چون قصد عمره نمودى و وسايل مهيا نشد، عزم زيارت قبر حسين (ع) نما، كه يك عمره برايت منظور مى شود» (۱۵)

۱۲- نام زائر در اعلى عليين ثبت می ‏شود

امام صادق (ع) فرمود: «هر كس به زيارت قبر حسين (ع) برود در حالى كه عارف به حق او باشد، خداوند نام او را در اعلى عليين مى ‏نويسد». (۱۶)

۱۳- غرق شدن در رحمت الهى

از امام صادق (ع) پرسيدند: ثواب كسى كه قبر امام حسين (ع) را زيارت كند، در حالى كه كبر و غرور نداشته باشد چيست؟ فرمود: «برايش هزار عمره و حج مقبول نوشته مى شود. اگر شقى باشد، سعيد نوشته مى‏ گردد، و پيوسته در رحمت الهى غوطه‏ور خواهد بود». (۱۷)

۱۴- دعاى معصومين براى زائر

معاوية بن وهب از امام صادق (ع) نقل نموده كه فرمود: «اى معاويه، زيارت قبر حسين (ع) را از روى ترس وامگذار، زيرا هر كه آن را ترك كند، چنان دچار حسرت مى‏ شود كه آرزو نمايد قبرش نزد او باشد. آيا دوست ندارى كه خداوند تو را در زمره كسانى به حساب آورد كه رسول خدا (ص) و على و فاطمه و امامان معصوم (ع) برايش دعا مى‏ كنند؟ » (۱۸)
و نيز فرمود: «همانا فاطمه (س) دختر محمد (ص) نزد زائران قبر فرزندش حسين (ع) حضور يافته و براى گناهانشان طلب آمرزش مى ‏كند». (۱۹)

۱۵- تجلى خدا

امام صادق (ع) فرمود: «به درستى كه خداى تبارك و تعالى، قبل از اهل عرفات، براى زائران قبر حسين (ع) تجلى مى نمايد، حوايج آنان را بر آورده مى‏ كند، گناهانشان را آمرزيده و درخواست هايشان را به اجابت مقرون مى‏ سازد، و سپس متوجه اهل عرفات شده و در مورد آنان نيز اينگونه عمل مى‏ كند». (۲۰)

۱۶- سعادت

امام صادق (ع) به عبدالملك خثعمى فرمود: «زيارت حسين بن على (ع) را ترك مكن و دوستانت را نيز به آن فرمان بده، تا خداوند بر عمرت افزوده و روزيت را زياد گرداند. خداوند سبحان زندگانى تو را در سعادت قرار خواهد داد، و نمى‏ميرى مگر سعادتمند، و تو را در سلك سعادتمندان خواهند نوشت ». (۲۱)

۱۷- تأثير زيارت در روز عاشورا

امام صادق (ع) فرمود: «هر كس قبر حسين را در روز عاشورا زيارت كند، همانند كسى است كه در برابر او به خون خود غلطيده باشد». (۲۲)

۱۸- قرار گرفتن در جوار پيامبر و على و فاطمه (ع)

امام صادق (ع) فرمود: «هر كس مى ‏خواهد در جوار پيامبر (ص) و على و فاطمه (ع) باشد، نبايد زيارت حسين بن على (ع) را ترك كند» (۲۳).

۱۹- تأثير زيارت در روز قيامت

امام صادق (ع) فرمود: «هيچ كس در روز قيامت نيست مگر آنكه آرزو مى‏كند كه اى كاش از زائرين امام حسين (ع) مى‏بود زيرا مشاهده مى ‏نمايد كه با زائران حسين (ع) به واسطه مقامى كه در نزد پروردگار دارند، چگونه عمل مى ‏شود». (۲۴)
و نيز فرمود: «هر كس دوست دارد در روز قيامت بر سر سفره ‏هايى از نور بنشيند پس بايد از زائرين حسين بن على (ع) باشد». (۲۵)
و زرارة بن اعين گويد: «امام صادق (ع) فرمود: «زائرين حسين يك برترى نسبت به ساير مردم دارند» پرسيدم: برتريشان چيست؟ فرمود: «چهل سال قبل از مردم وارد بهشت مى‏ شوند در حالى كه ديگران هنوز در حال حساب هستند». (۲۶)

۲۰- رهايى از شدايد قيامت

رسول گرامى اسلام (ص) فرمود: «من تعهد مى‏ كنم كه در روز قيامت هنگامه رستاخيز، ضمن ملاقات با زائر حسين (ع)، دستش را بگيرم و از مراحل هول‏انگيز و سختي هاى قيامت، نجاتش بخشيده و او را به بهشت وارد كنم». (۲۷)

۲۱- نجات از آتش جهنم

امام صادق (ع) فرمود: «هر كس ، قبر حسين (ع) را به خاطر خداوند و در راه خدا زيارت نمايد، خداوند او را از آتش دوزخ آزاد مى ‏سازد، و روز ترس بزرگ (قيامت) او را ايمن مى‏ دارد. از خداوند نيز هيچ حاجتى از حوائج دنيا و آخرت را طلب نمى ‏كند مگر آنكه به او عطا مى ‏نمايد» (۲۸).


پى نوشت ها:

۱. سورهء مائده، آيه ۳۹
۲. ثواب الاعمال شيخ صدوق، ص ۱۱۶
۳. منتخب كامل الزيارات، ابن قولويه، ص ۲۸۱
۴. همان، ص ۳۳
۵. همان.
۶. همان مأخذ، ص ۲۸۹
۷. كافى، مرحوم كلينى، ج ۴ ص ۵۸۲
۸. منتخب كامل الزيارات، ابن قولويه، ص ۲۹۵
۹. وسائل الشيعه، شيخ حر عاملى، ج ۱۰ ص ۳۲۲
۱۰. منتخب كامل الزيارات، ابن قولويه، ص ۲۴۷
۱۱. امالى شيخ طوسى، ص ۵۵
۱۲. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج ۱۰۱ ص ۱۶
۱۳. منتخب كامل الزيارات، ابن قولويه، ص ۸۷
۱۴. سفينة البحار، محدث قمى، ج ۱ ص ۵۶۵
۱۵. منتخب كامل الزيارات، ابن قولويه، ص ۳۰۶
۱۶. وسائل الشيعه، شيخ حر عاملى، ج ۱۰ ص ۳۲۴
۱۷. منتخب كامل الزيارات، ابن قولويه، ص ۳۲۸
۱۸. همان، ص ۱۹۹
۱۹. همان، ص ۲۰۴
۲۰. همان، ص ۳۴۶
۲۱. همان، ص ۲۹۲
۲۲. وسائل الشيعه، شيخ حر عاملى، ج ۱۰ ص ۳۳۱
۲۳. همان، ج ۱۰ ص ۲۳۰
۲۴. همان، ج ۱۰ ص ۳۳۰
۲۵. همان، ج ۱۰ ص ۳۳۱
۲۶. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج ۴۴ ص ۲۳۵
۲۷. منتخب كامل الزيارات، ابن قولويه، ص ۲۷۸
۲۸. وسائل الشيعه، شيخ حر عاملى، ج ۱۰ ص ۳۲۴

 نظر دهید »

چه انتظار عجیبی!

21 آذر 1393 توسط بوستان معرفت

 

 2 نظر

اهمیت اربعین

20 آذر 1393 توسط بوستان معرفت

اهمیت اربعین


مسأله اربعین به طور كلی و اربعین سیدالشهداء(ع) به طور خاص، نه تنها از جنبه اجتماعی و تاریخی می‌تواند مورد بحث قرار گیرد، بلكه روایات و احادیث نیز بر این مهم تأكید دارند. از پیامبر اكرم(ص) نقل شده كه زمین تا چهل روز بر مؤمن گریه می‌كند (بحارالانوار، ج2، ص 679) و درباره امام حسین(ع) نیز از امام صادق(ع) روایت شده كه آسمان تا چهل روز بر حسین(ع) خون گریست و زمین چهل روز با سیاهی و تیرگی گریه كرد و خورشید چهل روز با كسوف و سرخی خود گریست و فرشتگان آسمان چهل روز گریه كردند و… (مستدرك الوسائل ص 215).
این روایات بر عظمت قیام حسین(ع) دلالت دارند و گویای این مسأله هستند كه در شهادت سالار شهیدان نه تنها انسان ها، بلكه تمام مخلوقات عالم دچار تأثر و خون و غم شدند و این مسأله ای دور از ذهن و غیرقابل باور نیست، چه آنكه در قرآن می‌خوانیم «یسبح لله ما فی السموات و ما فی الارض…»(جمعه، 1) آنچه در زمین و آسمان هاست، تسبیح خدا را می‌گوید و آنچه كه تسبیح خدا را می‌تواند بگوید، قطعا می‌تواند برای شهادت بهترین اولیای الهی و یارانش محزون و متأثر باشد و حتی بگرید. اما اینكه حقیقت این تأثر در موجودات عالم چیست، در حیطه علم انسان عادی قرار نمی‌گیرد.
مسأله اربعین حسینی و اقامه عزا و مجالس ذكر مصیبت در روایات مورد تأكید قرار گرفته است تا آنجا كه از امام حسن عسگری(ع) نقل شده است كه علامات مؤمن پنج چیز است: اقامه پنجاه و یك ركعت نماز در روز (17 ركعت واجب و به همراه نوافل آن)، زیارت اربعین، آشكار گفتن بسم الله الرحمن الرحیم، به دست كردن انگشتر به دست راست و پیشانی بر خاك ساییدن. (كامل الزیارات ص 90) این روایت نشان از اهمیت مسأله اربعین در مكتب تشیع دارد، اگر چه برخی خواسته‌اند در دلالت این روایت خدشه وارد كنند و بگویند منظور از «زیاره الاربعین» زیارت چهل فرد مؤمن است، اما این به نوعی كج فهمی است و اهل فن می‌دانند اگر منظور حدیث، زیارت چهل مؤمن بود، می‌بایست الف و لام در ابتدای اربعین ذكر نمی شد و گفته می‌شد: «زیاره اربعین»، اما وقتی الف و لام عهد ذكر گردد، معلوم می‌شود همان زیارت اربعین معهود و معروف، مدنظر است كه یكی از نشانه‌های ایمان و محبت نسبت به ائمه(ع) است.
نكته دیگری كه درباره اربعین حسینی باید مورد توجه قرار گیرد، این است كه همه به خوبی می‌دانیم بر مبنای روایات در میان ذوات مقدسه ائمه معصومین(ع)، امام حسین(ع) جایگاهی خاص دارد و اگرچه معصومین(ع) كشتی نجات محسوب می‌شوند اما كشتی نجات اباعبدالله(ع) وسیع‌تر و سریع‌تر از همه است، چرا كه خون پاك آن حضرت اسلام ناب را بیمه كرد و آن حضرت به نوعی بزرگ‌ترین احیاگر اسلام حقیقی است. از همین رو اربعین شهادت آن بزرگوار نیز بیش از سایر معصومین(ع) مورد توجه قرار می‌گیرد و حتی برای وجود مقدس پیامبر اسلام(ص) و امیرالمومنین(ع) نیز مسأله اربعین رحلت و شهادت مورد توجه قرار نگرفته است، چرا كه یادآوری اربعین شهادت حسین(ع) خونی تازه را در رگ‌های شیعیان به جریان می‌اندازد و همگان را به قیام برای خدا چه به صورت فردی و چه به صورت جمعی دعوت می‌كند، همچنانكه قرآن نیز موعظه اصلی خویش را همان قیام برای خدا (فردی و اجتماعی) می‌داند:
«قل انما اعظكم بواحده ان تقوموا لله مثنی و فرادی»
در هر حال مسأله اربعین و اقامه عزا برای سالار شهیدان در این روز از جایگاه والایی برخوردار است، چه آنكه این عمل از علامات مؤمن شمرده شده و بزرگان دین نیز در این رابطه متفق القول بوده‌اند. شاهد بر این مطلب اینكه شیخ طوسی(ره) در كتاب التهذیب در باب زیارت امام حسین(ع) به همین حدیثی كه ذكر شد، اشاره می‌كند، یا در مصباح المتهجد درباره ماه صفر می‌گوید: در بیستم آن بازگشت حرم ابی عبدالله(ع) از شام به مدینه و ورود جابربن عبدالله انصاری به كربلاجهت زیارت ابی عبدالله(ع) است، او نخستین زائر بود و زیارت او زیارت اربعین بود. ابوریحان بیرونی نیز گفته است: در بیستم صفر سر به بدن بازگردانده شد و با آن دفن شد، در این روز زیارت اربعین وارد شده و روز بازگشت حرم حسین(ع) از شام است. علامه حلی نیز در المنتهی می‌فرماید: زیارت حسین(ع) در بیستم صفر مستحب است. مرحوم مجلسی نیز همین حدیث را درباره اربعین نقل می‌كند و شیخ یوسف بحرانی در كتاب حدائق به همین حدیث اشاره دارد. علمای دیگری همچون شیخ عباس قمی، شیخ مفید، ملامحسن فیض كاشانی و شیخ بهائی نیز مسأله اربعین را پذیرفته و به تعظیم آن تشویق كرده‌اند.
درباره اتفاقات روز اربعین در كتب مختلف نقل قول‌های فراوان و مختلفی وجود دارد اما از آنجا كه كتاب لهوف مرحوم سیدبن طاووس در این میان از اعتبار و جایگاه بالاتری برخوردار است، واقعه اربعین را از این كتاب نقل می‌كنیم. مرحوم سیدبن طاووس می‌گوید: وقتی كاروان زنان و فرزندان و عیال حسین(ع) از شام به طرف مدینه حركت كردند و به عراق رسیدند، به راهنمای خود گفتند: ما را از راه كربلا ببر. پس، از راه كربلا آنها را برد تا به قتلگاه شهیدان رسیدند. در آنجا جابربن عبدالله انصاری را با جماعتی از بنی هاشم و مردانی از خاندان رسالت دیدند كه برای زیارت قبر امام حسین(ع) آمده بودند- و این در یك وقت و زمان اتفاق افتاد- آنها سخت گریستند و ناله و زاری كرده و بر صورت خود سیلی زده و ناله‌های جانسوز سر دادند و زنان روستاهای مجاور نیز به آنان پیوستند و چند روزی در آنجا به عزاداری پرداختند. (لهوف، 255)

 نظر دهید »

مراقبه

19 آذر 1393 توسط بوستان معرفت

 

 نظر دهید »

شما با چه سرعتی از پل صراط عبور می کنید؟

15 آذر 1393 توسط بوستان معرفت

شما با چه سرعتی از پل صراط عبور می‌کنید؟


ما چه تصویری از جهنم داریم، جهنم چه نسبتی با بهشت دارد؟ صراط کجاست؟ آیا جهنم و بهشت تمثیل است یا واقعیت؟ صراط چه ربطی با جهنم و بهشت دارد؟

صراط از مو باریک ‏تر  و از شمشیر تیزتر است. همان پلی است که از جهنم می‎گذرد و به بهشت منتهی می‎شود. صراط بین جهنم و بهشت است و مردم همه پس از وارد شدن به جهنم از پل صراط عبور می‎کنند و در نهایت از آن خارج می‎شوند.

بنا بر فرموده پیامبر (صلی الله و علیه وآله) عده ای با سرعت نور، عده‎ای با سرعت باد، گروهی با سرعت وسیله سواری تندرو، گروهی با سرعت وسیله سواری کندرو، گروهی با سرعت یک انسان دونده و گروهی با سرعت یک انسان پیاده از این پل عبور می‎کنند.

آنان که طبق فرمایش پیامبر گرامی با اعمالشان لیاقت دریافت وسیله ‏ای با سرعت نور را دارند، این مسیر را در کمترین زمان و احساس نکردن هیچ حرارتی طی خواهند کرد.

برای این دسته، آتش از خاصیت می‏افتد و نمی‏ سوزاند زیرا آنها تبدیل به نور می‏شوند.

نوریان در کمترین زمان و کمترین درد از پل عبور می‏کنند. اما معصومین و اولیای الهی فقط تبدیل به نور می‏شوند و سایرین برحسب پرهیزگاریشان سرعت عبورشان معین خواهد شد و هرچه سرعتمان بالاتر باشد، سوزش کمتری خواهیم داشت یعنی کمتر عذاب می‏شویم.

طبق آیه 71 سوره مریم همه از پل صراط، پلی که از جهنم می‎گذرد رد خواهیم شد. منتها سرعت رد شدن از این پل تنها بر مبنای امتیاز تقوای افراد یعنی انجام بایدها و پرهیز از نبایدها است.

بنابراین ای نفس من! نافرمانی نکن چون از روی پل به اعماق آتش پرتاب خواهی شد. هرچه نافرمانیت بیشتر باشد، شدت پرتابت به عمق آتش بیشتر می‏شود. تقوای بیشتری داشتن باعث می‏شود که مسیر را سریع‏ تر از دیگران طی کنیم.

به هر مقدار از دین را می‏دانیم حتی اگر یک صدم باشد همان را عمل کنیم، بخشی از 99 درصد باقیمانده بسته به ظرفیت وجودمان به ما آموخته خواهد شد. راه آموختنش سر راهمان قرار می‎گیرد. حالِ آموختنش به ما تزریق می‎شود یا هر تصور دیگری.

اگر می ‎خواهید تقوایتان را بسنجید، ترجمه خطبه متقین نهج البلاغه را بخوانید و اگر قانعتان نکرد به یکی از شرح ‏ها و تفسیرهای نهج البلاغه مراجعه کنید. قدم به قدم 114 صفت بیان کننده تقوی را در خودتان پیاده کنید.

سرعت رد شدن از این پل تنها بر مبنای امتیاز تقوای افراد یعنی انجام بایدها و پرهیز از نبایدها است. در درجات عالی تقوا با سرعت نور از آن رد می‏ شویم و آتش جهنم هیچ آسیبی به فرد نمی‏ رساند که این حالت فقط مختص معصومین و اولیای الهی است.

به اندازه تقوایت بالاخره از پل رد خواهی شد ولی اگر تقوای انسان از حداقل نیز برخوردار نباشد که طی چند هزار سال از پل صراط بگذرد به داخل آتش پرتاپ می‎شود.

شدت پرتاپ و عمقی که به آن می‏ افتد ، فقط بر مبنای امتیاز منفی سرکشی و نافرمانی است. نافرمانی هم یعنی عدم انجام بایدها و عدم پرهیز از نبایدها.

تنها راه نجات انسان ، پایین بردن نمره نافرمانی و بالا بردن نمره قبولی اوست.



 نظر دهید »

بیا بشین گریه کنیم رفیق!

13 آذر 1393 توسط بوستان معرفت

 1 نظر

کاش همسر ، این همه دشمن نمی شد!

10 آذر 1393 توسط بوستان معرفت

از اونجا که دیروز علاوه بر ولادت امام موسی کاظم (ع) ، به نوعی روز شهادت آقا امام حسن مجتبی(ع) هم بود ، این متن به مناسبت شهادت آن حضرت تقدیم همه شما :


دهانِ هر پنجره اى که امروز باز شود، رو به هواى مسموم کینه است و دهان هر غزل که باز شود، از طعم گس مصیبت حکایت مى کند.
لحظه هاى غریبى است که دنیا با این همه اندوه، در قاب چشم ها نشسته است.
کجاست مرهمى شفابخش براى زهرى که در این ثانیه ها رخنه کرده است.
مدینه با نخل هاى دل سوخته اش که ریشه در آهِ امروز دارند، مرثیه اى مجسم است. چقدر قشنگ گفته اند که «ماتم ها به اندازه مهربانى آدم ها وسیع مى شوند».

مجتباى خاندان نبوت

اینک نگاه مى کنم به سمت کریمانه ترین نام و گوشه اى از رنج هاى بى کرانه زمین که در «بقیع» جمع شده است.
مرواریدهاى کرامت در مدینه رسول، شیفتگى هاى ماندگارى اند که مجتباى خاندان نبوت بر جا گذاشته است.
کاش خورشیدِ امروز با این عقربک هاى زهردار ساعت ها بیدار نمى شدند!
کاش شبانه ترین حزن براى آوردن جگرخراش ترین صحنه، در نمى زد!
کاش همسر، این همه دشمن نمى شد!
کاش بقیع را با غلیظ ترین لهجه گریه، در محضرش نمى دیدیم تا دسته دسته مرثیه هاىِ جان سوز متولد شوند.
اما تقدیر از درى وارد مى شود که انتظارش را ندارى.
خانه پر مى شود از «قساوت» که فرایند قلب همسر است.
بقیع، پذیراى نغمه هاى زخم مى شود.
آسمان مى بیند که برادر به بدرقه داغ پاره ها آمده است. حسین علیه السلام را به موسم بى برادرى کشانده اند… .
چراغ را خاموش کن و حرفى از جنس رابطه روز و شب به میان نیاور!
تاریکى این خانه از آنِ تو!
خود را به خواب مى زنم تا سایه لرزان تو را که بر دیوار مى افتد، نبینم و آن گاه که تو دست آلوده ات را به سوى پیاله افطارم دراز مى کنى، پشت به تو مى نشینم.
از آداب جوان مردى و فتوت در قبیله بنى هاشم به دور است که کسى به دشمن خود پشت کند و از میدان جنگ بگریزد، اما وقتى دشمن آن قدر به تو نزدیک است که مى توانى لرزش دست هایش را در وقت آماده کردن جام شوکرانت ببینى، همان بهتر که چشمت در چشمش نیفتد و دشمن از پشت خنجر بزند.
کسى را خبر نکن!
کسى را خبر نکن؛ بگذار در چهاردیوارى غربت خویش جان دهم!
همان بهتر که کسى نفهمد زهرى که بر جانم نشسته، از نیش مار خانگى ام برخاسته که نان و نمک مرا خورده است.
پدرم در گریز از غم غربت در میان جماعت حق نشناس، خانه نشینى را برگزید تا با خارى در چشم و استخوانى در گلو، شیوه سکوت پیشه کند، اما من در زیر باران تهمت و زخم زبان و طعنه، سایه بان خانه خویش را شکسته دیدم. دشمن، آخرین پناه و دستگیرم را نیز به اشغال خود درآورده بود.
خورشید را با کرم شب تاب عوض کردى!
مرا تنها بگذار، دیگر نیازى نیست بوى خیانت را در پستوى خانه پنهان کنى!
تمام این روزها که بى وفایى ات را با دروغ به هم مى بافتى تا تشت رسوایى ات از بام نیفتد، تاروپود قالى کهنه و پوسیده دلت، پیش رویم از هم گسسته بود.
تو گمان کردى آن وعده هاى سر خرمنِ سوخته، مى تواند مس وجود تو را طلا کند و ازاین رو، خورشید را با یک مشت کرم شب تاب عوض کردى!
طلا در همین خانه بود و راز کیمیاگرى در دوست داشتن نور!
نگذار چشم زینب علیه السلام به تو بیفتد!
از این خانه برو! صداى قدم هاى پرشتاب خواهرم در کوچه مى پیچد.
هزار بار در دل آرزو کرده است خدا کند که خبر دروغ باشد و تو بهتر از هرکسى مى دانى که خبر را به درستى به گوش عقیله بنى هاشم رسانده اند.
به کنیزان گفته ام تشت پر از خونابه هاى جگرم را پنهان کنند.به تو نیز مى گویم که پیش از ورود زینب علیهاالسلام از اینجا برو.طاقت ندارم پیش از کربلاى حسین علیه السلام، چشم خواهرم به چشم قاتل برادرش بیفتد.
همان یک کربلا براى خمیدن قامت زینب علیه السلام کافى است.
از جلوى دیدگان خواهرم بگریز!
از کنار بسترم برخیز! آمده اى بر زخم هاى دلم نمک غربت بپاشى؟
آن همه سلام هاى بى جواب جماعت پشت پنجره بس نبود که تو نیز گرد و غبار اندوه را از طاقچه خانه ام بر دامانم مى تکانى؟! آن همه سنگ که گلدان امیدم را شکست، بس نبود که تو نیز گلبرگ هاى دلم را پرپر مى کنى؟!
اگر قرار بر پرستارى این تن مسموم و قلب مغموم باشد، هیچ کس نزدیک تر از زینب علیه السلام به من نیست. در تقدیر خواهرم نوشته اند که پرستار قلب هاى سوخته باشد،از مادرم زهراى مرضیه علیه السلام،تا رقیه سه ساله!
کاش زینب زخم هاى تنم را نبیند!
به آن بقچه قدیمى دست نزن! هنوز از آن، عطر یاس دست هاى مادرم برمى خیزد.
اگر قرار باشد کسى کفنم را از آن بقچه درآورد، جز زینب علیه السلام محرمى نیست؛ فقط خواهرم مى داند که آن دو کفن باقى مانده به چه کار خواهد آمد!
کار یکى به تیرهاى خونین ختم مى شود و دیگرى به غنیمت مى رود.
فقط خدا کند وقتى عباس علیه السلام تابوت تیر باران شده را بر زمین مى گذارد و حسین علیه السلام کفن خونین مرا باز مى کند، خواهرم زخم هاى تنم را نبیند!
اینجا عباس علیه السلام، زیر بازوى زینب علیه السلام را مى گیرد و حسین علیه السلام ، سرش را بر سینه خویش مى نهد، در هزارتوى مصیبت کربلا چه کسى موى سپید و پریشان زینب علیه السلام در وقت مراجعت از مقتل حسین علیه السلام را مى پوشاند!


منبع: مشرق نیوز

 1 نظر

خوش به حال همه اونایی که لیاقت دارن پیاده برن کربلا

09 آذر 1393 توسط بوستان معرفت

 2 نظر

صفات امام موسی کاظم (ع)

09 آذر 1393 توسط بوستان معرفت

صفات امام موسی کاظم (ع)


ابن طلحه مى گويد (1) وى امامى (( جليل القدر، عظيم الشاءن و كثير التهجد )) بود. كسى كه در راه اجتهاد كوشا بود و كراماتى از او مشاهده شده و به عبادت مشهور و بر طاعات مواظب بود و شب را به سجده و قيام ، و روز را به صدقه و صيام ، سپرى مى كرد.

و به دليل حلم زياد و گذشت فراوانش از تجاوزگران ، به آن جناب كاظم گفته اند ، در برابر كسى که بدى كرده بود، نيكى مى كرد و بر آن كه جسارت ورزيده بود عفو و اغماض مى نمود. به خاطر عبادتهاى بسيارى وى را عبد صالح مى خواندند و در عراق به خاطر آنكه حاجت متوسلان به خداى تعالى را بر مى آورد، به باب الحوائج مشهور مى باشد، كراماتش باعث حيرت خردمندان گرديد از آن رو كه وى در پيشگاه خدا پايدار و استوار بوده است .

ابن طلحه مى گويد: وى چندين لقب دارد كه مشهورترين آنها، كاظم است . و از جمله آنها صابر، صالح و امين مى باشد. و امّا مناقب آن حضرت فراوان است و اگر هيچ يك از آنها نبود جز عنايت پروردگار به وى ، همين يك منقبت او را بس بود.

شيخ مفيد - رحمه اللّه - مى گويد: ابوالحسن موسى عليه السلام عابدترين و فقيه ترين اهل زمانش بود و از همگان بخشنده تر و بزرگوارتر بود. نقل شده است كه آن حضرت نافله هاى شب را تا نماز صبح ادامه مى داد، سپس ‍ تعقيبات نماز را تا طلوع آفتاب به جا مى آورد و به سجده مى رفت و سرش را از دعا و حمد خدا تا نزديك ظهر بلند نمى كرد زياد دعا مى كرد و مى گفت :

((اللهم انى اءساءلك الراحة عند الموت و العفو عند الحساب )) و اين عبارات را تكرار مى كرد.

و از جمله دعاهاى آن حضرت است :

((عظم الذنب من عبدك ، فليحسن العفو من عندك )).

همواره از ترس خدا مى گريست به حدى كه محاسنش با اشك چشمهاتر مى شد و از همه كس بيشتر، با خانواده و خويشاوندان صله رحم داشت . در شب هنگام ، از مستمندان مدينه دلجويى مى كرد؛ در زنبيلش پول نقد از درهم و دينار و همچنين آرد و خرما به دوش مى كشيد و به فقرا مى رساند به طورى كه نمى دانستند از كجا مى آيد.(2)

محمّد بن عبيداللّه بكرى مى گويد: به مدينه رفتم ، وامى داشتم كه از بس ‍ طلبكار آن را مطالبه مى كرد، درمانده شده بودم ، با خود گفتم نزد ابوالحسن موسى عليه السلام بروم و درد دل كنم . در مزرعه اى كه داشت خدمت آن حضرت رسيدم ؛ غلامى در حضورش بود، داخل غربال بزرگى قطعات گوشت خشكيده اى بود، من هم با او خوردم ، آنگاه پرسيد چه حاجت دارى ؟ جريان را گفتم ، وارد خانه شد، چندان زمانى نگذشت كه بيرون آمد، به غلامش فرمود: برو! آنگاه دستش را به طرف من دراز كرد، كيسه اى را كه سيصد دينار داشت به من داد سپس از جا بلند شد و رفت . بعد من برخاستم و بر مركبم سوار شدم و مراجعت كردم .(3)

آورده اند كه مردى از اولاد عمر بن خطاب در مدينه بود، همواره موسى بن جعفر عليه السلام را مى آزرد و هر وقت وى را مى ديد دشنامش مى داد و به على عليه السلام ناسزا مى گفت ، اصحاب عرض كردند: به ما اجازه دهيد تا اين فاجر را بكشيم ! امام عليه السلام آنها را نهى كرد و به شدت از اين كار باز داشت .

روزى پرسيد عمرى كجا است ؟ گفتند: به كشتزارش رفته است ، امام عليه السلام از شهر بيرون شد، سوار بر الاغش به مزرعه او رفت ، مرد عمرى فرياد بر آورد، زراعت ما را پا مال نكن امّا ابوالحسن عليه السلام با الاغش ‍ همان طور مى رفت تا به نزد وى رسيد، پياده شد و نشست ، با او خوشرويى كرد وى را خنداند و فرمود: چقدر براى كشتزارت خرج كرده اى ؟ گفت : صد دينار. فرمود: چقدر اميدوارى كه محصول بردارى ؟ عرض كرد: علم غيب ندارم .

فرمود: گفتم : چقدر اميدوارى كه عايدت شود؟ گفت : اميد دويست درهم عايدى دارم . امام عليه السلام كيسه اى را بيرون آورد كه سيصد درهم داشت به او داد و فرمود: اين را بگير، زراعتت هم به حال خودش باقى است و خداوند به قدرى كه انتظار دارى نصيب تو خواهد كرد. مى گويد: آن مرد عمرى از جا برخاست سر حضرت را بوسيد و تقاضا كرد از لغزش او بگذرد. امام عليه السلام لبخندى به او زد و برگشت و راهى مسجد شد ديد عمرى در مسجد نشسته است . همين كه چشمش به امام افتاد، عرض كرد: خدا مى داند كه رسالتش را در كجا قرار دهد.

راوى مى گويد: اصحاب امام عليه السلام به جانب آن مرد شتافتند و گفتند: جريان تو چيست ، تو كه عقيده ديگرى داشتى ؟ جواب داد: شما هم اكنون شنيديد كه من چه گفتم . و همچنان امام عليه السلام را دعا مى كرد ولى آنها با وى و او با ايشان مخاصمه مى كردند. همين كه امام عليه السلام به منزلش برگشت به اصحابى كه پيشنهاد كشتن عمرى را كرده بودند، فرمود: ديديد چگونه كار او را اصلاح كردم و شرش را كفايت نمودم .(4)

گروهى از دانشمندان نقل كرده اند كه ابوالحسن عليه السلام همواره دويست تا سيصد دينار صله مى داد و كيسه هاى (مرحمتى ) موسى بن جعفر عليه السلام ضرب المثل بود.(5)

على بن عيسى مى گويد: (آن حضرت ) فقيه ترين مردم زمان خويش و از همه بيشتر حافظ قرآن بود. قرآن را خوش صداتر از همه تلاوت مى كرد؛ وقتى كه قرآن مى خواند غمگين بود و مى گريست و شنوندگان را نيز مى گريانيد. مردم مدينه او را زينت متهجدان مى ناميدند و به دليل آنكه خشم خود را فرو مى خورد، كاظم نام گرفت . آن حضرت به قدرى در برابر ستمگران بردبارى كرد كه سرانجام در زندان و كنده و زنجير ايشان شهيد شد.(6)

 

1- مطالب السؤول ، ص 83.
2- ارشاد، ص 277.
3- همان ماءخذ، همان ص .
4- همان ماءخذ، ص 278.
5- همان ماءخذ، همان ص .
6- كشف الغمه ، ص 247.

 نظر دهید »

بلاء در کلام حجت الاسلام سید محمد مهدی میر باقری (3)

08 آذر 1393 توسط بوستان معرفت

بلاء در کلام حجت الاسلام سید محمد مهدی میر باقری (3)

مناسک سلوک با ابتلاء عظیم عاشورا

این ابتلاء عظیم ، طریق تقرب همه‌ی عوالم است و همه عوالم در مرحله‌ای از سیر خود ، از مسیر آن رحمت عبور می‌كنند. این ابتلاء ، مناسكی برای سلوك دارد كه اگر آن مناسك رعایت شود، انسان با آن سالك می‌شود. جامعه‌ی شیعه نیز با همان مناسك سیر می‌كند. آن‌هایی كه می‌خواهند فقط با نماز و روزه خود سالك شوند، بروند سالك شوند! ما همه‌ی این نماز و روزه‌ها را انجام می‌دهیم تا شاید در این وادی به ما اجازه ورود بدهند و انشاءالله این باب برای ما باز شود و سیر ما از وادی كربلا اتفاق بیفتد. می‌شود در سیر با عاشورا به جایی رسید كه «وَاَسْئَلُ اللَّهَ بِحَقِّکُمْ وَبِالشَّاْنِ الَّذی لَکُمْ عِنْدَهُ اَنْ یُعْطِیَنی بِمُصابی بِکُمْ اَفْضَلَ ما یُعْطی مُصاباً بِمُصیبَتِهِ مُصیبَهً مااَعْظَمَها وَ اَعْظَمَ رَزِیَّتَها فِی الاِْسْلامِ وَ فی جَمیعِ السَّمواتِ وَ الاَْرْض» و می‌شود با این بلاء به جایی رسید كه «اَللّهُمَّ اجْعَلْنی فی مَقامی هذا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْکَ صَلَواتٌ وَ رَحْمَهٌوَ مَغْفِرَهٌ». این مزد صابرین است كه حضرت فرمود یكی از آن‌ها را اگر به ملائكه بدهند، راضی می‌شوند. می‌شود به جایی رسید كه «اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیایَ مَحْیا مُحَمَّدٍ وَ آلِمُحَمَّدٍ وَ مَماتی مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ».


بلاء عاشورا بستر رشد تولّی و تبرّی

اگر كسی به این بلاء عظیم گره بخورد، دو بال پرواز به او می‌دهند: «اَللّهُمَّ اِنّی اَتَقَرَّبُ اِلَیْکَ فی هذَ الْیَوْمِ وَ فی مَوْقِفی هذا وَ اَیّامِ حَیاتی بِالْبَراَّئَهِ مِنْهُمْ وَاللَّعْنَهِ عَلَیْهِمْ وَ بِالْمُوالاتِ لِنَبِیِّکَ وَ آلِ نَبِیِّکَ عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمُ اَلسَّلامُ». این دو بال، وسیله‌ی تقرب همه‌ی كائنات و روح تهذیب است. باطن تهذیب اخلاقی، تولّی و تبرّی است. باطن و سرّ همه‌ی اخلاق كریمه، سجده بر خدای متعال و نفی استكبار و خشوع است ـ همان امری كه حضرت در خطبه‌ی قاصعه فرمودند امتحان ملائکه بود ـ باطن آن تولی و تبری است و ظاهرش تخلیه از صفات رذیله و تعبیه‌ی صفات حمیده است. باطن همه‏‌ی اخلاق كریمه، تولی و تبری است و عالم با تولی و تبری به اخلاق و بعد به توحید می‌رسد. همه‏‌ی این اخلاق نیز ، مقدمه‌ی خشوع و سجده‌ی تام است؛ مقدمه‌ی پرستش كامل است و این‌ها از طریق تولی و تبری واقع می‌شود.


مرزبندی صف و قتال در آینه زیارت عاشورا

وقتی عقل رشد كرد، تبدیل به بصیرت و موضع‌گیری و صف‌بندی می‌شود و صفوف شكل می‌گیرد. مدخل ما و شروع این باب با مصیبت است؛ «یا اَباعَبْدِاللَّهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّهُ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتِ الْمُصیبَهُ بِکَ عَلَیْنا وَعَلی جَمیعِ اَهْل ِالاِْسْلامِ و جَلَّتْ وَ عَظُمَتْ مُصیبَتُکَ فِی السَّمواتِ عَلی جَمیعِ اَهْلِ السَّمواتِ». اگر كسی به عظمت و جلالت مصیبت رسید و سطح ابتلاء را متوجه شد و درك كرد كه این بلای فراگیری است كه بر نبی اكرم(ص)وارد شده است، به بصیرت می‌رسد.

انسان در آینه‌ی این بصیرت یک صف‏‌بندی عظیم تاریخی را مشاهده می­‌کند که یك طرف آن نبی اكرم(ص) است كه می‌خواهد كائنات را به قرب برساند و برای تحقق این هدف این بلاء عظیم را تحمل می‌كند؛ یك طرف دیگر هم جبهه‌ی مقابل است كه برای بستن مسیر نبی اكرم(ص)، این حادثه را طراحی و پی‌گیری و یارگیری کرده و این هدف را در تاریخ ادامه می‌دهد. یعنی در آینه عاشوراست که رسول اكرم(ص) حاضر شد این بلاء را امتحان و تحمل كند و آن‌ها هم در دشمنی با حضرت تا این‌جا پیش رفتند. وقتی انسان به بصیرت می‌رسد این جبهه را لعن می‌كند و شناخت جبهه‌ی تاریخی دشمن و آن جبهه‌ی تباهی، محصول درك این بلاست كه به لعن هم می‌رسد.«فَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّهً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ عَلَیْکُمْ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ لَعَنَ اللَّهُ اُمَّهً دَفَعَتْکُمْ عَنْ مَقامِکُمْ وَاَزالَتْکُمْ عَنْ مَراتِبِکُمُ الَّتی رَتَّبَکُمُ اللَّهُ فیها و َلَعَنَ اللَّهُ اُمَّهً قَتَلَتْکُمْ». جمعی را كه امام دارند، امّت می‌گویند. «وَ لَعَنَ اللَّهُ الْمُمَهِّدینَ لَهُمْ بِالتَّمْکینِ مِنْ قِتالِکُمْ» «بَرِئْتُ اِلَی اللَّهِ وَ اِلَیْکُمْ مِنْهُمْ وَ مِنْ اَشْیاعِهِمْ وَ اَتْباعِهِمْ وَ اَوْلِیاَّئِهِم». بعد از این بصیرت، صف‌بندی‌ و مرز‌بندی‌ شکل می­ گیرد تا به صف و قتال می‌رسد؛«اِنّی سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ اِلی یَوْمِالْقِیامَهِ» سپس به خون‌خواهی و وجاهت و قرب و معیت و ثبات قدم می‌رسد.


تشکیل جامعه مؤمنین و امت واحد در سیر و سلوک با زیارت عاشورا

مرحله‌ی دوم سیر از فراز پایانی زیارت عاشورا شروع می‌شود؛ «اَللّهُمَّ اِنَّ هذا یَوْمٌ تَبرَّکَتْ بِهِ بَنُواُمَیَّهَ»؛ آن لعن‌ها و سلام‌های مكرر و آن سجده‌ی قرب که حاصل آن شفاعت است، سیر و سلوكی است كه با عاشورا حاصل می‌شود. آن سیر، مؤمنین را از جزایر مستقل بیرون می‌آورد و حول بلاء ولی‌شان آن‌ها را به یك امّت تبدیل می‌كند. لذا جامعه و صف، حول امام شكل می‌گیرد. در واقع انسان­ها دیگر نمی‌خواهند راه را مستقل از سیدالشهداء(علیه‌السلام) بروند و به صورت جزایر مستقل هم نمی‌خواهند به امام گره بخورند؛ چون بریده از هم نیستند و نمی‌خواهند خودشان این راه را با ریاضات بروند. بنابراین وارد این وادی شده و دور هم جمع می‌شوند؛ «سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ». در محور عاشورا و بلاء، امّت درست می‌شود و این امّت با ابتلاء به عاشورا، مراتب سیر و سلوك را طی می‌كند تا به صف و قتال می‌رسد؛ بعد هم به معیت و ثبات قدم در همه‌ی ادوار و احوال خود می‌رسد تا مسئله‌ی شفاعت و قربِ سجود.

این سیری است كه در عاشورا باید داشته باشیم. همه‌ی توحید و ولایت هم در همین سیر اقامه می‌شود. اقامه‌ی ولایت و توحید در عالم و ارواح و پیكره‌ی عالم با همین حادثه سید الشهداست كه«أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلَاةَ وَ آتَیْتَ الزَّکَاةَ وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْمُنْکَرِ».


بخش اول

بخش دوم


 1 نظر

گناه یعنی...

07 آذر 1393 توسط بوستان معرفت

 1 نظر

بلاء در کلام حجت الاسلام سید محمد مهدی میر باقری (2)

07 آذر 1393 توسط بوستان معرفت

بلاء در کلام حجت الاسلام سید محمد مهدی میر باقری (2) :

بلاء نبی اکرم، اعظم ابتلائات و مصائب عالم :


بلاء گاهی رحمتی را در پی دارد كه آن رحمت، دیگران را هم در برمی‌گیرد. معمولاً بلاء مؤمن مسیر نزول رحمت‌های رحمانی است؛ یعنی ایمان، یقین، معرفت، محبت، صفات حمیده و درجات قرب و توحید در متن این بلاء پنهان و پوشیده هستند. با این وصف اعظم ابتلائاتی كه در عالم پیش آمده و رقم خورده است، از آن وجود مقدّس حضرت نبی خاتماست. «لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّهُ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتِ الْمُصیبَهُ»؛ این فراز از عاشورا فهم نمی‌شود، مگر این‌که انسان توجه كند كه حامل این مصیبت، شخص نبی اكرم(ص) هستند؛ مصدر این مصیبت جلال الهی است؛ لذا امر ساده‌ای نیست! این اعظم ابتلائاتی است كه برای نبی اكرم(ص) رقم خورده است.

براساس بعضی روایات، این اعظم ابتلائات چند چهره دارد؛ یك روی آن تقرب خود نبی اكرم و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) است؛ به‌واسطه‌ی این ابتلاء برای آن‌ها قربی حاصل می‌شود كه برای احدی قابل تصور نیست؛ «یا أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلى رَبِّكِ راضِیهً مَرْضِیهً»؛ نبی اكرم(ص) صاحب اصلی بلای عاشورا هستند؛ كما این‌كه در ماجرای ذبح اسماعیل صاحب اصلی این ابتلاء حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) است.

با این توصیف همه‌ی بلای ائمه ابتلائات نبی اكرم(ص) است كه از طریق آن‌ها واقع می‌شود. حضرت برای این‌كه باب شیطان را ببندند و در جامعه‌ی بشری ارتقاء وجدان ایجاد کنند و مردم و همه‌ی عالم را به حق و به قرب برسانند، حاضر شدند كه همه‌ی این مصائب را تحمل کنند و این امتحان واقع شود.

در باب سیدالشهداء در زیارت اربعین آمده است: «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فیكَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبادَكَ مِنَ الْجَهالَهِ وَ حَیْرَهِ الضَّلالَهِ»[1]؛ ایشان خون دل دادند تا عبادالله را از جهالت و حیرت بیرون آورند. یعنی گویا اگر عاشورا نبود، عبادالله در جهالت و حیرت و ضلالت بودند! آن‌جا هم معلوم نیست كه منظور از عباد‌الله بنده‌های عادی باشند. لذا حضرت که اباعبدالله است، برای عبادالله ابوّت كرده‏‌اند؛ یعنی مانند پدر با دامن محبّت خود این بلاء را تحمل كردند تا عبادالله سالک شوند و به مقامات برسند.

این بلاء هم دارای چنان ظرفیتی است كه همه‌ی موجودات و كائنات می‏‌توانند با آن سالك باشند. اگر فرموده‏‌اند: «أَشْهَدُ أَنَّ دَمَکَ سَکَنَ فِی الْخُلْدِ وَ اقْشَعَرَّتْ لَهُ أَظِلَّةُ الْعَرْشِ وَ بَکَى لَهُ جَمِیعُ الْخَلَائِقِ وَ بَکَتْ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ السَّبْعُ»[2]و اگر همه‌ی خلایق در این حادثه درگیرند، به این دلیل است كه حضرت بلایی را تحمل كرده­‌اند كه همه كائنات، اعم از جماد و نبات و حیوان و… را با آن رشد می‌دهند. در روایات آمده است که جمادات، جن، حیوانات و ماهی‌های دریا تا ملائكه و عوالم بالا همه گریه می‌کنند. این بلاء ظرفیت رشد همه‌ی عالم را دارد. «لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّهُ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتِ الْمُصیبَهُ». یك جلوه‌ از این بلاء عظیم، شفاعت و دست‌گیری ارباب سلوك است. همه‌ی ارباب سلوك، حتی اولیاء و انبیاء با این بلاء سالك و متقرب می‌شوند. اگر خدای متعال در مراحلی از سلوك انبیاء الهی، روضه‌ی سیدالشهداء(ع) را به نحوی برایشان می‌خوانده ـ برای زكریا، موسی، نوح و حضرت آدم خواندند!- به این دلیل است كه منزلتی از قرب آن‌ها تنها با عبور از وادی كربلا حاصل می‌شود؛ بخش مهمی از تجلیاتی كه بر قلوب آن‌ها واقع می‌شود، از وادی كربلا ناشی می‌شود و از آن‌جا به آن رحمت خاص الهی می‌رسند.

روایتی از امام رضا(علیه‌السلام)در عیون اخبارالرضا آمده که مرحوم صدوق هم در خصال آن را نقل كرده‏‌اند. حضرت آیه‌ی «وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ» را این‌گونه معنا می‌كنند و توضیح می‏‌دهند كه این ذبح عظیم چه بوده است. حضرت در توضیح این آیه مقدمات بسیار عجیبی م‌ی‏فرمایند: «ابراهیم خلیل بعد از این‌كه اسماعیل(علیه‌السلام) را برای قربانی كردن برد و كارد به حلقومش كشید، خدای متعال فرمود: «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا»[3]. ابراهیم به خدای متعال عرضه داشت: «من دوست می‌داشتم این فرزند را در راه تو قربانی كنم و به ثواب اعظم مصائب برسم. یعنی حضرت می‌خواست صاحب ابتلاء اعظم باشد و ثواب ابتلاء اعظم و آن رحمت رحمانیه‌ای كه در آن ابتلاء هست، به ایشان برسد. خدای متعال مسیری را برای حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) هموار كردند و ایشان را به وادی كربلا بردند. سپس از حضرت پرسیدند: خودتان را بیش‌تر دوست دارید یا نبی خاتم را؟ عرض كرد: نبی خاتم را از خودم بیش‌تر دوست دارم. پرسید: سیدالشهداء(علیه‌السلام) را بیش‌تر دوست دارید یا اسماعیل را؟ عرض كرد: سیدالشهداء را ـ پیداست خلیل الرحمن است؛ چون وقتی خدا سیدالشهداء را بیش‌تر دوست دارد، ایشان هم او را بیش‌تر دوست دارد. كسی كه به مقام خُلّت رسید و در محبت خالص شد، گداخته در محبّت شد، همه محبت‌هایش شعاع محبّـت الهی است؛ جایی كه محبّت الهی بیش‌تر ظهور دارد، او هم همان جا سیر می‌كند ـ بعد از این‌كه این اقرارها گرفته شد، خدای متعال مقایسه كرد.[4] خدای متعال صحنه كربلا را نشان داد! ببینید ذبح عظیم اسماعیل را! ابتلاء عظیم این‌جاست یا آن‌جا!؟ شاید حافظ به همین حقیقت اشاره دارد. آنجا که می‌گوید:

مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ             چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد

بعضی گفته‌اند مُرید پیر مغان، یعنی مریدِ نبی اكرم(ص). وقتی روضه سید­الشهداء(علیه‌السلام) برای ابراهیم خلیل خوانده شد ـ به آن نكته و مصیبت بزرگ كه امام رضا(علیه‌السلام)در حدیث ریان بن شبیب می‌فرمایند و ناظر به صحنه‌ای است كه شرح آن معلوم نیست درست باشد! ـ حضرت چنان غصه‌دار شد كه اگر اسماعیل را ذبح می‌كرد، این حالت برایش پیدا نمی‌شد! وقتی می‌گوید: من سید‏الشهداء را بیش‌تر دوست دارم، اگر صحنه كنار برود و قصه را نشان بدهند، پیداست كه این اتفاق می‌افتد؛ بعد خدای متعال فرمود: «وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ».[5] امام رضا(علیه‌السلام)در این‏باره فرمود: یعنی آن ثوابی كه تو در قربانی كردن اسماعیل دنبال می‌كردی، حالا به آن رسیدی.

عاشورا آن ابتلاء اعظمی است كه برای نبی اكرم و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) پیش آمد. یك چهره‌ی این ابتلاء، تقرب خودشان به خدای متعال است كه اثر این تقرب، قرب همه‌ی عالم است؛ «بِنَا عُبِدَ اللّهُ وَ بِنَا عُرِفَ اللّهُ». وقتی او تقرب پیدا می‌كند، همه‌ی كائنات هم تقرب پیدا می‌كنند. چون «لَولاكَ لَما خَلَقتُ الأََََفلاك»، همه‌ی عالم متعلق به وجود او خلق شده‏‌اند؛ لذا وقتی هم كه ایشان مبتلا می‌شوند، همه‌ی عالم مبتلا می‌شوند و قرب پیدا می‌كنند. در این بلاء به اندازه‌ای رحمت الهی نزول و تجلی كرده و به قدری حقیقت در آن ظهور یافته كه می‌تواند باب حقیقت را به روی همه عالم باز كند؛ لذا همه‌ی عالم در هر مرتبه‌ای از مراتب که باشند، می‌توانند به‌واسطه آن متنعم و متقرب شوند. حتی ابراهیم خلیل(علیه‌السلام) هم بعد از این‌كه به مقام خلّت رسیده و مأمور به ذبح اسماعیل(علیه‌السلام) شده است، باید وارد این وادی شود تا به آن جذبه‌های عاشورایی و آن وجود مقدس برسد. ابراهیم خلیل به آن‌چه از محبت و عنایت الهی طلب كرده، نخواهد رسید مگر این‌كه این مصیبت را درك كند. اگر موسی هم باشد، همین‏طور است. لذا فرموده‏‌اند كه حضرت خضر(علیه‌السلام) در آن فرصت كوتاه، روضه‌ی سیدالشهداء را هم برای حضرت موسی(علیه‌السلام) خوانده است و همین‏طور سایر كسانی كه در روایات آمده است.

ادامه دارد…


[1]. زیارت امام حسین علیه­السلام در روز اربعین.

[2]. ابن‌ قولویه، «كامل‌ الزیارات‌» باب‌ 79، ص‌ 197 إلی 200.

[3]. صافات، آیه 105.

[4]. «ر.ک: عیون أخبار الرضا، ج‏1، ص209، باب17 (فی تفسیر قول الله عزّوجلّ: و فدیناه بذبح عظیم).

[5]. صافات، آیه 107.

 2 نظر

انتظار و شرمندگی

06 آذر 1393 توسط بوستان معرفت

شرمنده آقا!

اگر مفهوم واقعی غیبت و انتظار را ، درست جا انداخته بودیم ، دیگر کسی اینگونه بر انتظارمان نمی خندید.

شرمنده آقا ، ما کوتاهی کرده ایم .

 4 نظر

نامحرم !!!

06 آذر 1393 توسط بوستان معرفت

نامحرم !!!

 1 نظر

بلاء در کلام حجت الاسلام سید محمد مهدی میر باقری (1)

06 آذر 1393 توسط بوستان معرفت

بلاء در کلام حجت الاسلام سید محمد مهدی میر باقری:

بلاء الهی نردبان سلوک مؤمنین


عاشورا نقطه كانونی شفاعت نبی‌اكرم(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله)نسبت به مؤمنین و همه‌ی امم و حتی اولیاء و انبیاست؛ یعنی مرتبه‌ای از شفاعت نبی اكرم(ص) برای تقرب موجودات، در عاشورا واقع شده است. ما در مسیر حرکت به سوی خدای متعال بعد از همه‌ی ریاضت‌ها و زحمت‌ها وارد وادی ابتلائات و وادی بلاء الهی می‌شویم. ورود به این وادی، نردبان رشد ماست و سیر و حركت ما به سوی خدای متعال با این بلاء بیش از هر چیز دیگر اتفاق می‌افتد.
بر این اساس ابتلائاتی كه برای مؤمنین پیش می‌آید، نردبان سلوك آن‌هاست؛ ابتلائاتی كه مؤمنین را سالك الی‌الله می‌كند، با ریاضت تفاوت دارد. یكی از تفاوت‌های اساسی‌ آن با ریاضت این است که ریاضت‌ها ممكن است منتهی به عجب انسان شوندو در انسان طلب‌كاری ایجاد كنند؛ ولی ابتلائات معمولاً در انسان حالت اخبات و انكسار ایجاد می‌كنند.
تفاوت دوم این است كه ریاضت‌های ما با برنامه‌ریزی خودمان است؛ ولی ابتلائات معمولاً با برنامه‌ریزی خداوند متعال است؛ اوست كه می‌داند مؤمن چگونه باید رشد یابد و با چه ابتلائی سالك ‌شود. به هر حال این بلاء بهترین نردبان سلوك و ترقی مؤمن است. هر مؤمنی در مراحل سیر خود نیاز به ابتلاء دارد. این ابتلائات الهی مؤمن را سالك می‌كند و به سوی خدای متعال و مقصد پیش می‌برد.
یک وجه از بلایی كه خدای متعال برای مؤمن رقم می‌زند، سختی‌ و دشواری‌ها و تحمل ناهمواری‌هاست؛ وجه دیگر آن جذبات الهی و محبّـت و رحمتی است كه شامل مؤمن می‌شود؛ لذا باطن این بلاء نیز رحمت الهی و دست‏گیری‌های خدای متعال است.

تفاوت ابتلائات در ایجاد ظرفیت رشد و ظهور رحمت الهی


ابتلائات انسان‌ها متفاوت است. برخی ابتلائات به اندازه‌ی وجود خود آدم‌هاست و حداكثر می‌تواند خود او را رشد دهد؛ ظرفیت رشد چنین ابتلائاتی محدود است؛ ابتلائاتی هم‌چون بیماری‌، فقر، گرفتاری‌، ‌ابتلاء به خوف و ابتلاء به نقص در ثمرات و انفس.[1] این ابتلائات به اندازه‌ی ظرفیتی كه دارند، انسان را رشد می‌دهند و بیش از این نمی‌توانند در او تحرّك ایجاد كنند.
اما دسته‌ی دوم، ابتلائاتی هستند که ظرفیت رشد آن‏ها تنها محدود به شخص مؤمن نیست بلکه ظرفیت دستگیری و هدایت دیگران را نیز دارند. انسان‏هایی هستند كه بلاءشان علاوه بر اینكه خود آنها را سالك و مقرب می‏كند، می‏تواند دیگران را هم به مقصد برساند؛ اولیاء خدا معمولاً این‏گونه هستند.
در اصول كافی آمده است که امام صادق(علیه‌اسلام) فرمودند: «گاهی صبر یك مؤمن عامل نجات یك امت است» ایشان در آن روایت یوسف صدیق(سلام الله علیه) را مثال زدند و فرمودند: «بلاء برای یوسف پیش آمد؛ او بود كه به چاه رفت؛ از پدرش جدا شد و به این هجران مبتلا شد؛ او بود كه متهم و زندانی شد؛ او پای این ابتلائات الهی ایستاد؛ او بود كه به زنان مصری مبتلا شد و تحمل كرد. ولی نتایج این ابتلائات فقط برای خودش نبود، بلکه مردم مصر هم با این امتحان و ابتلاء از كفر و قحطی و مرگ نجات پیدا كردند.

ادامه دارد…

[1]ـ «وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ». (سوره بقره، آیه 155)

 نظر دهید »

توکل به خدا

05 آذر 1393 توسط بوستان معرفت

توکل به خدا

 نظر دهید »

یک داستان عجیب و آموزنده

05 آذر 1393 توسط بوستان معرفت

یک داستان عجیب و آموزنده

محدّث بزرگوار سید جزایرى در زهرالربیع از ابن خلکان و حاج میرزا هاشم خراسانى در منتخب التواریخ از اثنى عشریه حکایت مى کنند که:

روزى مردى با زن خود مشغول غذا خوردن بود و غذا مرغ بریان بود، سائلى بر درب خانه اظهار حاجت کرد، آن مرد او را محروم کرد و چیزى نداد، بعد از مدّتى ، روزگار بر او برگشت و ثروت و دارایى اش از بین رفت و زن را نیز طلاق داد و زن با مرد دیگرى ازدواج نمود.

از اتفاقات عجیب آن که، روزى آن زن با شوهر دوّم ، مشغول غذا خوردن و از جمله مرغ بریان بود که فقیرى بر درب خانه ، خوراک خواست.

مرد گفت: مقدارى غذا و مرغ براى او ببر. وقتى زن غذا را به دست فقیر مى داد، دید گویا او را دیده است، دقّت کرد، سبحان الله، چه مى بینم! همان شوهر اوّلش بود که به این روز افتاده بود.

گریه اش گرفت و برگشت. شوهر سبب گریه را پرسید پاسخ داد:

شوهر اوّل من بود، یک روز با او غذا مى خوردم گدایى آمد و او آن گدا را محروم کرد.

مرد گفت: خدا گواه است آن سائل من بودم و چون تلخى ناامیدى را دیده ام نمى خواهم کسى از در خانه ام محروم برود.۱

امیرالمؤمنین(علیه السلام)مى فرماید:

اذا وصلت الیکم اطرافُ النعم، فلا تُنْفروا اقصاها بقلّه الشکر۲; هنگامى که رسیدن نعمت ها به شما شروع شد، با کمىِ شکرگزارى، کارى نکنید که به آخر نرسد و از شما سلب گردد.

[۱]. زهر الربیع، ج ۱، ص ۲۸۷; منتخب التواریخ، ص ۵۰۷٫

[۲]. نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص ۱۰۸۳، کلمه ى قصار ۱۳٫


 1 نظر

انواع حال گیری خدا

03 آذر 1393 توسط بوستان معرفت

سخنان استاد قرائتی در مورد انواع حال گیری خدا


می‌گویند: شما آخوندها می‌گویید: اگر زكات ندهید باران نمی‌آید. كشور كانادا اصلاً مسلمان نیست اصلاً زكات هم نمی‌دهند، صبح تا شب هم باران می‌آید. یا اگر ظلم كنی، سیلی می‌خوری. فلانی كارش ظلم كردن است و تا حالا هم هیچ سیلی نخورده است. اینها را چه كنیم؟
می‌گویم: شما كه چای می‌خوری، اگر وسط چای خوردن عطسه كنی. دستت تكان می‌خورد، از این نعلبكی و استكان چای سه قطره سه جا می‌چكد. یكی به عینك می‌چكد. یكی به لباست می‌چكد، یكی به فرش می‌چكد. خود شما سه برخورد می‌كنی. اگر به عینكت چكید، سریعاً دستمال كاغذی درمی‌آوری پاك می‌كنی. چون عینك شیشه است زود پاك می‌كنی. اگر به لباس چكید می‌گویی: می‌رویم خانه با دست یا با ماشین لباسشویی می‌شوییم.
اگر به فرش چكید، می‌گویید: باشد شب عید! شب عید كه قالی‌ها را می‌شوییم. منتهی هرچه دیرتر باشد سخت‌تر است. اگر فوری باشد، دستمال كاغذی. اگر لباس باشد، مشت و مال. اگر قالی شد،دسته بیل. چون قالی را با دسته بیل می‌شویند. كیفر هرچه به قیامت بیفتد خطرش بیشتر است. سه تا را هم آیه داریم. هم دستمال كاغذی، هم مشت و مال، هم دسته بیل. هر سه در قرآن هست.
اما برخورد دستمال كاغذی این است. می‌گوید: «وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَیْدیكُمْ» (شوری/30)
شما چون ایمان دارید، خلافی كردید چوب می‌خورید. یعنی مؤمن هستید،شیشه‌ای و شفاف هستید، خوب هستید. خدا زود حال شما را می‌گیرد، كسی كه همه نمره‌هایش بیست است اگر یكبار نمره‌ی 15 گرفت، دبیر می‌گوید: بیا ببینم. تو كه همه نمراتت بیست بود. چرا پانزده شدی؟
ولی آن كسی كه هر روز نمره‌ی صفر می‌گیرد، آن هم صفر اندازه‌ی در قوری، این دیگر توبیخ ندارد. این از اول تا آخر صفر است. اگر یك لكه به عمامه سفید افتاد، من فوری می‌شویم. اما اگر پیراهن سیاه من لك دار شد، كه دیگر نمی‌شویم. سیاهی روی سفیدی پیداست.
خوب‌ها را خدا می‌گوید: چون تو خوبی زكات ندهی، باران نمی‌آید. چون خوب هستی. چهل تا گوسفند یكی زكات است. ندهی، گوسفندهایت آسیب می‌بیند. آدم‌های مؤمن را خدا مثل شیشه با آنها برخورد می‌كند. یعنی خلاف كنند فوری خدا مچشان را می‌گیرد.
آدم‌های فاسق را برای بعد می‌گذارد. آیه‌ی خوب‌ها این بود. «وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَیْدیكُمْ» این آیه‌ی قرآن بود برای خوب‌ها.
آیه‌ی بدها این است:«وَ جَعَلْنا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً» (كهف/59)
یعنی عجله نكنید، …هی نگو شاه كه اینقدر جنایت می‌كند پس چرا اینقدر خوش است؟! بابا صبر كن. بگذار مبارك جنایت كند، بعد می‌گیرند او را مثل گربه در قفس می‌كنند.«وَ جَعَلْنا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً».
یك آیه‌ی دیگر می‌گوید: اصلاً در دنیا كارشان نداریم مثل صدام. تا پای اعدام هم نگاه می‌كند. نه در قفس برود و هیچ!
قرآن می‌گوید:«أَنَّما نُمْلی‏ لَهُمْ»(آل‌عمران/178)
این هم آیه‌ی قرآن است. اصلاً در دنیا كارشان نداریم. گذاشتیم برای آخر سال با دسته بیل
پس سؤال: شما كه می‌گویی: اگر خلاف كنید خدا حالتان را می‌گیرد، پس چرا خدا حال خلافكارها را نمی‌گیرد؟
جواب: خلافكارهای خوب را فوری حالشان را می‌گیرد. خلافكارهای بد را مدت تعیین می‌كند. خلافكارهای بد بد بد را می‌گذارد برای قیامت.
سه تا آیه داریم:
خوب را فوری حالشان را می‌گیرد. «فَبِما كَسَبَتْ أَیْدیكُمْ»،
بدها را «وَ جَعَلْنا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً» و «إِنَّما نُمْلی‏ لَهُمْ».



 2 نظر

نقش ولایت پذیری در حادثه عاشورا (5)

24 آبان 1393 توسط بوستان معرفت

ولایت پذیری حضرت زینب(س) :


زینب علیهاالسلام كه حضور هفت معصوم (1) را درك كرده، در تمامى ابعاد ولایت مدارى (معرفت امام، تسلیم بى چون و چرا بودن، معرفى و شناساندن ولایت، فداكارى در راه آن و) … سر آمد است. او با چشمان خود مشاهده كرده بود كه چگونه مادرش خود را سپر بلاى امام خویش قرار داد و خطاب به ولى خود گفت :

« روحى لروحك الفداء ونفسى لنفسك الوقاء (2)؛[اى ابالحسن] روحم فداى روح تو و جانم سپر بلاى جان تو باد ». و سرانجام جان خویش را در راه حمایت از على علیه السلام فدا نمود و شهیده راه ولایت گردید. زینب علیهاالسلام به خوبى درس ولایت مدارى را از مادر فرا گرفت و آن را به زیبایى در كربلا به عرصه ظهور رساند.

از یك سو در جهت معرفى و شناساندن ولایت، از طریق نفى اتهامات و یادآورى حقوق فراموش شده اهل بیت تلاش كرد. از جمله در خطبه شهر كوفه فرمود:« وانى ترحضون قتل سلیل خاتم النبوة ومعدن الرسالة وسید شباب اهل الجنة (3)؛ لكه ننگ كشتن فرزند آخرین پیامبر و سرچشمه رسالت و آقاى جوانان بهشت را چگونه خواهید شست؟» و همچنین در مجلس ابن زیاد (4)، شهر شام، و مجلس یزید، ولایت و امامت را به خوبى معرفى نمود.

از سوى دیگر سر تا پا تسلیم امامت ‏بود؛ چه در دوران امام حسین علیه السلام و چه در دوران امام سجاد علیه السلام حتى در لحظه‏اى كه خیمه گاه را آتش زدند، یعنى در آغاز امامت امام سجاد علیه السلام نزد آن حضرت آمد و عرض كرد: اى یادگار گذشتگان … خیمه‏ ها را آتش زدند ما چه كنیم؟ فرمود:«علیكن بالفرار؛ فرار كنید». (5)
از این مهمتر در چند مورد، زینب علیهاالسلام از جان امام سجاد علیه السلام دفاع كرد و تا پاى جان از او حمایت نمود.

الف- در روز عاشورا؛ هنگامى كه امام حسین علیه السلام براى اتمام حجت، درخواست ‏یارى نمود، فرزند بیمارش امام زین العابدین علیه السلام روانه میدان شد. زینب با سرعت ‏حركت كرد تا او را از رفتن به میدان نبرد باز دارد، امام حسین علیه السلام به خواهرش فرمود:

او را باز گردان، اگر او كشته شود نسل پیامبر در روى زمین قطع می گردد. (6)

ب- بعد از عاشورا در لحظه هجوم دشمنان به خیمه‏ ها شمر تصمیم گرفت امام سجاد علیه السلام را به شهادت برساند، ولى زینب علیهاالسلام فریاد زد:

تا من زنده هستم نمى‏ گذارم جان زین العابدین در خطر افتد. اگر مى ‏خواهید او را بكشید، اول مرا بكشید، دشمن با دیدن این وضع، از قتل امام علیه السلام صرف نظر كرد. (7)

ج- زمانى كه ابن زیاد فرمان قتل امام سجاد علیه السلام را صادر كرد، زینب علیهاالسلام آن حضرت را در آغوش كشید و با خشم فریاد زد:

اى پسر زیاد! خون ریزى بس است. دست از كشتن خاندان ما بردار. و ادامه داد:« والله لا افارقه فان قتلته فاقتلنى معه؛ به خدا قسم هرگز او را رها نخواهم كرد؛ اگر  مى‏ خواهى او را بكشى مرا نیز با او بكش».

ابن زیاد به زینب نگریست و گفت: شگفتا از این پیوند خویشاوندى، كه دوست دارد من او را با على بن الحسین بكشم. او را واگذارید.

البته ابن زیاد كوچكتر از آن است كه بفهمد این حمایت فقط به خاطر خویشاوندى نیست، بلكه به خاطر دفاع از ولایت و امامت است. اگر فقط مساله فامیلى و خویشاوندى بود، باید زینب علیهاالسلام جان فرزندان خویش را حفظ و آن‏ها را به میدان جنگ اعزام نمى‏ كرد.


پی نوشت ها:

1- پیامبراكرم صلى الله علیه و آله، على علیه السلام، فاطمه علیهاالسلام، امام حسن علیه السلام، امام حسین علیه السلام، امام سجاد علیه السلام و امام باقر علیه السلام .

2- الكوكب الدرى، ج‏1، ص‏196.

3- بحارالانوار، ج‏45، صص‏110- 111.

4- همان، ج‏45، ص‏133.

5- همان، ج‏45، ص‏58، ومعالى السبطین، ج‏2، ص‏88 .

6- بحارالانوار، ج‏45، ص‏46.

7- همان، ج‏45، ص‏61.


 نظر دهید »

نقش ولایت پذیری در حادثه عاشورا (4)

23 آبان 1393 توسط بوستان معرفت

ولایت پذیری حضرت عباس (علیه السلام) :



حضرت عباس(عليه‎السلام) بهترين اسوه ولايت‎پذيري است؛ چون خط سياسي او پيوسته بر اطاعت از امام و مخالفت رفتاري و گفتاري با دشمنان امام استوار بود. او، اين ويژگي را تا لحظه شهادت زنده نگه داشت که بهترين گواه بر اين سخن، تقاضاي دشمن براي جدا شدن او از صف هواداران ولايت و رد کردن آن از سوي حضرت عباس(عليه‎السلام) بود.
در عصر تاسوعا، دشمن کوشيد با استفاده از روابط قومي و قبيله‎اي، حضرت اباالفضل(عليه‎السلام) را از سپاه حسينيان جدا سازد. به همين منظور، شمر بن ذي الجوشن که نسبت خانوادگي با ام‎البنين (عليهاالسلام) داشت، به خيمه حضرت عباس(عليه‎السلام) نزديک شد و فرياد زد: «خواهرزاده‎هاي ما کجايند؟»(1)
شمر از قبيله‎ بني کلاب بود و در عرب رسم بود که دختران قبيله خود را خواهر مي‎گفتند. شمر پا را فراتر نهاد و براي رسيدن به مقصود خود به حضرت عباس(عليه‎السلام) امان‎نامه تسليم کرد. دشمن که برق شمشير و طوفان دستان حضرت اباالفضل(عليه‎السلام) در دفاع از ولايت را در جنگ‎هاي پيشين ديده بود، مي‎خواست با اين حربه پوسيده، شکست را بر سپاه امام تحميل کند.
رفتار حضرت عباس(عليه‎السلام) در اين مورد ، گوياي دفاع راستين او از حريم ولايت و برائت از دشمنان است. او بدون کوچک‎ترين توجه به مناسبات قبيله‎اي و قوم‎گرايي‎ها، فرياد کشيد و گفت: «دست‎هايت بريده باد! خداوند تو و امان‎نامه‎ات را لعنت کند. آيا به ما امان مي‎دهي، در حالي که پسر رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم)، امام حسين(عليه‎السلام)، امان ندارد؟ به ما امر مي‎کني که به اطاعت اين نفرين شدگان الهي و فرزندان ملعون و پليد آنان در آييم؟»(2) و بدین ترتیب حضرت عباس (علیه السلام) زیباترین صحنه ولایت پذیری را از خود به نمایش گذاشت.

1. اصول کافي، کليني، انتشارات اسوه، قم، 1372، چاپ 2، ج 4، ص 120.
2. اعلام الوري باعلام الهدي، فضل بن حسن طبرسي،ص 237 و سلحشوران طف،ترجمه ابصار العین،ص 73.


 1 نظر

شرح حدیث

23 آبان 1393 توسط بوستان معرفت

شرح حدیث توسط آیت الله العظمی حاج آقا مجتبی تهرانی :


« یا بُنَیَّ اِنَّ مِنَ البَلاءِ الفاقَةَ وَ اَشَدُّ مِن ذلِکَ مَرَضُ البَدَنِ وَ اَشَدُّ مِن ذلِکَ مَرَضُ القَلبِ وَ اِنَّ مِنَ النِّعَمِ سَعَةَ المالِ وَ اَفضَلُ مِن ذلِکَ صِحَّةُ البَدَنِ وَ اَفضَلُ مِن ذلِکَ تَقوَی القُلُوبِ»1.

ترجمه حدیث: در وصیّت های حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به امام حسن علیه السلام است که فرمود: ای پسرم! از گرفتاری ها وبلاهای انسان در دنیا، فقر و تنگدستی است، و سخت تر از آن، بیماری جسمی است، و سخت تر و بدتر، این است که انسان دلش بیمار باشد. از نعمت های الهی به انسان در دنیا، داشتن مال و ثروت است و بهتر و بالاتر از آن، بدن صحیح و سالم داشتن است، امّا بالاتر ازآن دارا بودن تقوای قلبی است.

شرح حدیث: حضرت علی علیه السلام، گرفتاری ها و خوشبختی های انسان را در سه چیز خلاصه کرده و می فرمایند دو قسمت از گرفتاری های انسان مربوط به گرفتاری های مادّی است که انسان مشاهده و حس می کند؛ اوّل: فقر و تنگ دستی است. به این معنا که انسان از نظر مالی توانایی گذران زندگی خود را نداشته باشد. و دوّم هم بیماری جسمی می باشد. امّا بخش سوّم گرفتاری انسان که محسوس و مشهود نبوده و از دو بخش قبل سخت تر است؛ بیماری دل و قلب می باشد. البته منظور، این قلب که عضوی از اعضای بدن است نیست، بلکه این بخش مربوط به گرفتاری روحی، روانی، درونی، دلی و قلبی او بوده و همان گرفتاری اعتقادی، اخلاقی، گناه ، معصیت و… می باشد.
نعمت و خوشبختی انسان هم دو بخش مادّی دارد: اوّل: اینکه به اندازۀ گذران زندگی باشد که محتاج کسی نشود و به آن اندازه از مال دنیا داشته باشد. دوّم: بدنی سالم داشته باشد، زیرا ممکن است انسان پول داشته باشد اما بیمار باشد و پول برای او فایده ای ندارد.
بخش سوّم، مربوط به قلب است که دارای ظرافت است. «تقوی القلب» یعنی پرهیز قلب از حبّ دنیا. یعنی این قدر به دنیا نچسبد. زیرا نعمت مال و سلامتی و فقر و بیماری گذرا می باشد، ولی مرض و بیماری قلبی این طور است که اگر انسانی دارای این بیماری باشد، با این مرض ازدنیا می رود. حضرت صادق علیه السلام در ذیل آیه« یَومَ لا یَنفَعُ مَالٌ وَ لابَنُونَ إلّا مَن أتَی اللهَ بِقَلبٍ سَلیمٍ »2 می فرمایند: « هُوَ القَلبُ الَّذی سَلِمَ مِن حُبِّ الدُّنیا »3 قلب سلیم، دلی است که انسان از حبّ دنیا پرهیز کند. زیرا بیماری قلب تا قیامت با انسان باقی می ماند. اگر انسان می خواهد در دنیا و آخرت سعادتمند باشد، با دل سالم در دنیا زندگی کند و با دل سالم از دنیا برود.

منبع : برگرفته از پایگاه اطلاع رسانی آیت الله العظمی حاج آقا مجتبی تهرانی

1- بحار الانوار، جلد 67، صفحه51.
2- سورۀ مبارکۀ شعرا، آیه 88-89.
3- مستدرک الوسائل، جلد 12، صفحه 40.

 1 نظر

ضروری بودن باور دشمن برای جامعه دینی

20 آبان 1393 توسط بوستان معرفت

ضروری بودن باور «دشمن» برای جامعۀ دینی :

بخش دوم از سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین پناهیان در حسینیه امام خمینی (ره) در شب تاسوعا :

در بین باور آدم‌های بد «باور دشمن» برای جامعۀ دینی یک مقولۀ بسیار ضروری است. اینکه بدانیم دشمنان ما چه موجوداتی هستند! بگذارید در بین همۀ سفارش‌هایی که به ما رسیده لااقل من این سفارش را از پیامبر گرامی اسلام(ص) برای شما بخوانم. می‌فرماید: «أَلَا وَ إِنَّ أَعْقَلَ‏ النَّاسِ‏ عَبْدٌ عَرَفَ‏ رَبَّهُ‏ فَأَطَاعَه‏؛ عاقل‌ترین مردم کسی است که خدای خود را بشناسد و اطاعت کند؛ وَ عَرَفَ عَدُوَّهُ فَعَصَاهُ؛ دشمن خود را بشناسد و او را معصیت کند»(اعلام الدین/337) این دشمن می‌تواند از نفس شروع شود تا ابلیس و دشمنانی که تابع ابلیس هستند و اطراف ما هستند. بالاخره انسان دشمن دارد.
کسانی که می‌خواهند جامعه را به گونه‌ای بار بیاورند و افکار عمومی را به گونه‌ای سوق دهند که مردم احساس نکنند دشمنی کینه‌توز، رذل و در نهایت پستی و بی‌شرفی در اطراف آنها وجود دارد، اینها خائنین به مردم هستند، فکر نکنید که اینها یک آدم‌های خاکشیر مزاجِ صلح‌طلبِ آرام هستند. شخصیت‌های تاریخی از این دست سراغ داریم که چه خیانت‌های بی‌نظیر و عجیب و غریبی به اسلام کرده‌اند! هیچ‌وقت نباید جامعه را در خواب خرگوشی فرو برد و طوری رفتار کرد که اینها دشمن ندارند.امروز چه کسی است که رذالت‌های دشمنان را نبیند؟ این آمریکا و انگلیس و صهیونیست‌ها از زمان حضرت امام(ره) رذالت‌شان بیشتر نشده است؟ جنایت‌شان بیشتر نشده است؟
یک زمانی حضرت امام(ره) می‌فرمود: بهترین دعا برای شخص رئیس جمهور آمریکا - دولت و این حرف‌ها را هم، کنار گذاشته بود- این است که دعا کنیم او بمیرد، مرگ بر او باشد! بدین مضامین. بعد می‌فرمود: برای اینکه او هر چه زودتر بمیرد بلای خود را کم خواهد کرد. (و من عقیده‏ام است بهترین دعا از براى امثال رئیس جمهورى امریکا و نوکرهاى او مثل صدام‏ این است که خدا مرگشان بدهد، این دعا براى آنهاست. اگر مى‏خواهید نفرین کنید بگویید خدا حفظشان کند؛ براى اینکه هر روزى که بر امثال اینها مى‏گذرد، جهنمشان بدتر مى‏شود؛ صحیفۀ امام/21/47)
همه‌چیز که نباید صدا و سیمایی و خیلی دیپلماسی باشد -و طوری باشد که- انگار هیچکس به هیچکس نیست! برخی از همین اتوکشیده‌های کت‌ شلوار به تن و با الفاظ صحیح صحبت کن و آدم‌های به ظاهر صالح، خبیث‌ترین جنایت‌هایی که در تاریخ بشریت سابقه ندارد، الان دارند انجام می‌دهند، آدم در صفحۀ تلویزیون در اخبار می‌بیند باید آنها را لعن کند و الّا ممکن است نام خودش در تاریخ جزء ملعونین ثبت شود.
در روایت هست که در یک شهری می‌خواست بلا بیاید. دو فرشته آمدند و دیدند یک عابدی در این شهر هست که چه عبادتی می‌کند! -لابد عبادتش طوری بود که فرشته‌ها دیده بودند خوب است، نه اینکه مثل ما ظاهربین باشند- بعد گفتند: خدایا! با وجود این عابد زاهد که این‌جور عبادت خوشگل دارد، آیا ما بر این شهر بلا نازل کنیم؟! در روایت هست که خداوند متعال فرمود: بله این مرد در تمام طول عمرش حتی یک‌بار هم چهره‌اش به‌خاطر غضب در راه من برافروخته نشده است، این‌قدر ماست و بی‌عرضه و بی‌رگ و بی‌غیرت است! به‌خاطر خدا تا حالا غضب نکرده و چهره‌اش برافروخته نشده است. بلا آمد و شهر و عابد و سجاده و همه‌چیز در هم نابود شد. (عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بَعَثَ مَلَکَیْنِ إِلَى أَهْلِ مَدِینَةٍ لِیَقْلِبَاهَا عَلَى أَهْلِهَا فَلَمَّا انْتَهَیَا إِلَى الْمَدِینَةِ وَجَدَا رَجُلًا یَدْعُو اللَّهَ وَ یَتَضَرَّعُ فَقَالَ أَحَدُ الْمَلَکَیْنِ لِصَاحِبِهِ أَ مَا تَرَى هَذَا الدَّاعِیَ فَقَالَ قَدْ رَأَیْتُهُ وَ لَکِنْ أَمْضِی لِمَا أَمَرَ بِهِ رَبِّی فَقَالَ لَا وَ لَکِنْ لَا أُحْدِثُ شَیْئاً حَتَّى أُرَاجِعَ رَبِّی فَعَادَ إِلَى اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فَقَالَ یَا رَبِّ إِنِّی انْتَهَیْتُ إِلَى الْمَدِینَةِ فَوَجَدْتُ عَبْدَکَ فُلَاناً یَدْعُوکَ وَ یَتَضَرَّعُ إِلَیْکَ فَقَالَ امْضِ بِمَا أَمَرْتُکَ بِهِ فَإِنَّ ذَا رَجُلٌ لَمْ یَتَمَعَّرْ وَجْهُهُ غَیْظاً لِی قَطُّ؛ کافی/5/58)
دشمن را باید دید، باید شناخت و باید دشمن از این شناسایی شما حساب ببرد! بله اباالفضل العبّاس(ع) هم اهل منطق بود لذا در آن لحظات آخر، تا اجازۀ میدان گرفت- بنابر نقلی- برگشت به امام حسین(ع) عرض کرد: حالا که اجازۀ میدان دادید، اجازه بدهید من با دشمن صحبت کنم، آقا فرمود: صحبت کن. و ایشان هم رفت مردم را به خیر و صلاح دعوت کرد. ولی اباالفضل العبّاس(ع) کسی بود که دشمن نمی‌توانست به او طمع کند، از او وحشت می‌کرد.
مؤمنی که دشمن از او وحشت نکند یا ساده است یا بیمار. اگر بخواهم نمونۀ آدم ساده در تاریخ مثال بزنم، ابوموسی اشعری را مثال می‌زنم. سادگی‌اش را هم از یکی از اشارات امیرالمؤمنین علی(ع) به ایشان گرفته‌ام و الّا جلوتر می‌رفتم و می‌گفتم او بیمار است و البته بعضی از بیماری‌ها را هم داشت. اما حالا دیگر علی‌الظاهر می‌گوییم ساده بود. این حسن ظن است که آدم‌ها به کسانی که شل و ول هستند بگویند «ساده» و این را در ادبیات سیاسی حضرت امام(ره) می‌بینید. یکی دو تا از کلمات حضرت امام(ره) را در این‌باره آورده‌ام که با هم مرور کنیم.
امیرالمؤمنین(ع) به ابوموسی اشعری فرمود: به چیزی که نمی‌فهمی و نمی‌شناسی دخالت نکن. مواظب باش! تو در جایگاه رفته‌ای که همۀ آدم‌های شرّ دارند به سمت تو می‌آیند. مواظب باش از مسیر خودت کج نشوی!(فَدَعْ مَا لَا تَعْرِفُ فَإِنَّ شِرَارَ النَّاسِ طَائِرُونَ إِلَیْکَ بِأَقَاوِیلِ السَّوْءِ؛ نهج‌البلاغه/نامه 78) و شما ببینید ابوموسی اشعری چه بلایی بر سر جامعه آورد.
می‌دانید ابوموسی اشعری چگونه وجاهت پیدا کرده بود؟ چگونه وجاهت پیدا کرده بود که به واسطۀ آن وجاهت، در جریان حکمیت به امیرالمؤمنین(ع) تحمیل شد؟ من از جوان‌ها خواهش می‌کنم ماجرای صفین را مطالعه کنند. ماجرای صفین و مقدمات و ملحقاتش واقعاً غوغاست! در کتاب «فروغ ولایت» دربارۀ زندگی امیرالمؤمنین علی(ع) حضرت آیت‌الله سبحانی -خدا حفظ‌شان کند- نیز مفصل نوشته‌اند، این بخشش را هم بروید مطالعه کنید. آدم اگر می‌خواهد یک شخصیت ساده در تاریخ نگاه کند، همین ابوموسی اشعری را ببیند.
ما اصلاً نیازی نیست این حرف‌ها را در فضای سیاسی جامعه بیاوریم. اینها یک جورهایی کار را به بداخلاقی می‌کشد. فقط اگر همه ابوموسی اشعری را بشناسند، هر آدمی که یک ذره تمایلات «ابوموسی‌اشعری‌منشانه» دارد خودش خودش را حذف می‌کند. مگر زمان امام زمان(عج) دنیا چگونه اداره می‌شود؟ این‌قدر حق آشکار است که اگر کسی باطل باشد، خودش می‌رود. چون می‌گوید الان ما اگر حرف بزنیم می‌فهمند و لو می‌رویم! تو را به‌خدا ول‌مان کن! یعنی دچار خودسانسوری خواهد شد. گفت «چوب را بلند کنی، گربه دزده فرار می‌کند»
ان‌شاءالله ما «ابوموسی‌اشعری‌مَسلَک» در جامعۀمان نداشته باشیم و نباید داشته باشیم ولی این معرفت‌ها را خدا برای ما گذاشته است. آدم ساده‌ای که عمروعاص این‌قدر راحت او را فریبش دارد.
و آدم بیماری که میل به دشمن دارد، شخصیتی است به نام اشعث. چقدر این انسان پلید برای ابلیس پربرکت بود! خودش-آخر سر- در قتل امیرالمؤمنین(ع) دست داشت و دخترش در قتل امام حسن مجتبی(ع) دست داشت و پسرش در قتل اباعبدالله الحسین(ع) دست داشت. (امام صادق(ع): إِنَّ الْأَشْعَثَ بْنَ قَیْسٍ شَرِکَ فِی دَمِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ ابْنَتُهُ جَعْدَةُ سَمَّتِ الْحَسَنَ ع وَ مُحَمَّدٌ ابْنُهُ شَرِکَ فِی دَمِ الْحُسَیْنِ ع‏؛ کافی/8/167)
حالا بگذارید یک کمی از اشعث بگویم؛ بد نیست. این اشعث از فرماندهان سپاه امیرالمؤمنین علی(ع) بود. اشعث یک خاصیتی داشت؛ تا امیرالمؤمنین علی(ع) می‌آمد کار معاویه را تمام کند او می‌آمد و کنترل می‌کرد. اصلاً بعضی‌ها می‌گویند، شاید جاسوس بوده است. می‌آمد با یک حرف‌هایی کار را خراب می‌کرد. خدا شاهد است این‌قدر حرف‌های قشنگ‌قشنگی می‌زد که آدم تعجب می‌کند! یعنی ما طلبه‌ها باید سخنرانی کردن را از او یاد بگیریم! مثلاً این‌طوری می‌گفت: «ای خدا! تو شاهد هستی من صلاح این مردم را می‌خواهم! من در شُرُف مرگ هستم و من دیگر دنبال زندگی و این حرف‌ها نیستم، من از جهاد نمی‌ترسم ای خدا! تو شاهد هستی!(أما و اللَّه، ما أقولُ هذه المَقالَةَ جَزَعاً مِنَ الحَرب وَ لکنِّی رَجُل مُسِنٌّ أخافُ علَى النِّساء و الذّراری غَداً إذا فَنینا اللَّهمَّ إنَّک تَعْلَمُ أنِّی قَدْ نَظَرْتُ لِقَوْمِی و لأَهْلِ دِینی؛ وقعة الصفین/480 و شرح ابن‌ابی‌الحدید/2/214)
بعد - این آقای اشعث- می‌آمد و یک‌جوری پیچ موتور ماشین مقاومت امیرالمؤمنین(ع) را شل می‌کرد. یعنی یک کمی شل می‌کرد، بعد می‌داد به دست دیگران. آن‌وقت ببینید امیرالمؤمنین علی(ع) چه مشکلی داشت! یک عده خوارج هم بودند دیگر - یعنی تولید شدند- از این طرف امیرالمؤمنین علی(ع) می‌رفت خوارج را کنترل کند و مهار کند، اشعث آتش می‌آورد، آتش‌بیار معرکه می‌شد و این خوارج را دوباره شلوغش می‌کرد. حضرت می‌رفت یک‌جوری اینها را آرام می‌کرد رام می‌کرد دوباره اشعث می‌رفت شلوغ می‌کرد. قصه‌هایش مفصل است، اگر بخواهم بگویم.
از آن‌طرف خوارج چطور؟ حالا آنها آدم‌های نفهمی بودند که یک انتظارات بی‌جایی از امیرالمؤمنین علی(ع) داشتند. ولی یکی از حرف‌هایشان-به علی(ع)- این بود این اشعث در دستگاه شما چکار می‌کند؟( نامۀ رئیس خوارج به امیرالمؤمنین(ع): فَلَمَّا حَمِیَتِ الْحَرْبُ وَ ذَهَبَ الصَّالِحُونَ؛ عَمَّارُ بْنَ یَاسِرٍ وَ أَبُو الْهَیْثَمِ بْنِ التَّیَّهَانِ وَ أَشْبَاهِهِمْ، اشْتَمَلَ عَلَیْکَ مَنْ لَا فِقْهَ لَهُ فِی الدِّینِ وَ لَا رَغْبَةً فِی الْجِهَادِ، مَثَلُ الْأَشْعَثِ بْنِ قَیْسٍ وَ أَصْحَابُهُ وَ استَنزَلوکَ حَتَّى رَکَنْتُ إِلَى الدُّنْیَا، حِینَ رُفِعَتْ لَکَ الْمَصَاحِفِ مَکِیدَةُ)(انساب‌الاشراف/2/370؛ موسعة‌التاریخ‌الاسلامی/5/240)
خب آقا امیرالمؤمنین(ع) هم -به خاطر برخی - مصلحت‌ها، با این اشعث چکار باید می‌کرد؟ اگر بگوییم خوارج غلط می‌گویند؟ نه! چون واقعاً اشعث نامرد است. اگر بگوییم علی(ع) اشعث را بیرون بیاندازد؟ خیلی از مصالح وجود داشت. بالاخره اشعث کاری کرد که امیرالمؤمنین علی(ع) نتوانست فرجام صفین را خوب تمام کند و به پایان برساند. این اشعث یک بساطی داشت!
چه کسانی رذالت دشمن را باور نمی‌کنند؟ اشعث‌مآب‌ها، اشعری‌مآب‌ها، اینها را ما باید از روح خودمان جدا کنیم و بیرون بیاندازیم. ما باید آدم‌های دشمن‌باوری باشیم. الان شما جنایت‌های تکفیری‌ها، عوامل دست‌نشاندۀ آنها که دارند از برخی مسلمان‌های فریب خورده سوء استفاده می‌کنند و این کارها را در منطقه انجام می‌دهند، وقتی نگاه می‌کنید اصلاً نباید تعجب کنید. این مسأله برای ما خیلی عادی است، چون این دشمنان خبیثی که ما داریم؛ مثل آمریکا و انگلیسِ بی‌حیثیت اصلاً کارشان همین است. اینها تا همه را قتل عام نکنند، دست برنمی‌دارند. اصلاً باید از آنها پرهیز کرد. اینکه چگونه باید با آنها برخورد کرد، بماند.
من یکی دو تا کلمه از کلمات حضرت امام(ره) را برای شما قرائت بکنم و یکی دو تا از کلمات آقای بهجت(ره) را هم بخوانم. ما عارف معنوی فقیه آرام می‌خواهیم، نمونۀ واقعاً تاریخی و بی‌نظیر آقای بهجت(ره) است. یک کمی با دیدگاه‌های سیاسی آقای بهجت(ره) آشنا بشوید و ببینید یک نفر که بصیرت داشته باشد، چقدر دقیق نگاه می‌کند! خط را به آدم می‌دهد. جامعه‌ای که خط و خطوطش این‌جوری تنظیم شده باشد، هیچ باند و گروه سیاسی که چه عرض بکنم، هیچ جریان باعظمت سیاسی هم نمی‌تواند چنین جامعه‌ای را فریب دهد. چون دیگر کفر به آخرش رسیده و ظلم به جایی رسیده که دیگر همه‌چیز بر ملاست.
آقای بهجت(ره) در یکی از سخنان‌شان می‌فرماید: «دشمنان خارجی به هیچ حدی از نوکری قانع نیستند، بلکه نوکریِ مطلق می‌خواهند»(زمزم عرفان؛ ص291) یعنی اگر شما بروید و بخواهید با او کنار بیایید، او تا وقتی تو را به نوکری مطلق وادار نکند، قانع نمی‌شود. الان هم که حرف‌های احقمانۀ این دشمنان مسخرۀ ما را دیده‌اید؛ -مثلاً اینکه می‌گویند:- «ما هنوز اعتماد نکرده‌ایم»، ما اگر نوکر مطلق آنها هم بشویم آنها باز هم به ما اعتماد نخواهند کرد. بر فرض محال اگر کسانی بخواهند موجبات نوکری مطلق آنها را فراهم بیاورند، آنها اول همان کسانی که موجبات این نوکری را فراهم کرده‌اند، را سر به نیست می‌کنند. اتفاقاً آیات قرآن هم در این باره هست که می‌فرماید، با اینها دوستی نکنید. اینها اگر بر شما مسلط شوند می‌آیند اول خود شما را که با آن دشمنان، دوستی می‌کنید را نابود می‌کنند.(إِن یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُواْ لَکُمْ أَعْدَاءً وَ یَبْسُطُواْ إِلَیْکُمْ أَیْدِیهَُمْ وَ أَلْسِنَتهَُم بِالسُّوءِ؛ ممتحنه/2).

 نظر دهید »

نقش ولایت پذیری در حادثه عاشورا (3)

20 آبان 1393 توسط بوستان معرفت

ولایت پذیری زهیر و همسرش :


زُهیر بن قین بن قَیس اَنماری بَجَلی و همسرش از جمله افرادی بودند که به معنای واقعی ، ولایت پذیری خود را در حادثه کربلا به منصه ظهور گذاشتند.
«زهیر» مرد شریفی در بین قوم خود بود و در کوفه زیست می‎کرد. او مردی شجاع بود و در جنگ‎ها، همواره به نام‎آوری شهرت داشت.(1) «زهیر» فرزند «قین بجلی» از یاران رسول خدا بود؛ اما پس از رحلت پیامبر و بر اثر تبلیغات وسیع «معاویه» می‎پنداشت که امام علی علیه السلام در ریختن خون «عثمان» سهیم بوده است. از این رو نسبت به امام علی علیه السلام و فرزندانش علاقه‎ای نشان نمی‎داد. گفته‎اند او نیز به «عثمان بن عفان» ابراز مودت می‎کرد؛ اما بر ما روشن نیست که او تا کجا و چه مقدار از اهل‎بیت روی‎گردان بوده است. هرچه بود، او به دست سالار شهیدان حسین علیه السلام در راه کربلا گام نهاد.(2) و در این راه جان خود را نثار کرد.
اما ماجرای پیوستن او به امام از این قرار است :
کاروان امام به «زرود» رسیده بود، کاروانیان همه بارها را گشوده بودند تا قدری بیاسایند.(3) «زهیر» از سفر حج به سمت کوفه باز می‎گشت. مقصد او با امام حسین علیه السلام یکسان بود و وجود آب و آبادی او را آرام آرام به «زرود» کشانیده بود. از قضا امام حسین علیه السلام هم در همان منطقه، نزدیک خیمه «زهیر» بار نهاده بود. زهیر در طول سفر، خود را از امام حسین علیه السلام و یارانش پنهان می‎کرد تا مبادا او را به جهاد تکلیف کنند؛ اما روز موعود فرا رسیده بود. او با گروهی از بستگان و یاران بر سر سفره غذا نشسته بود که ناگاه سفیر امام سر رسید و زهیر را فرا خواند. زهیر غافلگیر و درمانده شده بود. همسر او زهیر را از تحیر به درآورد و گفت: منزه است خدا، آیا پسر پیامبر کسی به سوی تو می‎فرستد ولی تو او را بی‎پاسخ می‎گذاری؟ برخیز تا دریابی ذریه پیامبر چه درخواستی دارد و سپس برگرد. زهیر از جای برخاست و به خدمت امام شرفیاب شد. ابی مخنف نوشته: «دلهم» همسر زهیر دختر «عمرو» برای من حکایت کرد، مدت زمانی نگذشته بود که زهیر با سرعت و با صورتی برافروخته و شادمان به سوی یارانش بازگشت و دستور داد خیمه‎اش را جمع کنند و آن را به طرف خیمه امام حسین علیه السلام و یارانش منتقل و در آنجا بر پا کنند. سپس رو به من کرد و گفت: تو را طلاق دادم، به خویشان خود ملحق شو. دوست ندارم که به سبب من به تو مصیبتی رسد، تنها خیر شما را خواهانم.(4 )
طبری می‎گوید: پس از آن که زهیر به خدمت امام حسین علیه السلام رسید و عزم یاری او را داشت، به خیمه خود بازگشت و به یاران خود گفت هر که از شما دوست دارد در یاری فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله در آید رخت بربندد وگرنه این آخرین دیدار ماست. سپس او خاطره‎ای چنین بیان کرد: در غزوه «بحر» و بنا بر گفته طیری بلنجر(5) چون فاتح آن جنگ شدیم و غنایم فراوانی نصیب ما گشت، همه ما خوشحال و مسرور بودیم. هنگامی که «سلمان فارسی» خشنودی ما را دید گفت: آیا شما به فتح و غنایمی که خداوند نصیب شما کرده این گونه خوشحالی می‎کنید؟ (6) اگر شما سید شباب جوانان آل محمد صلی الله علیه و آله را درک کردید، برای جهاد در رکاب او باید بیشتر شادمان باشید؛ چرا که بهره‎های بیشتری به دست خواهید آورد.(7) پس من با شما وداع می‎کنم و شما را به خدا می‎سپارم. (8)
دعوت زهیر بی نتیجه نبود. پسرعمویش، «سلمان بن مضارب» و غلام او به امام پیوستند.
ابومخنف می‎گوید: حر می‎خواست هر کجا صلاح دید امام و سپاهش را فرود آورد. او بین راه با امام برخورد کرده بود و امام سخن او را وقعی نمی‎نهاد و به حرکت ادامه می‎داد. تا این که به «ذوحسم» رسیدند. امام در جمع خطبه‎ای ایراد فرمود: می‎بینید که بر ما چه پیش آورده‎اند… خطبه پایان یافت و زهیر از جای برخاست و به یارانش گفت: آیا شما سخن می‎گویید یا این که من تکلم کنم؟ گفتند: تو بگو. پس حمد الهی گفت و درود بر او فرستاد و گفت: ای پسر رسول خدا، سخنان شما را شنیدیم، خدایت هدایت کند؛ به خدا سوگند، اگر دنیا برای ما باقی باشد و ما در آن همیشگی باشیم و تنها جدایی از آن در یاری و همراهی شما باشد، قیام در رکاب شما را بر همیشه زیستن در آن ترجیح می‎دهیم.(9) پس از آن، امام در حق او دعا فرمود و از خداوند برایش طلب خیر کرد.
این اولین خطبه‎ای است که زهیر در برابر امام خواند و هدف خود - پایمردی و ثبات قدمش - را بیان داشت. آری او حیات همیشگی داشتن را با حمایت از امام برابر نمی‎داند؛ بلکه حمایت از امام را مقامی بلندتر و رفیع‎تر می‎داند.
امام حسین با بیعت شکنی مردم کوفه رو به رو شده بود. عزم بازگشت کرد تا از درگیری با سپاه بی شمار یزدی بپرهیزد. رو به حر بن یزید ریاحی که از فرماندهان سپاه ابن سعد بود کرد و فرمود: بگذار به این دهکده فرود آییم. مرادشان «نینوا»، «غاضریات» یا «شُفَیّه» بود. اما حرّ پیشنهاد امام را نپذیرفت.(10)
زهیر به امام عرض کرد: ای پسر پیامبر خدا، جنگیدن با این گروه، بر ما آسان‎تر از آن سپاه بیکرانی است که بعد از این بر ما فرود خواهد آمد. به جانم قسم سپاهی در برابر ما فرود خواهد آمد که بی‎کران است.
امام فرمود: من هرگز شروع کننده نبرد با اینها نخواهم بود.
زهیر راه دیگری را پیش نهاد و گفت: با ما حرکت کن تا به سوی این قریه حرکت کنیم و در آن جا فرود آییم که این منزلگاه در نزدیکی فرات و محل امنی است؛ (آنجا جای مناسبی برای کارزار بود، بدین سبب که درگیری دشمن با اصحاب حسین علیه السلام تنها از یک طرف امکان می‎داشت) امام فرمود: نام آن چیست؟ زهیر پاسخ داد: «عَقر». امام فرمود: از عَقر به خدا پناه می‎برم. سپس امام در همان منزل فرود آمدند.(11)
روشن است که زهیر تلاش داشته در مشکلات امام را یاری رساند و به بهترین گونه به اهداف عالی خود دست یابد.
روز دوم محرم سال 62 امام با یاران خود به کربلا رسید.(12) پس از این که خطبه‎ای خواندند و از بی وفایی مردم و بی دینی آنها خبر دادند، آمادگی خود را برای مرگ و زیر سلطه ستمگران نرفتن بیان فرمود. بعضی از یاران از جای برخاستند و آمادگی خود را اعلام کردند. از جمله آنها زهیر بود که پیش از همه تجدید بیعت کرد: ای فرزند رسول الله گفتارتان را شنیدیم، اگر دنیا برای ما ماندنی و همیشگی باشد، قیام همراه با شما را بر همیشگی زیستن ترجیح دادیم. (13)
روز پنج‎شنبه نهم محرم، پس از عصر بود. ابومخنف گزارش کرده: در این هنگام امام حسین علیه السلام جلوی خیمه خود نشسته بود، تکیه به شمشیر خود داشت و سر را بر زانو نهاده، و در حالت بین خواب و بیداری بود. پس حضرت زینب (علیهاالسلام) به او نزدیک شد و گفت: ای برادر! آیا صداها را نمی‎شنوی که به ما نزدیک شده است. پس از آن شمر فریاد برآورد: ای لشکر خدا! سوار شوید، شما را به بهشت بشارت باد. ابالفضل علیه السلام به امر امام با بیست نفر از یاران چون حبیب و زهیر، رهسپار میانه میدان شدند تا از اوضاع اطلاع یابند. دشمن گفت: امر امیر است که یا به فرمانش درآیید یا آماده جنگ شوید. عباس به سوی برادر بازگشت و از یاران همراه خود خواست که شتاب نکنند و آن قوم را موعظه کنند، تا او به سوی اباعبدالله علیه السلام بازگردد و از امام کسب تکلیف نماید. زهیر پس از حبیب، در پاسخ «عزرة بن قیس» هنگامی که به حبیب گفت: هرچه می‎توانی از خود تعریف کن، اینگونه گفت: خداوند حبیب را پاک قرار داده و هدایت کرده است. ای عزره! از خدا بترس، من خیرخواه تو هستم. تو را به خدا سوگند می‎دهم تو از کسانی نباشی که با کشتن جان‎های پاک، گمراهی و ضلالت را حمایت کنی.
عزره در پاسخ گفت: ای زهیر! تو نزد ما از شیعیان اهل این بیت نبودی، تو تنها بر اعتقاد و رای عثمانی‎ها مشی می‎کردی. زهیر گفت: آیا این که اکنون در این جایگاه قرار گرفته‎ام، خود دلیل این نیست که از آنها هستم؟ آگاه باش! به خدا قسم، هرگز نه نامه‎ای به سوی حسین نوشته‎ام و نه هرگز کسی را به عنوان پیام‎رسان به خدمتش گسیل داشته‎ام، و هرگز او را وعده یاری نداده‎ام. آری، تنها در راه با او برخورد کرده‎ام. وقتی او را دیدم یاد رسول الله صلی الله علیه و آله و مقام و منزلتی که حسین نزد او داشت افتادم و دانستم که دشمنش و حزب شما چگونه به استقبال او می‎آید. از این رو بر خود لازم دیدم که او را یاری کنم و از حزب او باشم و جانم را برای حفظ جانش فدا سازم؛ چون دیدم که شما چگونه حق رسول و فرستاده او (مسلم بن عقیل) را ضایع و تباه ساختید(14) و به استقبال فرزند پیامبر و خاندان و اهل‎بیت او و بندگانی از اهالی این شهر آمده‎اید تا آنها را به قتل رسانید، در حالی که آنها بندگانی عبادت پیشه و شب زنده‎دار، سحرخیز و فراوان به یاد خدایند. عزرة بن قیس در پاسخ گفت: هر چه می‎توانی از خود تعریف کن.(15)
عباس بن علی علیهماالسلام سر رسید و آن شب را مهلت خواست. آنها پس از مشورت مهلت دادند و یاران امام حسین علیه السلام بازگشتند.(16)
پس از سخنان امام حسین علیه السلام در شب عاشورا و برداشتن بیعت خود از گردن همگان، عباس بن علی علیهماالسلام و دیگران از اهل‎بیت علیهم السلام و نیز یاران بزرگ آن حضرت چون «مسلم بن عوسجه»، «سعید بن عبدالله»، و «زهیر» به حمایت از امام از جای برخاستند و با او تجدید میثاق کردند. زهیر در پاسخ به امام خود اینگونه گفت: به خدا قسم، دوست دارم که کشته شوم، سپس برانگیخته شوم و تا هزار بار دیگر کشته و زنده شوم تا بدین سبب از جان شما و جوانان اهل‎بیت شما بلا به دور ماند.(17)
شناخت حقیقی مقام بلند امامت و ولایت چنان شهامت و رشادت را برمی‎انگیزاند که فرد، پذیرای هزاران شهادت برای ماندگاری ولی خود خواهد شد.
صبح عاشورا فرا رسید. امام خود بارها با مردم کوفه سخن گفت تا دل‎های آماده را به سوی حق متمایل سازد. از این گذشته، امام به اصحاب بزرگ خود نیز دستور می‎فرمود تا مردم را به حق دعوت کنند و کلام درست را عریان و بی پیرایه بگویند. از آن جمله، زهیر بود که او غرق در سلاح آماده نبرد بود. و در برابر کوفیان قرار گرفت. زهیر خطبه‎ای ایراد کرد و مردم را به یاری پسر دختر پیامبر فرا خواند. سپاه ابن سعد به او اهانت کردند و عبیدالله بن زیاد را مدح و برای او دعا کردند. زهیر گفت: «البته فرزند فاطمه علیهاالسلام بر محبت، مودت و یاری سزاوارتر است».
شمر - پسر ذی الجوشن - تیری به جانب زهیر پرتاب کرد و فریاد برآورد: “ساکت شو!” زهیر در پاسخ او گفت: “ای پسر آن که به پاشنه‎ی پای خود ادرار می‎کرد، هرگز چون منی با تو سخن نخواهد گفت؛ چرا که تو حیوانی بیش نیستی. به خدا سوگند، گمان ندارم که تو به دو آیه از قرآن بتوانی حکم کنی. پس تو را به ذلت و خواری روز قیامت و عذاب دردناک آن مژده می‎دهم». شمر گفت: “البته همین ساعت خدا تو و مولایت را خواهد کشت” زهیر گفت: “آیا مرا از مرگ می‎ترسانی؟ به خدا سوگند، مرگ با او (حسین) برای من محبوب‎تر از همیشه زیستن با شماهاست».
پس از آن به سپاه کوفه روی کرد و با فریادی بلند گفت: “این شخص سبک و خوار کننده و امثال او، شما را در دینتان فریب ندهد. پس به خدا سوگند قومی که خون ذریه او و اهل بیتش را بریزد، و بجنگد با یاران آنها و کسانی که از او و اهل بیتش دفاع می‎کنند به شفاعت محمد صلی الله علیه و آله نمی‎رسد.”
ناگهان مردی از یاران امام حسین علیه السلام او را ندا داد و گفت: امام فرموده: «اَقبِل، فَلَعَمری لَئن کانَ مؤمنُ آلُ فرعونِ نَصَحَ لِقومهِ و اَبلَغَ فی الدُّعاء، لَقَد نَصَحتَ لِهؤلاءِ و اَبلَغتَ، لَو نَفَعَ النَّصحَ و الاِبلاغِ؛ باز گرد، به جانم قسم، همان گونه که مؤمن آل فرعون قومش را نصیحت کرد و در دعوت آنها بسیار تلاش کرد، تو هم دعوت کردی و خیرخواهی نمودی، اگر نصیحت و ابلاغ نفعی داشته باشد!"(18)
زهیر به میدان آمد و خطبه شگفتی ایراد کرد. او مردم را به یاری پسر دختر رسول صلی الله علیه و آله فرا خواند و گفت: “ای اهل کوفه! من شما را از عذاب خداوند سخت بیم می‎دهم. البته حق مسلمان بر برادر مسلمانش این است که او را خیرخواهی و نصیحت کند. ما اکنون با هم برادریم و بر یک دین استواریم؛ البته تا هنگامی که بین ما و شما شمشیری قرار نگرفته است، شایستگی نصیحت دارید؛ اما هنگامی که شمشیر بین ما واقع شد، دیگر حریمی نگه داشته نمی‎شود و شما امتی هستید و ما امتی دیگر. آری، خداوند ما و شما را به ذریّه پیامبرش محمد صلی الله علیه و آله و سلم امتحان کرد تا ببیند چه می‎کنیم. ما شما را به یاری آنها فرا می‎خوانیم و به ذلیل کردن ستمگری‎های عبیدالله بن زیاد دعوت می‎کنیم. به تحقیق، شما در دوران حکومت آن دو (زیاد و ابن زیاد) جز بدی از آن دو ندیده‎اید. آن دو، چشمان شما را در آورده، دست و پای شما را قطع کرده، شما را مُثله کرده و بر شاخه‎های خرما آویخته‎اند. بزرگان شما چون حجر بن عدی و یارانش را و هانی بن عروه را کشته‎اند».
ابومخنف گفت: یزیدیان در پاسخ، او را دشنام دادند و با مدح و ثنای عبیدالله ابن زیاد و پدرش (زیاد بن ابیه) سرسپردگی خویش را به او ابراز داشتند. مردم گفتند: “پیوسته با مولای تو و تمام کسانی که با او هستند می‎جنگیم تا این که او و اصحابش را تسلیم عبیدالله ابن زیاد کنیم.”
زهیر گفت: “عبادالله! انَّ ولد فاطمه علیهاالسلام احقُّ بِالودّ و النَّصر مِن اِبنِ سُمُیّة؛ بندگان خدا، به حقیقت فرزند فاطمه علیهاالسلام برای عشق ورزیدن و محبت و یاری کردن سزاوارتر از پسر سمیه است."(19)
بنا به گزارش ابومخنف از قول حمید بن مسلم: در روز عاشورا شمر با نیزه به خیمه‎های امام حمله‎ور شد و آتش خواست تا خیمه‎ها و اهل آن را به آتش کشد. در این هنگام اهل حرم از خیمه‎ها بیرون دویدند و صدای گریه و شیون اطفال بلند شد. ناگهان امام فریاد برآورد: “یابن ذی الجوشن! انت تدعوا بالنّار لتحرق بیتی علی اهلی؟ حرّقک الله بالنّار(20)؛ ای پسر ذی الجوشن! تو آتش طلب می‎کنی که خانه(خیمه) مرا در حالی که اهل من در آن هستند بسوزانی؟ خداوند تو را به آتش بسوزاند.” شَبَثُ ابنُ رِبعی (فرمانده پیاده نظام سپاه عمر سعد) شمر را به سبب نیت پلیدش ملامت کرد.(21)
پس از آن زهیر با ده نفر از یاران خود بر آنها تاخت و آنها را از خیمه‎ها دور کرد.(22) در این درگیری زهیر “ابا عزة ضبائی” و عده‎ای از یاران و خویشان شمر را به هلاکت رسانید. چون درگیری جدی شد، عده‎ای از مردم نیز به اینها ملحق شدند(23) تا یاری رسانند؛ اما او با همه به مبارزه پرداخت تا بیشتر آنها کشته شدند و زهیر با لطف خداوند به سلامت بازگشت.(24)
زهیر به همراه “سعید بن عبدالله حنفی” به فرمان امام که فرمود: “پیش روی من بایستید تا نماز ظهر را به جای آورم.” سپر جان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام شد. او تا پایان نماز از امام محافظت کرد.
به روایت ابی مخنف، شهادت زهیر پس از حبیب بن مظاهر بود. در این هنگام، آثار شکستگی بر چهره امام هویدا شد. زهیر که پس از سلیمان (پسرعمویش) عازم میدان جهاد و نبرد شده بود، دست‎هایش را بر دوش امام حسین علیه السلام نهاد و در قالب اشعاری اذن جهاد خواست. امام فرمود: “من هم به دنبال تو، رسول الله و امیرالمؤمنین را ملاقات خواهم کرد.” (25 )
او در حین مبارزه این ابیات را ترنم می‎کرد:
“انا زهیر و انا ابن القین اذودکم بالسّیف عن حسین
ان حسیناً احد السّبطین من عترة البرّ التّق الزّین
ذاک رسول الله غیر المین اضربکم و لا اری من شین(26)
من زهیر پسر قین هستم، با شمشیر خود از حریم حسین دفاع می‎کنم؛
حسین یکی از دو نواده رسول است، از خاندانی که نیکی و تقوا زینت آنهاست؛
و اکنون او فرستاده پاک خدا از دو نسل نبوی است، و من شما را می‎کشم و عیب نمی‎دانم.”
درباره رزم او گفته‎اند: “و قاتل قتالاً شدیداً(27)؛ او مبارزه‎ای سنگین را آغاز کرد.” بنابر نقل راویان از جمله “محمد بن ابی طالب” او صد و بیست نفر از شجاعان کوفه را از دم تیغ گذراند.(28) درباره شهادت او گفته‎اند: “فشدّ علیه کثیر بن عبدالله الشّعبی و مهاجر بن اوس الّتمیم، فقتلاه(29)؛ دو نفر از سپاهیان ابن سعد به نام‎های کثیر و مهاجر، پس از نبرد سختی او را به شهادت رساندند.”
امام حسین علیه السلام با مشاهده نعش یاور خود، در حالی که ایستاده بود فرمود: “لا یَبعدَنّکَ اللهُ یا زُهیر، و لَعَنَ اللهُ قاتلیکَ، لعنَ الّذینَ مُسِخوا قِردةً و خَنازیرَ(30)؛ ای زهیر خداوند تو را از رحمت خود دور نسازد، خداوند کشندگان تو را لعنت کند،(چون بنی اسرائیل) که به شکل بوزینه‎گان و خوکان درآمدند.”
در زیارت ناحیه مقدسه اینگونه آمده است: “السّلامُ علی زُهیر بن القینِ البجلّی القائل للحسین علیه‎السّلام و قَد اذنَ له الانصراف له: لا والله لا یکون ذلک ابداً اترکُ ابن رسول الله صلی الله علیه و آله، آله اسیراً فی ید الاعداء و انجدنا؟ لا ارانی الله ذلک الیوم؛ سلام بر زهیر فرزند قین بجلّی، آن که چون امام به او اجازه بازگشت دادند در پاسخ گفت: نه به خدا سوگند، هرگز فرزند رسول الله را که درود خدا بر او و آلش باشد را ترک نخواهم کرد. آیا فرزند رسول را در حالی که اسیر در دست دشمنان است رها کنم و خود را رهایی بخشم؟ خداوند آن روز را بر من نیاورد."(31)
از مطالب ارائه شده 2 نکته استفاده می شود :
1- ولایت مداری همسر زهیر باعث شد تا زهیربن قین در ردیف اصحاب خاص امام(ع) قرار بگیرد .
2- زهیر در صحنه های مختلف و به خصوص در خطبه هایی که ایراد می کرد نهایت ولایتمداری خود را نشان داد.

منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهما السلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .

پی نوشت :

1- ابصارالعین، ص 162 .
2- مقتل الحسین مقرم، ص 91 .
3- مقتل الحسین مقرم، ص207 .
4- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص397؛ الارشاد، ج2، ص72 و 73؛ ابصارالعین، ص162 .
5-تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 396.
6- الارشاد، ج2، ص73.
7-ابصارالعین، ص162.
8-الارشاد، ج2، ص73؛ الکامل فی التاریخ، ج2، ص 277؛ تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 397.
9-طبری، تاریخ، ج3، ص 307 به نقل از سماوی، ابصارالعین، ص162 .
10- اینجا حر نامه ابن زیاد را دریافت کرده بود و در پاسخ گفت: نه به خدا قسم قدرت (پذیرش این پیشنهاد را) ندارم، چرا که ابن زیاد جاسوس بر من نهاده است. ابصارالعین، ص163 .
11- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص409، ابصارالعین، ص163 .
12- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص409 .
13- مقتل الحسین مقرم، ص 233 .
14- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص417 .
15- قتل الحسین مقرم، ص 256 .
16- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص417 .
17- مقتل الحسین مقرم؛ رک الارشاد، ج2، ص92؛ تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 417، ابصارالعین، ص164.
18- مقتل الحسین مقرم، ص284؛ تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 427- 426.
19- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص426.
20- ابصارالعین، ص166.
21- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص439- 438 .
22- مقتل الحسین مقرم، ص299.
23- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص439.
24- ابصارالعین، ص166.
25- مقتل الحسین مقرم، ص 306.
26- کتاب الفتوح، ج5، ص109، مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص20.
27- مثیرالاحزان، ص65.
28- مقتل الحسین مقرم، ص 306.
29- تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 441.
30- مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص20؛ بحارالانوار، ج45، ص 26.
31- اقبال العمال، ج3، ص78- 77.



 نظر دهید »

نقش ولایت پذیری در حادثه عاشورا(2)

19 آبان 1393 توسط بوستان معرفت

ولایت پذیری هانی بن عروه :

هانی فرزند عروة بن نمران از یاران پیامبر(صلی الله علیه وآله) به شمار می رود. پس از وفات پیامبر، او از دوستداران امام علی(علیه السلام) بود و در سه جنگ امام شرکت داشت.1 وی همراه حجربن عدی، علیه معاویه قیام کرد. پس از دستگیری، معاویه خواست همراه حجر، عروه را بکشد ولی با شفاعت زیاد بن ابیه از کشتن هانی صرف نظر و او را آزاد کرد.2
از تاریخ ولادت و دوران کودکی هانی اطلاعاتی در دست نیست، مورخان و عالمان او را جزو صحابه و یاران رسول خدا(صلی الله علیه وآله) شمرده اند.3 هانی بن عروه از محبان و دوستان امام علی(علیه السلام) است و پس از وفات رسول خدا(صلی الله علیه وآله) ، از طرفداران ولایت به شمار میرفت. از افتخارات او این است که در 3 جنگ (جمل، صفین ونهروان) علیه دشمنان امامت شمشیر زد.4 وی پیشوا و بزرگ قبیله مراد بود، هنگامی که میخواست به جایی رود، 4000 زره پوش و 800 پیاده، او را همراهی می کردند.5
پس از شهادت هانی و مسلم، به دستور عبیدالله، جنازه آن دو را در بازار چرخاندندو برای ایجاد رعب و وحشت، بدن ها را بر دار زدند. عبیدالله سرهای مطهر هانی و مسلم را به همراه نامه ای، برای یزید فرستاد.
مسلم بن عقیل، سفیر امام حسین(علیه السلام) در ابتدای ورود به کوفه به منزل مختار ثقفی وارد شد. پس از ورود عبیدالله به کوفه، مسلم برای ادامه فعالیتهایش، منزل مختار را ترک کرد و وارد منزل هانی شد، هانی هم او را پذیرفت.6
عبیدالله از طریق عادی نتوانست مخفیگاه مسلم بن عقیل را پیدا کند، لذا به فکر حیله افتاد. غلامی داشت به نام معقل، سی هزار به او داد تا به بهانه کمک به لشکر مسلم بن عقیل، با یاران او ارتباط برقرار کرده و مخفیگاه مسلم را پیدا کند. معقل در مسجد کوفه با مسلم بن عوسجه دیدار کرد و مطلب خود را گفت. مسلم بن عوسجه که از نیت او بی خبر بود، وی را به منزل هانی برد و به مسلم بن عقیل معرفی کرد.7
معقل پس از انجام مأموریت، نتیجه را به امیر گزارش کرد. عبیدالله که مطمئن شد، مسلم در خانه هانی به سر می برد، محمد بن اشعث، اسماء بن خارجه و عمرو بن حجاج پدر زن هانی را خواست و از آنها پرسید که چرا هانی به دیدن ما نمی آید؟ جواب دادند: اطلاع نداریم، فقط می دانیم مریض است. عبیدالله گفت:
«من نیز می دانم که مریض بود، ولی اکنون خوب شده و اگر یقین داشتم هانی مریض است، حتماً او را عیادت می کردم. شما نزد هانی بروید و از طرف من بگویید حق ما را نگه دارد و به دیدنمان بیاید، دوست ندارم شخصیت بزرگی چون او از ما فاصله بگیرد و حرمتش نادیده گرفته شود.»8
گفتند: «هانی را امان ده; زیرا تا امان ندهی، نخواهد آمد.»
عبیدالله گفت: «امان؟! مگر چه کرده است که امان بخواهید؟ بروید و اگر نیامد، امان دهید.»9
آن سه نفر نزد هانی رفته و پیغام عبیدالله را به او رساندند. هانی در جواب گفت: «مریض بودم و نتوانستم به دیدار امیر بیایم.» پیغام رسانان گفتند: «ابن زیاد خبر دار شده که خوب شدی و بر درِ منزلت می نشینی، تو را سوگند همراه ما بیا» و در این باره خیلی اصرار کرده و به او امان دادند.
هانی بن عروه لباس پوشید و سوار بر اسب، به طرف دار الاماره حرکت کرد، هنگامی که به نزدیکی آن رسید، احساس ترس کرد و به حسان بن اسماء گفت:
«برادر زاده! به خدا سوگند از این مرد(عبیدالله) می ترسم، نظر تو چیست؟»
حسان که از نیت پلید عبیدالله بی خبر بود، گفت:
«عمو جان به خدا سوگند هیچ احساس ترس نسبت به تو نمی کنم.»
هانی بن عروه وارد قصر شد، در این هنگام مراسم عروسی عبیدالله با امّ نافع دختر عمارة بن عقبه بود و شریح، قاضی کوفه نیز حضور داشت.10 تا چشم عبیدالله به هانی بن عروه افتاد، گفت: «آدم خائن، با پای خویش نزد تو آمد!» هانی تا سخن تند و عتاب آمیز امیر را شنید، گفت: «ای امیر چه اتفاقی افتاده است؟» عبیدالله در جواب گفت:
«هانی! ساکت شو، این کارها چیست که در خانه ات انجام می دهی که به ضرر ما و همه مسلمانان است. مسلم را به کوفه کشانده و در خانه ات راه داده ای و برایش جنگجو و سلاح جمع می کنی؟ گمان می کنی کارهایت از چشم ما پوشیده است؟»11
هانی سخن عبیدالله را منکر شد. عبیدالله بار دیگر حرفش را تکرار کرد و هانی نیز
انکار نمود. در این هنگام عبیدالله دستور داد معقل را حاضر کنید. جاسوس و غلام عبیدالله وارد مجلس شد و هانی فهمید، عبیدالله جاسوس فرستاده و جای انکار نیست. رازش برملا شده است، به او گفت:
«به خدا سوگند نه من کسی را نزد مسلم فرستادم و نه او را به خانه خود دعوت کردم بلکه او به خانه ام پناهنده شد و من شرم کردم او را رد کنم، لذا پناهش دادم، اکنون که متوجه شدی، مهلت بده برگردم و مسلم را از منزلم بیرون کنم تا هر کجا که می خواهد برود.»12
ابن زیاد گفت: «از اینجا بیرون نمی روی تا مسلم را بیاوری.»
هانی در جواب در خواست عبیدالله گفت:
«به خدا سوگند، هرگز او را نزد تو نخواهم آورد، آیا میهمان خود را به تو بسپارم تا او را بکشی؟»13
عبیدالله بار دیگر حرفش را تکرار کرد ولی هانی مصمّم و با اراده قبول نکرد.14
در این هنگام، مسلم بن عمرو باهلی از عبیدالله خواست که خصوصی با هانی صحبت کند. ابن زیاد اجازه داد، آنگاه هانی را به گوشه ای برد و با او به گفتگو پرداخت، او را نصیحت کرد دست از یاری مسلم بردارد. ناگهان بحث میان آن دو بالا گرفت به طوری که همه اهل مجلس صدای آنها را می شنیدند.
مسلم بن عمرو به هانی گفت:
«تو را به خدا، خودت را به کشتن مده و خاندانت را در بلا و سختی نینداز.
سلم بن عقیل پسر عموی این قوم است، آنها او را نمی کشند و ضرری به او نمی زنند، او را تسلیم امیر کن.»
هانی بن عروه در جواب وسوسه های مسلم بن عمرو گفت:
«به خدا سوگند همین ننگ و ذلّت مرا بس، که با وجود یار و یاور و بازوی سالم، پناهنده و میهمان و قاصد پسر پیامبر را تحویل دشمن دهم، به خدا سوگند اگر تنها و بدون یار و یاور هم باشم، او را تحویل نخواهم داد مگر آنکه خودم را قبل از او بکشند.»15
ابن زیاد که سخنان هانی را می شنید، گفت: «هانی را نزد من بیاورید.»
هنگامی که هانی بن عروه را نزدیک عبیدالله بردند، ابن زیاد گفت: «هانی! یا مسلم را تحویل بده یا گردنت را خواهم زد.» هانی بن عروه که رییس و بزرگ قوم مراد بود، گفت: «اگر بخواهی مرا بکشی، خواهی دید که شمشیرهای فراوانی، اطراف کاخت خواهند درخشید.»
عبیدالله که به شدّت عصبانی شده بود گفت: «برایت متأسفم، آیا مرا از برق شمشیر خاندانت می ترسانی؟!» آنگاه دستور داد او را جلوتر آوردند و با عصایی که در دست داشت چنان بر بینی و پیشانی و صورت هانی زد که بینی هانی شکست و خون، صورت و محاسن او را پوشاند و بر لباسش ریخت.
ضربه عصای ابن زیاد به قدری محکم بود که عصا شکست.16
در این لحظه، هانی بن عروه با شجاعت قصد کشتن عبیدالله را کرد و قبضه شمشیر یکی از نگهبانان را گرفت و کشید، ولی نگهبان دیگر فرصت هر اقدامی را از هانی گرفت.
ابن زیاد که به شدت عصبانی بود، گفت: «تو از خوارجی و خدا خونت را بر ما حلال کرد.»17 و دستور داد او را در یکی از اتاقهای قصر، زندانی کردند.
شایعه شهادت هانی در شهر کوفه پیچید، جنگجویان قبیله مذحج به فرماندهی عمرو بن حجّاج، قصر عبیدالله را به محاصره در آوردند. عبیدالله بن زیاد که وحشت کرده بود، به شریح قاضی گفت: «برو و هانی بن عروه را ببین و بعد بر بام قصر برو و خبر سلامتی هانی را به آنها بده.»
شریخ نزد هانی آمد، هانی وقتی چشمش به شریح افتاد گفت: «می بینی که با من چه کرد؟»
شریح گفت: «تو که زنده ای.»
هانی گفت: «با این وضع زنده ام! به قوم من بگو اگر بروند مرا می کشد.»18
شریح قاضی به مردم که قصر را محاصره کرده بودند گفت:
«این حماقت چیست؟ مرد زنده است و با امیر گفتگو می کند.»
مردم هم که این سخن را از قاضیِ بزرگ کوفه، شریح شنیدند، پراکنده شدند.19
پس از شهادت مسلم بن عقیل، عبیدالله دستور داد او را به بازار گوسفندفروشان ببرند و گردنش را بزنند. سربازان حکومتی، هانی را به بازار آوردند، او با صدای بلند می گفت:
«آی مذحج، که مذحج ندارم، مذحج کجاست؟»
وقتی دید، هیچ کس او را یاری نمی کند، به زور ریسمانش را باز کرد و گفت:
«عصا یا کارد یا سنگی و یا استخوانی نیست که انسان از خودش دفاع کند؟»
نگهبانان او را محکم بستند، رشید ترکی غلام عبیدالله گفت: «گردنت را کشیده نگه دار» هانی گفت: «من تو را بر کشتن خودم، یاری نمی کنم.» رشید ضربه ای زد ولی کارگر نیفتاد. هانی گفت:
«إِلَی اللهِ الْمَعادِ، اَللّهُمَّ إِلی رَحْمَتِکَ وَ رِضْوَانِکَ».
«بازگشت، به سوی خداست، خدایا مرا به سوی رحمت ورضوانت واصل کن.»20
رشید با بی رحمی ضربه ای دیگر بر هانی زد و او را به شهادت رساند.
مسلم بن عقیل، سفیر امام حسین(علیه السلام) در ابتدای ورود به کوفه به منزل مختار ثقفی وارد شد. پس از ورود عبیدالله به کوفه، مسلم برای ادامه فعالیتهایش، منزل مختار را ترک کرد و وارد منزل هانی شد، هانی هم او را پذیرفت.
روز شهادت هانی بن عروه، هشتم ذی الحجه سال 60هـ . ق. بود و هانی 83 یا 90 سال سن داشته است.21 پس از شهادت هانی و مسلم، به دستور عبیدالله، جنازه آن دو را در بازار چرخاندند22 و برای ایجاد رعب و وحشت، بدن ها را بر دار زدند. عبیدالله سرهای مطهر هانی و مسلم را به همراه نامه ای، برای یزید فرستاد.23 در قسمتی از این نامه آمده است:
«مسلم به خانه هانی پناهنده شد و من به وسیله جاسوسان و مردمانی که به نزد او فرستادم، آنان را اغفال نمودم و به مکر و حیله، آن دو را از خانه بیرون آوردم و گردن هر دو را زدم و سرهای آن دو را نزد تو فرستادم.»24
هنگامی که خبر شهادت هانی و مسلم بن عقیل به امام حسین(علیه السلام) رسید، امام چندین مرتبه گفت: ( إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) ، رحمة الله علیهما.25 و به قدری این جمله را تکرار کرد که اشکهای مبارکش بر گونه ها جاری شد.26
از آنچه آوردیم مشخص می شود که تنها تعصب و عرق میهمان نوازی هانی ، مانع از تحویل دادن مسلم نیست ؛ بلکه هانی بن عروه، مسلم را «فرستاده پسر پیغمبر» خویش می‌داند و حمایت خود را از وی ، از مجرای ولایت‌پذیری دو چندان می‌کند و همچنان در این مسیر استقامت می‌ورزد تا آنکه شهد شهادت می‌نوشد.


منبع: ره توشه عتبات عالیات ، جمعی از نویسندگان ، ص 156 -162 .
________________________________________
1 . ذخیرة الدارین فیما یتعلق بالحسین و اصحابه، ص485
2 . همان، ص487
3 . منتهی الآمال، ج1، ص589
4 . دائرة المعارف تشیع، ج1، ص112
5 . مروج الذهب مسعودی، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج2، ص61
6. متن و ترجمه لهوف، ص71
7. ابصار العین فی انصار الحسین، ص108 ; تاریخ ابن اثیر، ج5 ، ص2195
8. منتهی الآمال، ج1، ص576
9. تاریخ طبری، ج7، ص2934
10 . الارشاد مفید، ص391
11. تاریخ طبری، ج7، ص2940
12 . متن و ترجمه لهوف، ص75 ; تاریخ طبری، ج7، ص2941، (شاید به خاطر تقیه این حرف ها را زده است).
13. همان، معجم رجال حدیث، ج20، ص274
14. کامل ابن اثیر، ترجمه دکتر روحانی، ج5 ، ص2196
15 . منتهی الامال، ج1، ص597 ; تاریخ طبری، پاینده، ج7، ص2943
16. تاریخ طبری، ج7، ص2935 ; منتهی الآمال، ج1، ص578
17. الارشاد المفید، ص394
18. و طبق نقلی دیگر گفت: ای شریح از خدا بترس او مرا می کشد. (تاریخ طبری، ج7، ص2920)
19. منتهی الآمال، ج1، ص579 ; قیام جاوید، ص25
20. منتهی الآمال، ج 1، ص 590
21. فرهنگ عاشورا، ص468
22. ابصار العین فی انصار الحسین، ص87
23. تاریخ طبری، ج7، ص2961
24. تاریخ سیدالشهدا، ص289
25 . فرهنگ جامع، سخنان امام حسین، ص386
26. ابصار العین فی انصار الحسین، ص142




 نظر دهید »

نقش ولایت پذیری در حادثه عاشورا (1)

17 آبان 1393 توسط admin

نقش ولایت پذیری در حادثه عاشورا (1)


با مروری بر تاریخ اسلام متوجه خواهیم شد که اوج ولایت مداری در حادثه کربلا به وقوع پیوسته ؛ چرا که در آن واقعه عظیم شاهد انسان های بزرگی بودیم که هویت آنها با عنصر ولایت شکل گرفته بود و تمام رفتار ، گفتار و حتی رجز خوانی های آنها بر محور ولایت یعنی اطاعت بی چون و چرا از امام (ع) دور می زد ؛ لذا تا آخرین قطره خون در کنار امام خویش مبارزه کرده و زیباترین صحنه های ولایت پذیری و ولایت مداری را به نمایش گذاشتند و سبب جاودانگی این حادثه در تاریخ شدند.
اهمیت مساله ولایت به حدی است که در حدیثی از طریق زرارة بن اعین، از حضرت امام محمّد باقر «ع» نقل شده : الإمام الباقر «ع» : بنی الإسلام علی خمسة أشیاء ، علی الصّلاة و الزّکاة و الحجّ و الصّوم و الولایة. قال زرارة: فقلت : و أیّ شی‏ء من ذلک أفضل؟ قال:الولایة ، لأنّها مفتاحهنّ ، و الوالی هو الدّلیل علیهنّ. ( کافی،ج 2، کتاب الایمان و الکفر باب دعائم الاسلام،ح 5)
امام باقر (ع) : دین اسلام بر پنج چیز بنا شده است نماز و زکات و حج و روزه و ولایت، ، زراره می‏گوید: پرسیدم: کدامیک از اینها بالاتر است؟ فرمود: ولایت، زیرا ولایت کلید آنهاست، و «والی» راهنمون مردم است به برپاداری آنها.

یکی از شخصیت‌های موثر در حادثه عاشورا و کسی که رفتار و گفتار او نمونه بارز و مشخص ولایت مداری است ، حضرت مسلم بن عقیل است.
در واقع وقتی نامه‌های فراوان مردم کوفه برای امام حسین (ع) فرستاده شد و حضرت را به کوفه دعوت کردند ، امام (ع) پسر عموی خود ، مسلم بن عقیل را با دو نفر دیگر روانه کوفه کرد ؛ تا در صورتی‌که شرایط برای حضور حضرت مهیا باشد پس از نیازسنجی به طرف کوفه حرکت کند.
نکته قابل توجه در مساله ولایت پذیری از امام عصر (ع) توسط مسلم بن عقیل ، این نکته است که ایشان دستور و سفارش ولی امر خود را تا پای جان و حتی با پذیرش با شهادت ، لبیک می گوید.
به نوعی می توان نتیجه گرفت که مساله مسلم به عقیل در باب ولایت پذیری از دو منظر قابل تامل است ، اول اینکه ایشان خود به تمام معنا مفهوم ولایت پذیری را به منصه ظهور رساند و الگویی جاودان در زمینه ولایت مداری گردید ، و از سویی دیگر مردم کوفه می توانستند با تبعیت از فرستاده امام حسین (ع) که همان مسلم بن عقیل بود ، از آزمونی بزرگ ، سربلند بیرون بیایند؛ چرا که در آن مقطع تاریخی، پذیرش شرایط مسلم از سوی کوفیان به منزله قرار گرفتن مردم کوفه زیر چتر ولایت امام حسین(ع) بود ؛ اما متاسفانه در این امتحان مردود و برای همیشه مصداقی برای ولایت گریزی مطرح شدند.


 نظر دهید »

برخی باورها دشوار هستند

16 آبان 1393 توسط بوستان معرفت

برخی باورها دشوار هستند


در میان باورها و انواع مراتب و وجوه ایمان، انگار برخی از باورها دشوارتر به نظر می‌رسند. برخی از مراتب باور، یا برخی از موارد باور و ایمان، گویی آسان‌تر هستند. مثلاً در اینکه باور کنیم خدا خالق ماست، گویا نباید کار دشواری انجام داد و خداوند حدوداً هفت مرتبه- به تعابیر مختلف و نزدیک به هم- در قرآن کریم می‌فرماید: اگر از مشرکین بپرسید، چه کسی شما را خلق کرده یا چه کسی آسمان‌ها و زمین را اداره می‌کند پاسخ می‌دهند: «لَیَقُولُنَّ اللَّهُ» یعنی آنها حتماً خواهند گفت: خدا آفریده است. پس چه بسا مشرکین در اصل ایمان‌شان به خدا مشکلی نداشته باشند. ولی در برخی از موارد هست که باورمند شدن و مؤمن شدن کار دشواری است.

یکی از باورهای دشوار، فضیلت‌های اولیاء خداست که کار دشواری است. بعضی‌ها هستند که حتی به عظمت اولیاء خدا معتقدند، منتها وقتی برخی از احادیث را می‌شنوند یا برخی از مقامات عالی اولیاء خدا را به آنها اطلاع می‌دهید، نمی‌پذیرند و می‌گویند: «برای من سخت است بپذیرم.» خیلی‌ها بوده‌اند که به قیامت و رسول خدا(ص) باور داشته‌اند، اما وقتی رسول خدا(ص) از عظمت علی‌بن‌ابیطالب(ع) یاد می‌کردند، آنها دیگر می‌بُریدند و نمی‌کشیدند.

نقطۀ مقابل فضیلت ولیّ خدا، دشمنان خداست. این هم باورش سخت است. هم اگر یک انسانی در اوج خوبی قرار بگیرد، باورش سخت است و آدم خیلی باید دلِ پاک داشته باشد تا درک کند؛ و هم اگر یک انسانی در نهایت پستی و رذالت باشد، باورش سخت است. هر دوی اینها هم مشکلات عدیده‌ای را ایجاد می‌کند. بالاخره ایمان و امتحانات الهی، این وسط می‌آید تا ما را رشد دهد و از حالت سطحی‌نگری خارج کند.

چرا خیلی‌ها باور نمی‌کنند که بعضی‌ها می‌توانند خیلی بد باشند، یا اینکه بعضی‌ها می‌توانند خیلی عداوت نشان بدهند؟ شاید بشود دو دلیل عمده -برای این امر- برشمرد: یکی سادگی آنها که به عبارت‌های مختلف بیان شده، و یکی هم مرض یا بیماری، که در قرآن کریم یکی از دلایل تمایل و سرعت گرفتن به سوی دشمنان خداست.(فَتَرَى الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسارِعُونَ فیهِمْ؛ مائده/52)

بعضی‌ها دشمنان خدا را باور نمی‌کنند که واقعاً اینها دشمن هستند، از لبخندشان فریب می‌خورند و در خیال خام خودشان تصور می‌کنند که می‌توانند دشمن را به زیر بکشند. جالب است که آیات قرآن فراوانی در این‌باره با ما سخن گفته‌اند. یکی از چهار مورد قسم‌های قرآن کریم به خود پروردگار در این مورد است، من باز هم موضوعش را به شما عرض می‌کنم -جوان‌های زیادی در مجلس حضور دارند، علما هم که در محضرشان درس پس می‌دهیم- ببینید این چقدر جای تأمل دارد؟ چرا خداوند در این آیه قسم می‌خورَد؟ می‌فرماید: «پیامبر من! از تو سؤال می‌کنند آیا واقعاً بعضی‌ها مخلدِ در عذاب می‌شوند؟»(وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ أَحَقٌّ هُوَ؛ یونس/53) خداوند متعال می‌فرماید: «رسول من! به آنها بگو، به‌خدای خودم سوگند این‌چنین است»(قُلْ إی وَ رَبِّی إِنَّهُ لَحَقٌّ؛ یونس/53)

چرا باید پیغمبر اکرم(ص) باید قسم بخورد که بعضی‌ها مخلدِ در عذاب هستند؟ مثلاً خودِ شما، آن آدم‌بدهایی که می‌خواهی در ذهنت بیاوری، بیاور. آیا باور می‌کنی که اینها مخلدِ در عذاب باشند؟ این یک مقدار باورش سخت است، معمولاً آدم‌ها قیاس به نفس می‌کنند. در مورد اولیاء خدا هم ما قیاس به نفس می‌کنیم و باورشان نمی‌کنیم. مثلاً آیا ما باور می‌کنیم که آقا و مولای‌مان حضرت ولیّ‌ عصر به ما علاقه دارند و برای ما دعا می‌کنند؟ خیلی از ما این را باور نمی‌کنیم و می‌گوییم آخر آقا با ما چکار دارد؟ ما به چه درد آقا می‌خوریم؟ از آنجایی که خودمان معمولاً خودخواهانه به دیگران علاقه پیدا می‌کنیم، لذا می‌گوییم: «ما که به درد حضرت نمی‌خوریم، خُب لابد حضرت هم به ما نگاه نمی‌کند.» یعنی قیاس به نفس می‌کنیم.

بعضی وقت‌ها همین قیاس به نفس هم –دربارۀ آدم‌های بد- صورت می‌گیرد و می‌گوییم: «بابا! مگر او چقدر آدم بدی است؟ حالا فوقش یک غلطی کرده است!» اما بعضی‌ها فوق العاده بد هستند! بعضی‌ها فوق العاده رذل هستند! و این یک‌مقدار باورش دشوار است، یکی از قسم‌های قرآن به خودش در این‌باره است که - با زبان پیامبر گرامی اسلام(ص)- برای بعضی‌ها ثابت کند یا بباوراند که «بعضی‌ها واقعاً مخلدِ در عذاب هستند»

ارتباط این بحث با کربلای اباعبدالله الحسین(ع) چیست؟ در کربلا اباعبدالله الحسین(ع) بیشتر می‌خواست فضایل یاران خودش را، مثلاً فضایل اباالفضل العبّاس(ع) را به نمایش بگذارد و برای آینده الگویی بشود؟ یا اینکه بیشتر می‌خواست رذالت جبهۀ باطل را به نمایش بگذارد؟ آیا بیشتر می‌خواست صبر و مقاومت و شهادت‌طلبی و ایثار و جوانمردی و خداپرستی دوستان خودش را به نمایش بگذارد؟ البته هر دوی اینها بود. کربلا نمایشگاهی بود برای نشان دادن اوج جبهۀ حق و اوج جبهۀ باطل.  ولی آدم هر چه به کربلا بیشتر نگاه می‌کند، می‌بیند که انگار اباعبدالله الحسین(ع) بیشتر برای اثبات بخش دوم ماجرا به کربلا آمده بود.

شما ببینید رذالت در دشمنان به چه سرعتی چقدر بالا گرفت! یکی از کارهایی که کربلا می‌کند این است که این باور را برای ما تسهیل می‌کند. باور شخصیت‌هایی مثل شمر و عمرسعد را تسهیل می‌کند. چقدر جالب است که اباعبدالله الحسین(ع) را کفار به شهادت نرساندند، چقدر جالب است که از شام کسی نیامد به قتل اباعبدالله الحسین(ع) اقدام کند.

حضرت چه چیزی را می‌خواستند نشان بدهند؟ نه‌تنها رذالت را، بلکه خواستند سرعت افزایش تصاعدی رذالت در برخی از افراد را نشان بدهند. عمر سعد تا چند روز قبل از عاشورا می‌گفت: می‌ترسم این شمر آخر سر دست من را به خون اباعبدالله الحسین(ع) آغشته کند. واقعاً عمر سعد می‌تواند این‌جوری باشد؟

زینب کبری(س) بانویی است که عقیلۀ بنی‌هاشم نامیده شده است. بانویی که امام سجاد(ع) می‌فرماید: ای عمه‌جان! تو «عالمۀ غیرمعلمه» هستی؛ یعنی بدون اینکه معلم بخواهی واقعاً عالم هستی. حضرت زینب(س) در لحظه‌های حساس عاشورا برمی‌گردد و می‌فرماید: «عمر سعد! تو ایستاده‌ای و دارند حسین را می‌کشند؟»( وَ خَرَجَتْ أُخْتُهُ زَیْنَبُ إِلَى بَابِ الْفُسْطَاطِ فَنَادَتْ عُمَرَ بْنَ سَعْدِ بْنِ أَبِی وَقَّاصٍ وَیْحَکَ یَا عُمَرُ أَ یُقْتَلُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ وَ أَنْتَ تَنْظُرُ إِلَیْهِ؟!؛ ارشاد مفید/2/112)  -این کلام حضرت زینب(س) چه چیزی را نشان می‌دهد؟- یا ایشان باید خبر نداشته باشد که اوضاع از چه قرار است؟ که این را اصلاً نمی‌شود پذیرفت. یا اگر خبر دارد، این سؤال پیش می‌آید که عمر سعد، خودش فرماندۀ قاتلین است؛ پس شما چرا از او چشم یاری دارید؟ چرا از او چنین سئوالی را می‌پرسی؟ یا حتماً عقیلۀ بنی‌هاشم خواسته است-با این کلام- یک پیغامی بدهد و آن پیغام این است: «کسی حسین ما را کشت که ما از او چشم یاری داشتیم.»

واقعاً یک آدمی این‌قدر می‌تواند این‌قدر رذل بشود؟ اگر کربلا را در پروندۀ اعتقادات خودتان بگذارید، کربلا به شما می‌گوید: بله، کسی می‌تواند تا این‌حدّ رذل بشود… .

بخشی از سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین پناهیان در حسینیه امام خمینی(ره) در شب تاسوعا (بخش اول)

 1 نظر

بوستان معرفت

درباره وبلاگ

به نام یکتای هستی بخش ، سلام دوستان عزیز ، قصد من اینه که انشاءالله و با یاری آقا امام زمان(عج)، این وبلاگ را به بوستانی از معارف مفید و با ارزش تبدیل کنم. التماس دعا.
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • روانشناسی
  • شهداء
  • مناسبت ها
  • نکته ها
  • سیاسی
  • دینی
    • اخلاقی
    • عاشورا
  • طنز
  • سلامت
  • دانلودکده
  • آشپزی
  • پاسخ به سوالات و شبهات

محتواها

  • چادر و حفظ آن سخت است،گرم است!
  • سياستمدارترين رئيس جمهور دنيا
  • اللهم عجل لوليك الفرج
  • درسي كه در آخرين نماز امام بود
  • محبت زياد خوب است اما محبت زيادي نه
  • بخور و بخواب هاي جبهه
  • احسنت به غيرت دلواپسي كه بردارش هم بورسيه بود!!!
  • مقام علمي امام باقر(عليه السلام) از نگاه علماي اهل سنت
  • حيات طيبه از منظر مقام معظم رهبري
  • مهمترين سفارش امام صادق (عليه السلام)
  • وداع با ماه مبارک رمضان از منظر آیت الله ملکی تبریزی
  • وقتِ خداحافظیه
  • شرایط قلبی مورد نیاز برای ورود به شب قدر
  • حسن را عشق است
  • تاخیر تا به کی آقا؟
  • هشدار صریح امام خامنه ای (دامت برکاته) اثر کرد
  • مادر روزت مبارک
  • سلاح جدیدشون ساپورته!!!
  • تسلیت به مناسبت وفات حضرت ام البنین(س)
  • خاطره ای از حاج ابراهیم همت

تدبر در قرآن

آیه قرآن

حدیث نور

حدیث موضوعی

وصیت نامه شهداء

وصیت شهدا

آمار

  • امروز: 2
  • دیروز: 5
  • 7 روز قبل: 54
  • 1 ماه قبل: 246
  • کل بازدیدها: 27184

کاربران آنلاین

  • أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ
  • صفيه گرجي
  • کوثر نهاوند(مهاجر إلی الله)
  • نورفشان

نمایشگر تاریخ

تاریخ روز

نوای صوتی وبلاگ



مقتدر مظلوم :: نوای وبلاگ

کد موزیک آنلاین برای وبگاه

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

محمد(ص)

  • بوستان معرفت
  • تماس